سمیه خاتونی/ روزنامه صبا– باغ کیانوش فیلم ایرانی به کارگردانی و نویسندگی رضا کشاورزحداد و تهیهکنندگی محمدجواد موحد محصول سال ۱۴۰۲ است. این فیلم نخستین بار در چهل و دومین دوره جشنواره بینالمللی فیلم فجر اکران شد. داستان این فیلم از رمانی با همین نام از علیاصغر عزتیپاک اقتباس شده است. این داستان درباره دو نوجوان به نام حمزه و عباس است که تصمیم میگیرند در روز جشن ازدواج پسر کیانوش به باغ او دستبرد بزنند. این ماجرا با سقوط یک هواپیمای بمبافکن عراقی در نزدیکی باغ همزمان میشود. سقوط هواپیما و ورود خلبان آن به باغ کیانوش ماجراهایی را رقم میزند. این رمان که توسط انتشارات کانون پروروش فکری کودکان و نوجوانان در سال ۸۹ منتشر شد، داستانی از جنگ است؛ اما در میدان نبرد اتفاق نمیافتد؛ قهرمانان آن آدمهایی هستند که جنگ سرزده به خانه و کاشانهشان سرک کشیده است. ماجرای تجاوز غریبهها و دشمن به آب و خاک و حریم شخصی قهرمانان داستان و یا واکنش آنها در مقابل این تجاوز، سه خط داستانی را تشکیل میدهد. «باغ کیانوش» برنده سیمرغ بلورین بهترین دستاورد فنی و هنری چهل و دومین جشنواره فیلم فجر و برگزیده به عنوان بهترین فیلم از سی و ششمین جشنواره بینالمللی فیلمهای کودکان و نوجوانان شد. در مطلب پیش رو با کارگردان اثر رضا کشاورزحداد گفتوگویی داشتهایم.
با توجه به اینکه متولد ۱۳۷۴ هستید و «باغ کیانوش» اولین اثر بلند سینمایی شماست ابتدا از سابقه کارگردانی خود و نحوه ورودتان به سینما بگویید.
کاردانی الهیات و دانشجوی کارگردانی سینما هستم. «باغ کیانوش» اولین کار بلند سینمایی من بود. فیلمسازی را از سال ۱۳۹۳ با سرمایه شخصی خود آغاز کردم و در سال ۱۳۹۴ یک فیلم صد ثانیهای ساختم که در جشنواره فیلم های صد ثانیهای شرکت کرد. در سال ۱۳۹۵ اولین فیلم کوتاه حرفهایام را به صورت مستقل ساختم. بعدتر در سال ۱۳۹۶ با سرمایهگذاری خانه فیلم داستانی یک فیلم ۴ دقیقهای به نام «آخرشه» را ساختم که از چندین کرسی هم جایزه گرفت، در ادامه چند فیلم دیگر هم با همکاری خانه فیلم داستانی ساختم. سپس به باشگاه سوره آمدم. باشگاه فیلم سوره به من مسیر درستی داد این باشگاه از همان ابتدا نقاطی را برای هنرجویان با توجه به تواناییها و خلقوخوی هنریشان ترسیم میکند که مسیر درستی را در حرکت انتخاب کنند.
قبل از «باغ کیانوش» حدود ۱۵ اثر کوتاه ساخته بودید؟
حدودا بله، اما همه فیلم کوتاه نبودند، چند تیزر و وله هم بودند و همینطور کارگردانی یک اپیزود از سریال «تازهوارد» به نام «امیرعلی» که با موضوع کودک بود. در آن اپیزود به تصویر کشیدن یک روایت بلند برایم اولویت داشت، چرا که من از ابتدا دغدغه ساخت فیلم کوتاه به ماهو نداشتم و به فیلم کوتاه به چشم تجربهای نگاه میکردم که پس از آن بتوانم به سینمای داستانی بلند برسم.
آیا از همان ابتدا و با ساخت فیلم اول، بازخوردهای مثبتی از مخاطبان گرفته بودید که ادامه دادید؟
خیر، تنها بازخورد مثبت این بود که اطرافیان گفتند کارگردانی فیلم را بلد هستم. فیلمنامه خوبی نداشتم خصوصا برای کار اول گام بلندی بود. در آن زمان در کار کوتاه خود به دنبال مولفههایی بودم که هنوز به اندازه رشد نکرده بودم و به آن پختگیای که نیاز داشتم نرسیده بودم. من در فیلم اول به دنبال شکستزمانی و همزمانی روایتهای چند پارچه بودم در صورتی که هنوز باید یاد میگرفتم که یک قصه را چگونه روان و ساده تعریف کنم. به همین صورت در ادامه تنها به دنبال این بودم که یک فیلم قصهگو داشته باشم و فیلم اولم تنها یک شمایی از کارگردانی من را نشان داد.
این حساسیت و وسواسی که در انتخاب سوژه و قصه در صحبتهای شما مستتر است نشان میدهد که به فیلمنامه و روایت خیلی اهمیت میدهید آیا به همین دلیل در تجربه اول بلند سینمایی به سراغ اقتباس رفتید.
برای من هنرهای نمایشی از جمله سینما و تئاتر به شدت در امتداد ادبیات هستند. سینما برگرفته از ادبیات است. و در شرایطی که عنصر مغفول و مهجور سینمای امروز ما فیلمنامه است در سینمای کوتاه میبینم که کارگردانهای تازه کار به شدت مقهور تکنیک و فرم میشوند و از طرفی وقتی جوانهای تازه کار به دنبال قصهگویی در اثر هستند به آنها انگ تلویزیونی بودن میخورد! و این به شدت مخرب است چرا که اینها از ترس همین انگ به جای قصهگویی درگیر بازیهای فرمی میشوند. در ادامه سینمایی را شاهدیم که در آن فرم مسلط بر قصه شده است و روایت به درستی تعریف نمیشود و در این وضعیت هر قدر هم که کارگردان تکنیک به خرج داده باشد بیفایده است. فیلمسازان تازه کار ابتدا باید در قصهگویی به تکامل و بلوغ فکری برسند و تنها پس از آن است که میتوانند به این فکر کنند که چه لحنی را در اثر خود به کار گیرند. بنابراین فرقی ندارد که اثر در چه ژانری است اکثر اوقات ژانر در سیر همین قصهگویی خود را نشان میدهد. برای من اینگونه بود که در ابتدا در همه ژانرها کار کردم تا اینکه به مرور برایم روشن شد که ژانر من چیست؟ و کاملا خود را در ژانر کودکونوجوان یافتم.
عمده کارگردانهای امروز ما از ادبیات به دور هستند و به نظرم پیوند فیلم شما با کتاب «باغ کیانوش» مسیر درست قصهگو بودن اثر را از همان ابتدا برای شما حل کرد.
اقتباس ادبی بسیار کمککننده است. زمانی که ما به سراغ یک کتاب میرویم در واقع اتفاقی که از قبل افتاده را ادامه میدهیم. عموما کارگردان به سراغ کتابی میرود که موفق بوده و مخاطب را همراه کرده است پس نویسنده در خلوت و تنهایی خود چکشکاریهای دراماتیک و داستانی اثر را انجام داده است و دنیایی را خلق کرده که برای مخاطب جذاب بوده است. مواجه من با کتاب باغ کیانوش اینگونه بود که این کتاب برای قشر نوجوان جذاب بوده و حالا نوبت من بود که به این دستاورد هنری یک ارزش افزوده بدهم. در این میان برخی اقتباس را سخت میدانند ولی من معتقدم بهتر است چرا که مسیر رو به جلوتری را برای کارگردان ترسیم میکند. یعنی حتی اگر کارگردان نتواند ارزش افزودهای به اثر بدهد باز قصهای هست که از قبل امتحانش را پس داده. به همین دلیل به نظرم سینمای اقتباسی مسیر درست و مطمئنی است که البته در سینمای بلند هم از طرف هنرمندان و هم مدیران و متولیان به آن کم توجهی شده است. متاسفانه در جشنواره فجر بخش سینمای اقتباس را حذف کردهاند که خیلی اتفاق بدی است اما در جشنواره فیلمکوتاه این بخش به صورت ویژه وجود دارد که به نظرم خیلی اتفاق خوبی است. سینمای داستانی بلند ما به خاطر فیلمنامههای ضعیف هر سال بدتر شده است که از مهمترین دلایلش عدم استفاده از دستاوردهای ادبیاتی است و در این میان چه پناهی بهتر از اقتباس!
در واقع «سینمای نوی ایران» تولدش را به اقتباسهای ادبی درست مدیون است، سینمایی که سردمداران آن مهرجویی، کیمیایی و تقوایی بودند…
احسنت، کاملا همین طور است. امروز اقتباس ادبی در سینمای دنیا بیداد میکند. اکثر آثار یا اقتباس ادبی و یا بر اساس وقایعی که افتاده، ساخته میشوند. سینمای بیوگرافی دیوانهوار در سینمای هالیوود رخنه کرده است. هر چند به نظرم اقتباس ادبی یک چیز دیگر است، اقتباس ادبی اصالت خاصی دارد که آن را از مابقی اقتباسها منفک کرده است.
آسیبی که امروز گریبانگیر اقتباس ادبی شده است، اقتباس سطحی است و عموما زمانی اتفاق میافتد که کارگردان جان کلام و تفسیر موضوعی منبع اقتباس که باعث ماندگاری اثر ادبی شده را درست درک نکرده است و به یک اقتباس سطحی بسنده میکند که در ادامه نه تنها موفق نیست بلکه اثر قبلی را لگدمال کرده است.
به نظرم مسئله اقتباس در سه شاخه قابل بحث است؛ اقتباس وفادارانه، اقتباس نعلبهنعل و آزاد… که به نگاه و زاویه دید فیلمنامهنویس بستگی دارد. من کتاب «باغ کیانوش» را چندین بار خواندم و هیچ اتفاقی برایم نمیافتاد تا اینکه یک موقعیت به شدت مرا درگیر کرد. این موقعیت که بچهها برای دستبرد به باغی میروند و همزمان خلبان عراقی در آن فرود میآید. این موقعیت به قدری برای من جذاب بود که به اصطلاح سینماییها «خب خور» خوبی داشت یعنی همین که بپرسی خب بعدش چی؟ دیدم این موقعیت ظرفیت بالایی دارد و من حول محور آن میتوانم ایدهپردازی کنم و در واقع همین جا که من نقطه مرکزی را در باغ گذاشتم، تفاوت کتاب و فیلم کاملا روشن شد.
از نظر شما در اقتباس حفظ چه مولفههای مهم است؟
بومیسازی! مسئله مهم بومی سازی اثر است. یک فیلم در ژانر وحشت داریم که یک کارگردان ژاپنی آن را ساخته است و کاملا کار از آب در آمده، اما وقتی همین کارگردان همان فیلم را در هالیوود ساخت یک فاجعه به بار آمد. یعنی فضای زیستی اثر باید کاملا متبادر کننده محتوای فیلم باشد و هر فرهنگی لحن مختص به خود را دارد.
فیلم «پوست» اثر برادارن ارگ، با اینکه اقتباسی نیست اما برگرفته از یک افسانه بومی است، در این فیلم ژانر وحشت به خوبی بومی سازی شده است.
موافقم، این فیلم یکی از فیلمهای مورد علاقه من در ده سال اخیر سینمای ایران است. همچنین وقتی کوروساوا فیلم «شاه لیر» را ساخت شخصیت زن را کاملا ژاپنیزه کرد. نمونه دیگر در سینمای ایران فیلم سینمایی «بیهمهچیز» است که اقتباسی از نمایشنامه «ملاقات با بانوی سالخورده» اثر یوجین اونیل است که نمیدانم چقدر کارگردان در ایرانیزه کردن اثر موفق بوده است. در اقتباس از اثر خارجی باید در نظر گرفت که اقتضاعات جامعه ایرانی چیست؟ مثلا بهرام توکلی «اینجا بدون من» را در اقتباس از «باغ وحش شیشهای» اثر تنسی ویلیامز ساخت و فیلم جای بحث دارد. در مجموع به نظرم در اقتباس اگر به سراغ کتابهای خارجی برویم مسیر بسیار چالش برانگیزتر است و از همه مهمتر امر ایرانیزه شدن و یا نشدن اثر را به دنبال دارد.
شما از معدود کارگردانهایی بودید که نویسنده اثر علی اصغر عزتیپاک از نتیجه سینمایی شدن اثرش راضی بوده و اذعان داشت که اضافه شدن عنصر تخیل به اثر باعث سینماییتر شدن متن شده، سوال من این است که آیا در حین نگارش با مولف اول در تعامل بودید یا خیر؟
خیر متاسفانه سعادت این را نداشتم که با ایشان در تعامل باشم باشگاه سوره سال ۱۳۹۶ امتیاز فیلم را خریده بود و در نهایت قسمت من شد که این اثر را بسازم و من در چند ماه ابتدایی درگیر بودم که اصلا این کتاب قابلیت سینمایی شدن را دارد یا خیر؟ تا اینکه آن نقطه مرکزی باغ مرا نگه داشت و حول محور همان نقطه مرکزی با توجه به تجربیاتی که در این ژانر داشتم شروع کردم و با نوجوانهای که در مناطق مختلف ایران زندگی میکردند حضوری گفتوگو کردم. قصه را به شکل سریالی برایشان تعریف میکردم تا بازخوردهای مثبت و منفی را ثبت کنم با این معیار که ببینم آیا این نوجوان دوست دارد بقیه داستان را بشنود؟ وقتی بازخوردهای خوبی گرفتم مسیر قصه گویی و لحن برایم روشن شد. ضمن اینکه نظریات خود بازیگران نوجوان نیز بسیار قابل اتکا بود و برای اینکه بفهمم موقعیتها از کار در آمده است یا خیر، از آنها کمک میگرفتم. مثلا در قسمت هایی از فیلم من میگفتم اینجا باید بخندید و آنها میگفتند که اصلا موقعیت خنده دار نیست! حتی اصرار من هم برای اینکه ثابت کنم موقعیت باحالی است فایده نداشت…! خوشبختانه بازیگران نوجوانی را انتخاب کردم که اصالت کودکیشان حفظ شده بود. و از این جهت خیلی به من کمک کردند. نکته بعدی اینکه در ژانر کودک و نوجوان اصلا اینگونه نیست که فکر کنی فیلمنامه را تمام کنی و نقطه بگذاری و بروی برای ضبط. ما دائما در حال بازنویسی بودیم ، بازنویس فیلمنامه من کل روزهای ضبط کنارم بود و مدام تغییرات را لحاظ میکرد. یعنی عملا فیلمنامه ما در پس تولید تمام شد و حتی روی میز تدوین و صداگذاری هم تغییراتی وجود داشت.
تارکوفسکی در این باره معتقد است که فیلمنامه چند برگ است که ما دست خالی سر صحنه ضبط نرویم و محصول فیلمی بر اساس لحظات و ایدههای سرشاری است که در محیط و شرایط اکنون و در زمان فیلمبرداری شکل میگیرد….
دقیقا، محیط بخصوصا در ایران مدام سرشار از زایش ایده و موقعیتهایی است که نباید از آن غافل بود.
نکته ویژه کار شما فیلمنامه است، بر این اساس فیلمنامهنویسی را چگونه یاد گرفتید؟
من از تدوین به سینما آمدم. اما تا میتوانستم در کلاسهای فیلمنامهنویسی و ورکشاپ شرکت کردم. کلاس های نغمه ثمینی برای من معجزه بود، ثمینی نمایشنامههای فوقالعادهای دارد. نمایشنامه «اسبهای آسمان خاکستر میبارند» اثری اقتباسی از داستان «سیاوش و رودابه» است که نغمه ثمینی در آن فوقالعاده عمل کرده است. همین طور در ورکشاپهای رضا میرکریمی، هادی مقدم دوست، پل شریدر (نویسنده راننده تاکسی) شرکت کردم و بسیار نمایشنامه خواندم.
فیلمنامه «باغ کیانوش» بیشتر تحت تاثیر کدام الگو است؟
بیشتر به فیلمنامههای چند روایتی مدرن و آثار سینمایی گایریچی نگاه داشتم. در واقع «باغ کیانوش» عصارهایست است از علاقهام به روایتهای برشتی، گایریچی و خود کتاب «باغ کیانوش» که عنصر اصلی است.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است