احمدرضا حجارزاده/ صبا؛ یکم/ از مهدی ربّی پیشتر نخستین مجموعهداستان پرافتخارش را با نام «آن گوشهی دنج سمت چپ» (۱۳۸۶/ نشر چشمه) خوانده بودم و دوست داشتم، بخصوص سه داستان آن با عناوین «آن گوشه…»،«مقبره» و «باد مخالف» که به لحاظ موضوع و سبک نگارش فوقالعادهاند. دومین مجموعهداستان ربّی را چند سال بعد خواندم و گرچه هم نامزدی و جوایز و هم تعداد داستانهای کمتری نسبت به کتاب اولش دارد، شخصاً آن را بیشتر دوست دارم. در مجموعهداستان «برو ولگردی کن رفیق» (۱۳۸۸/ چشمه)،چهار داستان کوتاه را میخوانیم که همان دغدغههای همیشگی نویسنده را در کتاب قبلیاش دنبال میکنند؛ موضوعاتی مانند عشق، ازدواج، جوانی،کار و زندگی در اهواز که زادگاه مهدی ربّی است. با اینحال، در این مجموعه دو داستان اول و آخر کتاب را با نامهای «شما صدویازده هستید» و «برو ولگردی کن رفیق»بیشتر از داستانهای دیگر پسندیدم و با آنها ارتباط گرفتم.
دوم/ داستان آغازین کتاب ـ «شما صدویازده هستید» ـ روایت مکالمهی یک پزشک سیودوسالهی مجرد با یک مشاور تلفنیست که اعتراف میکند مشغول خیانتکردن به صمیمیترین دوست خود است. در واقع او با همسر دوستش روابط عاشقانه دارد. مشاور تلفنی طی مکالماتی، علاوه بر اینکه به روحیهی عجیب مددجو و معشوقهاش پی میبرد، ظاهراً کمک میکند او به شناخت درستی از خود و زنان برسد، ولی ماجرا هرچه جلوتر میرود، پیچیدهتر میشود. نویسنده در این داستان، نگاهی روانشناختی به عشق و روابط زناشویی دارد و گاهی با جملات کوبندهیی، پیچیدگی ذهن و برداشت زنان از عشق را به تصویر میکشد. با آنکه خواننده شاید از منظر اخلاقی، رفتار «خورشید» را با آقای صدویازده نپسندد و نوعی خیانت آشکار به شوهرش «بابک» تلقی بکند اما دیدگاه و تفسیر او از میل به رابطهی عاشقانه، رفتار نادرستش را توجیه میکند. همانطور که وقتی آقای دکتر میگوید «توافق کرده بودیم که بابک شوهر رسمیاش باشد. نه اینکه با هر کسی…» و خودش با زنان دیگر ـ در حد رفع نیاز ـ رابطه دارد، خانوم مشاور پاسخ میدهد «قبول کنید خورشید هم نیازهایی دارد، ولی جایگاه شما تغییری نکرده، نگران نباشید»، ولی در این پرونده، مسالهی اصلی خیانت خورشید به شوهرش است،که البته به تعبیر مشاور،«او در هر خیانتی که میکند، احساس آزادی را بیشتر تجربه میکند؛ احساس خودبودن. خورشید همه را فریب میدهد تا به خودش راست بگوید. او به همه دروغ میگوید غیر از خودش».
سوم/ در داستانهای دوم و سوم کتاب با عناوین «لطفاً اجازه بده هواپیماها پرواز کنند» و «تو فقط گرازها را بکش»، روایتی از زندگی و مشاغل آدمها را در اهواز میخوانیم. داستانها فضایی کاملاً بومی دارند و از این نظر، برای ساکنان خطهی جنوب جذابتر و ملموسترند. در «لطفاً…»، یک سرباز وظیفه که درگیر بیماری بیعلاج مادرش شده، برای رسیدگی به یک مسالهی امنیتی در فرودگاه مامور میشود. حین رسیدگی به ماجرایی که موجب اختلال در پروازها شده، سرباز و همخدمتیهاش سر از محلهیی حوالی فرودگاه درمیآورند که ساکنان سنتیاش مشغول برگزاری مراسم عزاداری برای یکی از بزرگان خاندان هستند. در داستان بعدی، نوید براتی، منشی دفتر مدیرعامل یک شرکت دولتی مزارع نیشکر در جنوب، از روال کار در شرکت و زدوبندهای سیستماتیک و فاسدی که میان مدیران و کارگزارانبرقرار است، میگوید. از طرفی زندگی نوید،که سه سالیست در آن شرکت مشغول به کار بوده و تقریباً آگاه و محرم اسرار همهیبالادستیها شده، به هم ریخته و همسر و فرزندش از پرکاری و غیبت او در خانه ناراضیاند. در چنین شرایطی، با تعویض مدیرعامل شرکت، نوید برای شکار گرازهایی که به مزارع نیشکر آسیب میزنند، انتخاب میشود. هر دو داستان نامبُرده، پایانهای باز دارند و در واقع انگار نگارش این داستانها تنها بهانهیی بوده تا به بخشی از شرایط سخت و عجیب زندگی در اهواز اشاره بشود.
چهارم/ اما شاهکار مهدی ربّی، داستان پایانی کتاب است که نام مجموعه از آن گرفته شده. فرید که بیستوهفت روز است از همسرش آیدا جدا شده، زندگی پوچ و بیهدفی را در پیش گرفته و با مرور گذشته، سعی دارد به این پرسش خود پاسخ بدهد که اصلاً چرا با آیدا ازدواج کرده؟! در چنین شرایطی، او به جشن تولد نسترن، دختر دوست صمیمیاش سیامک دعوت میشود. همین دعوت بهانهیی میشود تا فرید بیشتر در گذشته فرو برود و زندگیاش را از دوران دانشجویی و آشنایی با سیامک و لاله،که بعداً ازدواج کردند، به یاد بیاورد. در این مرور خاطرات، او از نگاهش به زندگی، زنها و آینده میگوید. در حالی که مدام از این و آن میشنود «یه کاری کن پسر، داری تنها میشی»، هنوز درکی از تنهایی ندارد و نتوانسته به این نتیجه برسد که چرا باید ازدواج کرد؟ او از خود میپرسد «آیا عشق همان ازدواج است؟ آیا آدم باید با عشقش ازدواج کند یا بهتر است عشقش را رها کند و فقط از دور تماشایش کند و موسیقیهای غمگین زندگیاش را به یاد او گوش کند؟»، ولی آنچه فرید را ـ احتمالاً ـ از این بحران روحی نجات میدهد، حرفها و توصیههای سابق لاله است که حالا دیگر از دنیا رفته و در دسترس نیست تا باز هم به او پناه ببرد و بگوید نمیداند باید با سرگردانیاش چه بکند. این داستان کوتاه سرشار از جملههای کلیدی و تاثیرگذار دربارهی فلسفهی عشق و ازدواج است که اتفاقاً از ذهن و دهان یک زن عاشق بیرون میریزد. برای مثال وقتی فرید شباهتها و دلایلش را برای دوستداشتن آیدا با لاله در میان میگذارد، لاله با بیتفاوتی اعلام میکند برای اطمینان از دوستداشتنِ کسی، باید با او زندگی کرد. لاله میگوید:«از بوی تنش خوشت میآد؟ از بوی عرقش چی؟ تا حالا با یه لباس خیلی خیلی راحت دیدیش؟ راهرفتنشو دوست داری؟ از فرم لبهاش خوشت میآد؟ وقتی غذا میخوره دوست داری نیگاش کنی؟ از کجای بدنش بیشتر خوشت میآد؟ وقتی میبوسیش چه حسی بهت دست میده؟ میتونی مدت زیادی باهاش چرتوپرت بگی و خسته نشی؟ میتونی راحت جلوش فحش بدی؟ فرید، تو باهاش زندگی نکردی. بفهم!». مکالمهی لاله و فرید در مورد ازدواج آنقدر آموزندهست که میتوان مطالعهی آن را بهعنوان یک جزوهی کاربردی به تمام کسانی که قصد ازدواج و حتا زندگیکردن دارند، پیشنهاد کرد. لاله و البته همسرش سیامک معنای زندگی را خیلی خوب فهمیدهاند و از اینروست که با عشقی رویایی زندگی میکنند. وقتی فرید نزد سیامک شکایت میکند که نمیداند باید چه کار بکند، به نظر میرسد توصیهی رفیقش بهترین راه حل برای رهایی از آن وضعیت است:«هیچ کاری نکن. برو و فقط واسه خودت ول بگرد. برو کِیف کن. برو هر کاری دوست داری انجام بده. بذار هر کی هرچی میخواد بگه.کثافت شو از نگاه بقیه. بذار دیگران هر کاری میخوان بکنند. تو اون کاری رو بکن که دوست داری.که واقعاً باهاش حال میکنی و مطمئنی که میخوای انجامش بدی؛کارهایی که خیلی وقته فراموششون کردی». مهدی ربّی در داستان «برو ولگردی کن رفیق»، نسخهیی تضمینی برای تمام زوجهایی پیچیده که یا عاشق یکدیگرند، یا قصد ازدواج دارند، یا از یکدیگر جدا شدهاند و حالا در بحران روحی پس از جدایی گیر افتادهاند. او در نگارش این داستان و داستانهای دیگر مجموعهی دومش، زبانی ساده و بیتکلف را برگزیده و درگیر تکنیکهای پیچیدهی روایی نشده. شاید به همین خاطر است که وقتی خواندن داستانها تمام میشود، هزار فکر و مساله در ذهن خواننده شروع میشود و سعی میکند به خاطر بسپارد اگر در موقعیتهای مشابه با آدمهای این کتاب قرار گرفت، حتماً راهکارهای نویسنده را مورد توجه و استفاده قرار بدهد.
اگر فکر میکنید شناخت کافی از عشق و ازدواج دارید، مجموعهداستان «برو ولگردی کن رفیق» را بخوانید و شک نکنید که نظرتان دربارهی آنچه فکر میکردید، عوض خواهد شد.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است