به گزارش صبا، هنوز استراحت میان دو ضبط ادامه دارد؛ یکی دو فیلمبردار با دوربینهایشان مشغول بودند. بچههای دکور و صحنه نیز فضا را با شمع، کتیبههای سیاه و فانوسهای نیمه روشن برای پخش برنامه «جبهه» در شبهای احیا آماده میکردند. ضبط امروز قرار است همزمان با شبهای احیا پخش شود. یکی از بچههای نور و دکور بالای نردبان نورهای قرمزی که به نخلهای دکور میتابید را تنظیم میکند؛ نورهای قرمز حال و هوای شبهای قدر را تداعی میکند.
سعید ابوطالب، مستندساز دفاع مقدس و یکی از میزبانان برنامه زودتر از بقیه میزبانان سر جای خودش حاضر شده و بچههای گریم موهایش را درست میکنند.
تماشاگران یکییکی بر سر جاهای خود آمدهاند؛ همه یک دست مشکی پوشیدهاند و جایگاه تماشاگران یک دست مشکی شده است. مدیر صحنه چند بار در بلندگوی خود اعلام میکند که همه سر جاهای خود باشند.
حسین برکتی، سردبیر برنامه با ابوطالب حرف میزند. در همین حین بچههای گریم و لباس شالی که دور گردن علیرضا دلبریان، ازمیزبانان بود را مرتب میکنند. علی خلیلی، از فعالان رسانه فلسطینیتبار و دیگر میزبان برنامه، موهای مجعد خود را بالا میبرد تا سیم میکروفون را برایش راحتتر عبور دهند.
مریم تجلایی، فرزند شهید علی تجلایی دیگر میزبان برنامه است؛ با خوشرویی جواب سلام همکاران را میدهد و در جای خود حاضر میشود.
مدیر صحنه بار دیگر در بلندگو میگوید: «ساکت.. ساکت..آماده ضبط» و با لیزر سبز رنگش فردی را میان تماشاگران نشان میدهد.
صالح مدرسپور، مجری برنامه نیز وارد لوکیشن میشود و میکروفونش را تنظیم میکند.
سردبیر میگوید قرار است برای ضبط امشب حرکتی نوآورانه داشته باشند؛ قرار است علیرضا دلبریان که خود راوی جنگ است روی اسکله برود و یکی از روایتهای دفاع مقدس خود را بازگو کند.
دلبریان با عکسی که در دست داشت روی اسکله برنامه میرود. برای ادامه روایت باید به اتاق رژی میرفتیم تا صدای واضحی از راوی بشنویم. دلبریان بخشی از خاطرات خود از شهدای غواص و عملیات کربلای۴ را میگوید. کارگردان در اتاق رژی همه مانیتورها را به دقت رصد میکند و شماره دوربینها را برای تصویربرداری صدا میزند.
قصه دلبریان به شب عملیات کربلای ۴ و لو رفتن عملیات رسیده. همان جایی که دشمن، غواصان را با تیرهایی که هواپیما را میزدند، میزند. دشمن سطح آب را هدف قرار میدهد و سر شهدا مورد اصابت قرار میگیرد. درست در ضبط برنامه شب نوزدهم ماه رمضان از شهدایی گفته میشود که سرشان همانند مولایشان شکافت و شهید شدند. از مادری گفته میشود که پیش از شهادت پسر غواصش، خواب دیده پیشانی پسرش شکاف خورده است. دلبریان اشک هایش را پاک میکند و ادامه روایتش را میگوید.
رزق معنوی من همین برنامه است
زمان استراحت میان ضبط رسید. با مریم تجلایی هم کلام شدم. او گفت: من به شبهای احیا اعتقاد قلبی عمیقی دارم. همیشه این شبها برایم خاص بودهاند. چند روز پیش از من سوال شد که چرا به جبهه آمدم و چه انگیزهای داشتم. پاسخم این بود که باور دارم در شبهای قدر، سرنوشت یک سال ما رقم میخورد. احساس میکنم رزق و روزی امسالم حضور در جبهه بود، همانطور که سال گذشته، توفیق پیادهروی اربعین را داشتم.
او ادامه داد: امسال، چهلمین سالگرد شهادت پدرم است. همیشه آرزو داشتم در سالگرد او، کار خاصی انجام دهم و حس میکنم این مسئولیت، امسال بر دوشم گذاشته شده است. دعا میکنم که شبهای قدر، برای همه مردم ایران، بهترینها را رقم بزند. از سال گذشته تا امسال، لطف خدا شامل حالم شده و اتفاقات معنوی زیادی را تجربه کردهام. برای سالهای آینده نیز آرزو دارم که این مسیر ادامه پیدا کند.»
تجلایی در ادامه گفت: «در این برنامه موضوعاتی که مطرح میشوند، حتی اگر تکراری باشند، چنان سوزناکاند که هر بار، داغ غربت شهدا را تازه میکنند. برخی روایتها آنقدر جدید و تأثیرگذارند که احساس میکنم رزق معنوی من همین برنامه است. برنامهای که فوقالعاده است و من روایتهای آن را دوست دارم. درست است که مردم فقط بخشهایی از آن را روی آنتن تلویزیون میبینند، اما ما اینجا ساعتها درگیر این روایتها هستیم. من روزانه ۱۴ ساعت اینجا حضور دارم، در حالی که خروجی برنامه، تنها یک ساعت است. برخی روایتها یک ساعت و نیم تا دو ساعت طول میکشند و واقعاً دل آدم را به درد میآورند.»
این فرزند شهید ادامه داد: «گاهی از خود ناراحت میشوم. احساس میکنم که در ادامه دادن راه شهدا کمکاری کردهام. اما از خدا میخواهم که با همین معرفتی که به واسطه شنیدن ۱۲۰ روایت در این ۳۰ شب به من داده است، مسیر درستی را برای زندگیام انتخاب کند. و اگر در این راه درست قدم برداشتهام، استوار و ثابتقدم بمانم؛ از مردم التماس دعا دارم.»
روایتهایی که خودشان راهشان را پیدا کردهاند
کمی آن طرفتر، صالح مدرسزاده، مجری برنامه ایستاده است. او به صبا می گوید: «بخشی از روایت برنامه در دستان ماست و ما تلاش میکنیم که روایتهای خوبی برای مخاطب آماده کنیم، حرفهای ارزشمند بزنیم و فضای مناسبی را برای انتقال این پیامها فراهم کنیم. اما بخش دیگری از این مسیر، دست ما نیست.»
او درباره ضبط امروز که مرتبط با فضای شب قدر است، توضیح میدهد: «رزق امشب تا این لحظه، ما را به روایتهایی رسانده که گویی خودشان راهشان را پیدا کردهاند؛ روایتهایی از شهدایی که فرقشان شکافته شد، از مردمی در غزه که با قرآن زندگی میکنند و حالا، در همین لحظه که ما قرآن را بر سر گرفتهایم، نباید فراموش کنیم که قرآن برای زندگی کردن است، نه فقط برای قرائت. مسیر روایتهای ما جهت خود را پیدا میکند و ما فقط ایستادهایم تا بستر را مهیا کنیم، نقش خود را ایفا کنیم و آنچه را که رزق ماست، به منصه ظهور برسانیم.»
مدرس زاده از دلتنگیهایش برای این برنامه میگوید: «رفقایمان در فضای مجازی هم میگویند که این لحظات، خیلی زود در حال تمام شدن است. دلتنگی کمکم سراغمان آمده، درست مانند آخرین روزهای ماه رمضان که شتابان میگذرند و تنها نگرانیمان این است که بعد از این دلتنگی چه کنیم؟ حالا که روزهای سخت جبهه و روزهایی با ضبطهای طولانی و اتفاقات دشوار سپری شده، دغدغهام این است که وقتی دلتنگ این فضا شدیم، باید چه کنیم؟»
-چگونه خود را با روزهای سخت ضبط وفق دادید؟
-«واقعیت این است که در جایی ایستادهایم که قهرمانان واقعی قدم گذاشتهاند. اینجا، روی اسکله جبهه، آدمهایی میآیند که از سختیهایی سخن میگویند که برای قهرمان شدن، آنها را پشت سر گذاشتهاند. وقتی روایتهایشان را میشنویم، دیگر ۱۲ ساعت ایستادن و برنامه اجرا کردن، به چشممان نمیآید. این سختی، در برابر آنچه آنها از سر گذراندهاند، هیچ است. چگونه میتوان از سختی سخن گفت، وقتی کسی اینجا میآید که حدود ۳۰۰ نفر از اعضای خانوادهاش را طی پنج یا شش عملیات اسرائیل، در عرض چند ماه از دست داده است؟ اینجا، حتی تصور چنین مصیبتی هم دشوار است، چه برسد به درک داغ ۳۰۰ عزیز از دسترفته. در اینجا، دیگر غم و غصههای خودمان رنگ میبازند.»
-کدام روایت، شما را بیش از همه تحت تأثیر قرار داد؟
-«سر ضبط برنامه شهید تمامزاده که در قسمت ششم پخش شد. برادر شهید اینجا روی اسکله ایستاده بود و از او سخن میگفت. هیچوقت فکر نمیکردم تا این حد تحت تأثیر قرار بگیرم، اما داستان او پیش رفت و پیش رفت. در بخشی از روایت که سخن از گلایه حضرت زینب از مادر شهید به میان آمد: «تو راضی نیستی که فرزندت به سوریه بیاید و از حرم من دفاع کند؟» و همین روایت، قفل شهادت شهید تمامزاده را گشود. دیگر توان کنترل خودم را نداشتم. آن لحظه، دیگر حالم دست خودم نبود. تا این، تا این لحظه، تأثیرگذارترین روایتی است که شنیدهام.»
یکی از تصویربرداران نیز در حالی که آماده ضبط است میگوید: یک سری صحبتهایی که در این برنامه انجام میشود که از لحظه لحظه آن در زندگیام درس میگیرم، سعی میکنم از این روایتها در زندگی استفاده کنم. درست است ماه رمضان است و ضبط سختیهای خودش را دارد اما همین لذتها این سختیها را برایمان آسانتر میکند.
روایت مادر یوسف مدافعان حرم از شهیدش
ضبط بخش بعدی مربوط به مادر شهید عباس آبیاری است. همان شهیدی که به یوسف مدافعان حرم معروف است. مادرش روی اسکله ظاهر میشود تا از زیبایی سیرت فرزندش بگوید.
گویا ضبط امشب با شبهای دیگر تفاوت دارد. چشمهای بچههای پشت صحنه اشکآلود است؛ یکی از بچههای از اتاق رژی چندین بار با چشمان خیس از اتاق بیرون میرود.
قصه این مادر شهید به جایی رسیده که میگوید«برای اینکه عباسم به آرزویش برسد سفره حضرت رقیه نذر کردم. دشمن برای سر و دست عباسم جایزه گذاشته بود تا ۲۱ ماه رمضان عباس به آرزویش یعنی شهادت رسید.»
کارگردان کات میدهد. بچههای پشت صحنه یکی یکی برای نماز و افطار از اتاق خارج میشوند. روی میز یکی از بچه هایی که اتاق را ترک کرده کتابی آبی رنگ به چشم میخورد با عنوان «نذر آب؛ روایت زندگی شهید مدافع حرم، عباس آبیاری».