این نقی، دیگر معمولی نیست! | پایگاه خبری صبا
امروز ۶ فروردین ۱۴۰۴ ساعت ۰۸:۰۷
به بهانه پخش فصل هفتم سریال پایتخت:

این نقی، دیگر معمولی نیست!

چیزی در دقیقه به دقیقه سریال «پایتخت» جاری است، که نقی و خانواده‌اش را در قلب ما جا داد. هنوز دوستش داریم، اما او باید یک فکر اساسی برای این حجم از عشق و محبت ما بکند!


سعید قاضی‌نژاد/ صبا؛ سیتکام افسانه‌ای «ساینفلد» که از سال ۱۹۸۹ پخش آن از nbc آغاز و تا سال ۱۹۹۸ ادامه داشت، عملا در تمام جنبه‌های کمدی تلویزیونی یک سریال انقلابی بود. لری دیوید و جری ساینفلد به قدری زیرکانه آگهی‌های تبلیغاتی را در دل داستان وارد می‌کردند که هنوز و بعد از گذشت نزدیک به سه دهه از پخش اپیزود پایانی آن، این نوع نگرش خلاقانه باعث شده تا بینندگان این سریال با دیدن چیزهایی مثل «پوتین برند تیمبرلند» یا«قرصهای نعنای خوشبو کننده دهان» یا «غلات صبحانه» بلافاصله یاد اپیزودهای مختلف این سیتکام درخشان بیفتند. در واقع تنیده شدن داستان در دل آگهی‌ها به قدری خلاقانه و درخشان بود که احتمالا و بعد از چند دهه هنوز بینندگان پروپاقرص این سیتکام، با دیدن «پوتین تیمبرلند» یاد آن اپیزود درخشانی می‌افتند که جرج کاستانزا تصمیم گرفت بخاطر پوشاندن ایرادِ کوتاهی قدِ خود از نامزدش، پوتین خردلی رنگ معروفِ تیمبرلند را، حتی با کت و شلوار هم بپوشد!
در سیتکام «ساینفلد» تبلیغات در خلاقانه‌ترین شکل ممکنش جوری به داستان سنجاق میشد که حالا و بعد از گذشت سه دهه از پایان این سیتکام افسانه‌ای، یادآوری تعداد بسیار زیادی از اپیزودهای مختلف آن همراه با مرور محصولات بسیاری نظیر خوشبو کننده دهان و امثالهم است.
اما آیا در همین قسمت اول سریال «پایتخت» چنین چیزی احساس شد؟ گمان نمی‌کنم.

نقی، آخرین امید یک سازمان عریض و طویل!
اپیزودهای آغازین سریال‌های آشنا، می‌تواند طوفانی از اتفاقات خلاقانه را رقم بزند. دست نویسنده‌ها بازتر و تمام کاراکترها برای بینندگان آشنا هستند. پس شوخی‌های بهتری می‌توان خلق کرد. امتیازی که مجموعه «پایتخت» هم آن را دارد. پس، خلق شوخی‌های کوچک، بر اساس کاراکترهایی که حالا نزدیک به چهارده سال از آشنایی با آنها می‌گذرد، امکانپذیر است. اما آنچه از اپیزود اول سریال دیدیم، اصلا شبیه به سریالی نبود که تمام مردم ایران جزئیات شخصیت‌هایش را از حفظ هستند. اصرار تیم تولید برای هربار اختراع چرخ، چندان عاقلانه نیست!
برای سازمانی که تعداد کارمندهایش از بزرگ‌ترین شبکه‌های تلویزیونی دنیا هم بیشتر است، بودجه سالانه‌اش هرساله نسبتِ عکسی با تعداد بینندگانش دارد، تقریبا سریالی مثل «پایتخت» آخرین امیدش برای جذب بیننده است، این سختگیری‌های تازه، برای تولید، نسبت عکسی با جایگاه فعلی‌اش دارد!

ترس و تردید
شانس بزرگ سریال «پایتخت» بر خلاف تمام سریالهای تلویزیونی یک نکته مهم است. فضا و کارکترهای آشنا و دوست داشتنی. دیدار با «پایتخت» برای بینندگانش مثل دیدار دوستان قدیمی است. حس و حال آشنایی دارد و این شانس برای خالقان وجود دارد که نیمی از راه را با آغاز تیتراژ اپیزود نخست رفته‌اند. اما محافظه کاری‌های تلویزیون درست زمانی که این سریال آخرین امیدش برای جذب مخاطب است، چندان منطقی نیست. «پایتخت» بخشی از نوستالوژی مردم است، و احتمالا اگر فصل‌های دیگری هم از آن ساخته شود، بیننده داشته باشد، اما اثرگذاری؟! بعید می‌دانم. با این حال تلویزیون همچنان گیر و گرفت ممیزی‌های خودش است. ممیزی‌هایی که هر سال پیچیده‌تر، عجیب‌تر و بامزه‌تر می‌شود! صداوسیما هنوز گمان می‌کند که برنامه‌های تولیدی‌اش تنها دسترسی مردم به جعبه‌ی جادوست!

خالق یا کارگردان هنری؟
در سریال‌سازی دنیا، عنوانی وجود دارد که ترجمه‌اش میشود «خالق» این عنوان با چیزهایی مثل کارگردان و نویسنده متفاوت است اما عملا ترکیبی است از هردو. معمولا خالق یک سریال فیلم‌نامه‌های آغازین را نوشته، تعدادی از اپیزودهای اولیه را کارگردانی کرده و خط و ربط اصلی سریال را از جهت فرم و جهت و متن و چیزهایی مثل این مشخص کرده است. سپس هر اپیزود نویسندگان و کارگردان‌های خودش را دارد که همان خط اصلی را با نظارت «خالق» مجموعه پیگیری می‌کنند. این‌گونه، سریال علاوه بر رنگارنگی ایده، در یک خط مستقیم هم حرکت کرده و هدفش را گم نمی‌کند.
این تعریف در سریال‌سازی ما گم، و ناآشناست. بر اساس تعریف امروزی از واژه creator که در تیتراژ اکثر سریال‌های امروزی جهان دیده می‌شود، محسن تنابنده creator یا همان خالق این مجموعه است. اگر از این زاویه به آن نگاه کنیم، سمت‌های متعدد او در تیتراژ اضافه‌کاری است. «خالق» یک مجموعه در تعریف امروزی‌اش هم بازیگر و نویسنده است، هم دستی در کارگردانی دارد. اپیزودهایی را نوشته و خط کلی شخصیت‌ها را مشخص کرده و اپیزودهایی را هم ساخته تا فرم هنری و بصری کار برای دیگر کارگردان‌های هر اپیزود مشخص باشد. کاش به درک چنین واژه‌ای برسیم تا از این حجم از عنوان و سِمت در تیتراژ خلاص شویم.

آن سادگی کجاست؟
اگر به فصل اول برگردیم، (به همان مرد مازندرانی که برای پیشرفت همسرش به تهران آمد، در خیابان‌ها سرگردان بود و بلاتکلیف، که برای خانواده‌اش جان می‌داد) چیزی در دقیقه به دقیقه سریال جاری است، که نقی و خانواده‌اش را در قلب ما جا داد. هنوز دوستش داریم، اما او باید یک فکر اساسی برای این حجم از عشق و محبت ما بکند!

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است


آخرین اخبار

پربازدیدها