یونس بهرامی/صبا: بر ترجمه انگلیسی کلیله و دمنه (از مایکل فیشباین و جیمز مونتگومری) نوشت که نسخه بلندترش منتشر شد. در این یادداشت هدف این است شرحی بر متن او نوشته شود.
کلیله و دمنه نام دو روباه مکار است که ابن موقفع میگوید دستنویس آن را از پزشکی ایرانی به نام برزویه که در دربار ساسانی به هند اعزام شده بود دریافت و به عربی ترجمه کرد. ریشهی این داستانها به «پنج گفتمان» و ماهاباراتا در هند برمیگردد، دو قرن قبل از میلاد.
ترجمه ابن مقفع وفادارانه نیست و از دیگر قصهها هم قرض میگیرد. بااینحال این را نمیتوان نقطهی ضعف دید، ازاینبابت که تا قبل از اختراع دستگاه چاپ عموما نویسندگان و مترجمان به اینکه مالک متون کیست اهمیت نمیدادند و آنها را یا به نام خود میزدند یا حین ترجمهکردن حرفهای خودشان را آنقدر قاطی متن مبدا میکردند که از اصل کار چیزی نمیماند. (بنگرید به Scientific and Technical Translation، نوشتهی Jody Byrne). ابن مقفع کلیله و دمنهی خودش را ساخته و شاید بتوان گفت آن را برای بغدادْ بومی کرده است.
متن وارنر پراطلاعات است اما جا داشت اشاره شود این آثار کلاسیک از دل فرهنگ شفاهی و قبل از اختراع دستگاه چاپ بیرون میآیند که در آن مفهوم ادبیات و خواندن متفاوت بود. کتابها شفاها برای مردم خوانده و در خلوت هم با صدای بلند ادا میشد. ترجمهی امروز امثال کلیله و دمنه هرقدر هم وفادار باشد اما بدون گوشزدکردن این نکات به خواننده، تجربهی خواندن کتاب ناکامل میماند. بههرحال، با ژانر نصیحتالملوک روبهروییم و مشاوری که توصیههایش را نه کتبا بلکه بلندبلند دارد برای شهریار یا خلیفه بیان میکند. خوانندهی امروزی بهتر است حواسجمع باشد متن کلاسیک را نباید روزنامهوار خواند.
نکتهای که در متن وارنر و از خلاصهی حکایات کلیله و دمنه به چشمم خورد دید واقعگرایانهی نویسنده(ها) به دنیای انسان و سیاست است. کاراکترهای قصه سیاس و حیلهگرند (یادآور «ابوفتح اسکندری» که سالها بعد در مقامات بدیعالزمان همدانی دیده شد)، مثل داستان مهرگیاه ماکیاولی. این بهخودیخود ادعای پرتکرار «ماکیاولی اولین کسی بود که دید واقعگرایانه به سیاست را مطرح کرد» دوباره به چالش میکشاند و نشان میدهد از هند تا ایران و بغداد ژانر نصیحتالملوک میتوانست رویکرد واقعگرایانهای به سیاست داشته باشد. آنتونی پارل در کتاب «کیهان ماکیاولی» (The Machiavellian Cosmos) کاملتر نشان میداد چرا نمیتوان ماکیاولی را در این حوزه اولین دید و مثلا از «شهر خدا» آگوستین نقلقول میآورد و از همه مهمتر اینکه بنیان جهانبینی ماکیاولی غیرمدرن بود: دید او به سیاست تحت تاثیر مزاجهای چهارگانه بود، و طالعبینی و اعتقاد به اینکه حرکات سیارات و ستارهها روی بخت و اقبال آدمها میتواند اثرگذار باشد — حتی مسیحیهای آن دوره هم ازایننظر دید مدرنتری به دنیا داشتند.
ماکیاولی در کتاب «شهریار» هم نهایتا برای توصیف پادشاه ایدهآل دست به دامن همین تمثیل از زندگی حیوانات میشود، و میگوید شهریار باید هم روباهصفت باشد و هم شیرصفت.
کلیله و دمنه راوی یک داستان جهانشمول است و نه ماکیاولی و نه ملیت خاصی را نمیشود اولین کسانی دید که اینطور فکر میکردند. دربارهی متنی سانسکریت حرف میزنیم که بعدها سوری شد، و یک زرتشتی گرویده به اسلام به نام ابن مقفع آن را از پهلوی به عربی برگرداند و قبلا هم «حکایات ازوپ» یونانی قصههای مشابهی از زبان حیوانات روایت میکرد که در اروپا محبوب بود. وارنر هم کلی اصطلاح و ضربالمثل انگلیسی در مقالهاش ردیف میکند تا نشان دهد ریشهی همهی اینها به داستانهایی با حضور حیوانات برمیگشت. در یک کلام، کلیله و دمنه انگار متعلق به همهی جهان است و فرهنگهای دیگر هم با دید واقعگرایانهی او به دنیا و سیاست موافقاند.
نکتهی جالبی که وارنر دربارهی تاریخ کلیله و دمنه اشاره میکند این است که ما ابتدا داستانی داریم که برای شاهان نوشته شده و گذاشتن حرف در دهان حیوانات راهی برای فرار از سانسور و مجازاتهای سنگین بود. ما دستنویسهای گرانبهایی از کلیله و دمنه داریم که در قالب هدایای نفیس بین حکام مدیترانه ردوبدل میشد، اما امروزه کلیله و دمنه و داستانهای باحضور حیوانات به ادبیات و وسیلهی سرگرمی کودکان تبدیل شده.
از دلیلش بیاطلاعم اما این قضیه مرا یاد اتفاقی که برای مدیوم بازیهای ویدیویی افتاد میاندازد. ریشهی بازیهای ویدیویی به بازیهای رومیزیای که ارتش پروس برای شبیهسازی جنگ میساخت برمیگشت. بازی Pong توسط دو شخص و با آرمانی آنارشیستی ساخته شد. یکی از محبوبترین بازیهای دههی هشتاد قرن بیستمْ اوریگان تریل بود که اساسا یک بازی آموزشی بود. حتی بازیهای سرگرمیمحورتر مثل Rogue هم مخاطبانش بیشتر اهالی دانشگاه بودند که به یوزنت (Usenet) دسترسی داشتند. بااینحال، مثل کلیه و دمنه، بازیها که قرار بود وسیلهای برای آزمایش تکنولوژیها و آموزش باشند، بهمرور، دوباره، به وسیلهای محض سرگرمی تبدیل شدند.
شاید حق با خالق لینوکس بود که در فصل آخر کتاب «فقط محض تفریح» نوشت هدف زندگی چیزی جز این نیست که هر آنچه میسازیم روزی تبدیل به وسیلهی سرگرمی شود. چرا لباس پوشیدیم؟ چرا خانه ساختیم؟ چرا جامعه بنا شد؟ چرا آشپزی میکنیم؟ همهی اینها بخاطر بقا بود، اما امروز همهی اینها میتواند وسیلهی سرگرمی هم باشد. ازایننظر، جای تعجب نیست کتابی پندآموز که مخاطبانش پادشاهان بودند بعد از چند قرن به متنی برای سرگرمی کودکان و انیمیشنهای دیزنی تبدیل شود.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است