یونس بهرامی/صبا: در رمانهای او زنانی سربلند در مرکز صحنهاند، از جمله خانهی اشباح، ایوا لونا، و اخیرا هم ویولتا. رئالیسم جادویی هم در جایجای آثار این نویسندهی متولد پرو و بزرگشدهی شیلی به چشم میخورد.
آخرین رمان آلنده به نام «اسم من امیلیا دل وایه است» (My Name Is Emillia del Valle) هم همینطور است و دنبالهروی ماجراهای یک ژورنالیست ماجراجو در سان فرانسیسکوی اواخر دههی ۱۸۰۰ هستیم. امیلیای جوان، خصوصا در آن برهه، زن خیلی جسوری است و پشت تفکیکهای سفتوسخت جنسیتی جامعه قایم شده و با نام مردانه قصههای کوتاه بنجل در روزنامهها چاپ میکند تا بالاخره روزی بتواند با نام و جنسیت واقعی خودش رمان بنویسد.
اعتمادبهنفس و کنجکاوی امیلیا بیشتر تحت تاثیر ناپدریاش است، یک معلم اسپانیاییزبان که با مادر باردارش ازدواج کرد، راهبهی تازهکار کاتولیک که بعد از معاشقه با یک نجیبزادهی ثروتمند اهل شیلی طرد شد.
داستان آلنده از آمریکا شروع میشود و بهمرور به شیلی میرسد، جایی که امیلیا سردبیر روزنامهای را مجاب میکند بگذارد به کشوری در جنوب آمریکا رفته و اخبار جنگ داخلی شیلی را پوشش دهد چون با زبان اسپانیایی کاملا آشناست.
در این سفرْ همراه روزنامهنگارش اریک ویلان است که اخبار اصلی را پوشش میدهد و وظیفهی تهیه مقالات و جستارها هم به عهدهی امیلیاست.
پوشش جنگ داخلی اما فرصتیست برای امیلیا که دوست دارد دربارهی پدری که هرگز ندید، و همینطور خودش، بیشتر بداند. در شیلی، امیلیا با خطرات اساسیای رویارو میشود که فکرش را هم نمیکرد و دربارهی رگوریشه و مقصدش به سوال و تردید میافتد.
از این داستانهاییست که احتمالا هوادارهای دوآتشهی آلنده که او را به یکی از پرخوانندهترین نویسندگان اسپانیاییزبان تبدیل کردند خیلی خوششان بیاید. گرچه آلندهْ شیلیایی-آمریکایی است و سالها در کانادا زندگی کرده و انگلیسی را روان حرف میزند، اما هنوز هم ترجیح میدهد رمانهایش را به زبان اسپانیایی بنویسد. هر چه ترجمه انگلیسی از آنها داریم را دیگران انجام دادهاند.
با اینکه در ۲۰۱۰ برندهی جایزهی ادبی ملی شیلی شد اما آلنده در صحنهی ادبیات آمریکا هم به چشم گنجینه دیده میشود. در ۲۰۰۴ عضو آکادمی هنر و ادبیات آمریکا شد و در ۲۰۱۴ هم مدال آزادی ریاستجمهوری را از باراک اوباما دریافت کرد.
رمان قبلی آلنده، «باد اسم مرا میداند»، در ۲۰۲۳ منتشر شد، و خلاف مسیر همیشگی خبری از حضور زنان قوی در نقش اصلی نبود. در عوض، داستان دو کودک که تنها سفر میکردند و متعلق به زمان و مکانی متفاوت بودند بهم وصل میشد — یکی در بحبوحهی شروع هلوکاست در اروپا و دیگری در آریزونای امروزی در مرز مکزیک.
اما نقطهی اشتراک همهی کتابهای آلنده این است که حس یک حماسهی هالیوودی پرهزینه را میدهند، از این داستانهایی که حتما باید روی پردهی سینما بیاید تا عیارش واضحتر شود.
موقع خواندن کتاب تصورش ساده است که ببینید امیلیای جوان سوار قایق موتوری عازم شیلی است تا پا بر سرزمین آتشفشانخیزی بگذارد که محل زندگی اجدادش بوده و تقدیرش را مثل موم در چنگ دارد.