پگاه زارعی/ صبا؛ در دنیای تئاتر، اجرا فقط نمایش صحنهها نیست، بلکه پیوندی عمیق میان احساس، موسیقی، و روایت است. بهاره رهنما، نویسنده، کارگردان و بازیگری که از تئاتر بهعنوان جادوی زندگی یاد میکند، در «دورهمی بانوی اول»، تازهترین اثرش، داستان زنانی را روایت میکند که در چرخه بیپایان تاریخ گرفتار شدهاند. در این نمایش السا فیروزآذر، هدیه محقق در کنار رهنما روی صحنه سالن حافظ به ایفای نقش میپردازند. به همین منظور با بهاره رهنما کارگردان، نویسنده و بازیگر، هدیه محقق بازیگر و یکتا اعتمادی خواننده «دورهمی بانوی اول» در مجموعه رسانهای صبا به گفتوگو پرداختیم که در این گزارش گفتوگو با بهاره رهنما را خواهید خواند.
ایده کلی نمایشنامه «دورهمی بانوی اول» چگونه شکل گرفت؟ چه چیزی باعث شد که به این موضوع فکر کنید؟
واقعیت این است که در سالهای اخیر، به دلیل شرایط اجتماعی و سیاسی خاورمیانه، بهخصوص ایران، ارتباط با افراد خودشیفه، مخصوصا مردان خودشیفته، به یک معضل روز تبدیل شده است. در دنیا، خصوصاً در منطقه خاورمیانه، این مسئله بسیار رایج شده و تحقیقات زیادی درباره آن صورت گرفته است. از آنجا که یکی از رشتههایی که تحصیل کردهام روانشناسی است و سالها فعالیت در حوزه حقوق زنان داشتهام، با این موضوع ارتباط زیادی داشتهام. در طول سالهای تدریس و فعالیت، بارها با دختران و زنانی روبهرو شدهام که آسیبهای جدی از زندگی با مردان خودشیفته دیدهاند. خود من نیز در مقاطعی از زندگیام تجربههایی از این دست داشتهام و خوشبختانه توانستم از آن شرایط خارج شوم. یکی از صحنههای جالب نمایش این است که انگار یک دست نامرئی، دهان شخصیتها را بسته است؛ این همان حسی است که بسیاری از زنها تجربه میکنند. آنها در شرایطی قرار میگیرند که نه میتوانند رابطهشان را پایان دهند، نه میتوانند خارج شوند و نه حتی حرفشان را بزنند. این آسیب روانی در خاورمیانه، بهویژه در ایران، بهوضوح مشاهده میشود و در سالهای پس از جنگ، شدت بیشتری یافته است. آمارها نشان میدهد که در کشورهایی که سالها با جنگ درگیر بودهاند، تعداد زنان به مراتب بیشتر از مردان است. البته، این آمار بهصورت عملی اثبات نشده و گاهی فقط برای ترساندن زنان از تنهایی ارائه میشود، اما واقعیت این است که زنان تحصیلکرده و موفق امروز میتوانند مسیرهای جدیدی را برای خود انتخاب کنند و محدود به جغرافیای خاصی نباشند. من چند روز پیش پستی در اینستاگرام گذاشتم پیرامون اینکه از کودکی، دختران ایرانی یک «تاریخ مصرف» تعریفشده برای خود دارند و دائما در ذهن خود جملاتی مانند «شش سالته، چرا این را بلد نیستی؟»، «بیست سالته، چرا ازدواج نکردهای؟»، «سی ساله شدی، چرا بیمه نداری؟» دارند، در حالی که این فشارهای زمانی و اجتماعی برای پسران اعمال نمیشود. متاسفانه این مسئله را از نزدیک مشاهده کردهام؛ دختری که پزشک بود، دو بار تحت تأثیر یک مرد خودشیفته اتفاقات ناگواری را برای خود رقم زد. او فرد پریشانی نبود، اما در رابطهای قرار داشت که زندگیاش را نابود میکرد. خوشبختانه از ایران خارج شد و شرایطش تغییر کرد، اما آن تجربه تلنگر مهمی برای من بود تا بیشتر به این مسئله توجه کنم. این موضوع محدود به یک حرفه خاص نیست؛ مردان خودشیفته میتوانند از هر طبقه اجتماعی باشند، چه پزشک، چه مهندس، و حتی یک لولهکش. خودشیفتهها اگر قدرت بیشتری داشتند، معلوم نبود چه رفتاری با زنانی که کنارشان زندگی میکنند و فرزندانشان میداشتند. در همین حس و حالها بودم که چند کتاب به دستم رسید. یکی از آنها درباره خواهرزن و برادر بنلادن بود و کارمن، نویسنده کتاب، از زندگی در میان قبایل آنها و تجربههایش نوشته بود. چند روز بعد، کتابی درباره «زنان دیکتاتورها» و سپس کتاب دیگری در مورد دختر استالین به دستم رسید و از آنجایی که معتقدم کتابها تصادفی به دست آدم نمیرسند و هر کدامشان پیامی دارند، تصمیم گرفتم اثری جدید خلق کنم.
روند نگارش نمایشنامه چگونه پیش رفت؟ مطالعه خاصی پیرامون خلق این اثر انجام دادید؟
ابتدا نمایشنامهای دو نفره نوشتم که کار مردانهای بود و برای آقای کیانی آماده شد. اما بعد از خواندن این کتابها و مشاهده رابطه سمیای که از نزدیک دیده بودم یا بهتر است بگویم رابطهای که پایانی ندارد، مملو از آسیبهای جدی، خشونت، توهین و کتککاری بودند به فکر افتادم که شاید پیامی از کائنات به من رسیده باشد تا درباره این نوع شخصیتها بنویسم. بعد از آن، از مهدی یزدانیخرم کمک گرفتم و تعدادی ترجمه خوب را بررسی کردم. چند کتاب دیگر درباره زندگی استالین را خواندم و کتاب «نبرد من» را که پدرم در کودکی برایم خریده بود دوباره خواندم. در این کتابها، زنان نقش پررنگی داشتند،، مثلاً در «زنان دیکتاتورها» درباره زنان مائو، قذافی و صدام صحبت شده بود. انتخاب سوژهها بسیار دشوار بود، ولی چون کتاب کارمن را خوانده بودم، تصمیم گرفتم چهار اپیزود انتخاب کنم. یکی از اپیزودها درباره صدام بود، اما روی صحنه نرفت. در جریان نوشتن، متوجه شدم باید برخی اپیزودها را حذف کنم. مثلاً اپیزودی که درباره پتاچی بود، چون سرنوشت او و زنی دیگر، بسیار شبیه به یکدیگر بود. در واقع، سرنوشت هیتلر و موسیلینی نیز به شکلی عجیب به هم شباهت داشت. تاریخ عاشقیشان، وقایع سیاسی، شکست فاشیسم در ایتالیا و آلمان، جنگ جهانی، و حتی زمان مرگشان نزدیک به هم بود، با دو روز تفاوت، یکی اعدام شد و دیگری خودکشی کرد. در ابتدا قصد داشتم نمایشنامهای دو پرسناژه زنانه بنویسم، اما دیدم داستانها آنقدر جذاباند که چهار اپیزود را میتوانند در بر بگیرند. سپس فکر کردم که این شخصیتها برای مخاطب جوانتر شاید چندان ملموس نباشند؛ بنابراین یکی از دیکتاتورهای معاصر را نیز وارد روایت کردم، بن لادن یک شخصیت عجیب از خاورمیانه.! وقتی درباره او مطالعه کردم، متوجه شدم او برخلاف تصورم، فردی تحصیلکرده و اهل مطالعه بوده است. ابتدا فکر میکردم او شخصیتی بدوی، بیسواد و ناآگاه دارد، ولی فهمیدن این موضوع که فردی اینچنین خطرناک، در عین حال کتابخوان بوده، ماجرا را ترسناکتر میکند.
عنوان نمایشنامه در ابتدا هم «دورهمی بانوی اول» بود؟
به نظر میرسید عنوان «همسران دیکتاتورها» بهتنهایی گویای قصه باشد، در متن نیز جایی نوشتهام که «زنهای دیکتاتورها و زندگی دیکتاتورهای جهان، روی هم تأثیر پروانهای دارند»، واقعاً هم همینطور است،زندگی دیکتاتورها مثل درختانی است که ریشههای مشترک دارند، و ما زنهای دیکتاتورها هم سرنوشتهایی بههمپیوسته داریم. شاید تا به حال اصطلاح «اثر پروانهای» را شنیده باشید. من فکر میکنم این مفهوم بهشدت در زندگی ما زنان مرتبط با دیکتاتورها قابل مشاهده است. وقتی صدام به کویت حمله کرد، بنلادن که درست چند وقت پیش از آن صاحب فرزندی شده بود، احساس میکرد این اتفاق آرامش او را تغییر داده است. اما ناگهان، برای رقابت با صدام و شرایط سیاسی آن مقطع، دوباره نیروهای خود را سازماندهی کرد، افرادش را به بیابان فرستاد و تصمیم او بهطور مستقیم سرنوشت یک خانواده دیگر را تحت تأثیر قرار داد. به همین خاطر ابتدا قصد داشتم نمایشنامه را «اثر پروانهای» نامگذاری کنم، اما بعد احساس کردم که در کشور ما به دلیل داشتن بیماران پروانهای ابن اصطلاح، ممکن است سوءبرداشت ایجاد کند. به همین دلیل، تصمیم گرفتم به موضوع اصلی نمایشنامه بپردازم: زنهای دیکتاتورها و از آنجایی هم که تجربه موفقی در «دورهمی شکسپیر» داشتم و بهطور کلی، دورهمیهای زنانه را دوست دارم، این عنوان را برای نمایش انتخاب کردم و واقعیت هم این است که این جمعهای کوچک، زنان را شادتر و مستقلتر میکند و همین لغت «دورهمی بانوی اول» برای نمایشنامه من مناسب بود زیرا هر زن، بانوی اول زندگی خودش است.
نمایشنامه را هم منتشر میکنید؟
این هفته با حضور در سی و ششمین نمایشگاه کتاب تهران، نمایشنامه «دورهمی بانوی اول» را در نشر ثالث رونمایی خواهیم کرد.
در این نمایش هم کارگردان، هم نویسنده و هم بازیگر هستید، در تئاتر، اغلب مشاهده کردهایم که وقتی کارگردانی خود نیز بازی میکند، ممکن است نه بتواند اجرای خوبی داشته باشد، نه کارگردانی را بهدرستی انجام دهد. درباره این «ناظر» و «منظر» بودن، بگویید.
در طول سالها، بیش از بیست اجرا را خودم کارگردانی کردهام. ابتدا این مسئله ایفای نقش از روی ضرورت بود، ولی بعد به ویژگیای تبدیل شد. از آنجا که معمولاً تهیهکنندگی آثارم را خودم انجام دادهام و بودجه محدودی داشتهام، نمیتوانستم با تعداد زیادی بازیگر مشهور همکاری کنم، بنابراین خودم نیز نقش بازی میکردم. به این روند عادت داشتم، اما این بار شرایط دشوارتر بود. در اولین فیلم سینماییام، «عطر آخر اردیبهشت»، نیز نقشآفرینی کردم. آن نقش را در ابتدا برای مهتاب کرامتی نوشته بودم، اما همکاری با ایشان میسر نشد و خودم آن را اجرا کردم. البته در فیلم، سختی کار کمتر بود؛ زیرا میتوانستم با مانیتور و فیلمبردار صحنهها را چک کنم. در نمایش «غبار»، سه بازیگر زن حضور داشتند—الهام پاوهنژاد، نسیم ادبی و مرجانخ گلچین. آن سال تمرینها را خودم انجام دادم، اما بازی نکردم و متوجه شدم که ترکیب نقش «ناظر» و «منظر» واقعاً پیچیده است. واقعیت این است که ابتدا قصد نداشتم در نمایشنامه جدیدم بازی کنم، اما نقش موردنظر به شدت شبیه خود من بود، سرشار از انرژی، شور، و کلمات. وقتی وارد صحنه میشد، همه میگفتند انگار صدها زنگوله و بوق همراهش دارد. زمان برای انتخاب بازیگر کم بود، اما واقعاً دوست دارم در آینده نقشهایی که مینویسم را بازیگران جوانتری اجرا کنند، نه اینکه همیشه خودم بازی کنم.
از پروسه انتخاب بازیگران هم برایمان بگویید.
پروسه انتخاب بازیگر برای این پروژه بسیار سنگین بود. تقریباً با پنج بازیگر تمرین کردیم، اما در نهایت سه نفر بازی کردند. نامهایشان را ذکر نمیکنم، چون شاید خودشان تمایلی نداشته باشند، فقط میتوانم بگویم بازیگران مطرحی از تئاتر و سینما حضور داشتند و دو نفرشان از سینما بودند. نقشها بسیار سنگین بود، تا جایی که دوستان نزدیکترم، زمانی که متن را میخواندند، میگفتند نمیتوانند حجم دیالوگها و حضور مستمر در اجرا را در این مدت کوتاه مدیریت کنند. بالاخره امروزه تمرینها مانند گذشته طولانی نیستند؛ دیگر خبری از دو یا سه ماه تمرین نیست و ما نهایتاً یک ماه فرصت داریم. هزینهها، شرایط بازیگران و مسائل دیگر روی این موضوع تأثیر گذاشته است. برای نقش اوا براون یکی از کاراکترها، که اکنون نقشش را هدیه محقق ایفا میکند، انتخاب بسیار دشوار بود. دلم میخواست بازیگری را پیدا کنم که از لحاظ بدنی آمادگی کامل داشته باشد چرا که این شخصیت سابقه کوهنوردی حرفهای و فتح قلههای جهانی داشت، قهرمان دو بود، مانکن بود و قد بلندی داشت. نمیشد هر کسی را برای این نقش انتخاب کرد، بنابراین گزینهها بسیار محدود شدند. در میان انتخابهای محدود، برخی بازیگران قادر به اجرای دیالوگهای سنگین نبودند. این نمایش ترکیبی از حرکات موزون، دیالوگهای همزمان، موسیقی زنده و آواز دارد، که از توانایی یک بازیگر عادی خارج است و به همین دلیل، تصمیم گرفتم هدیه عزیز را انتخاب کنم. ما قبلاً با هم همکاری داشتیم و از منش رفتاریاش خوشم آمده بود. این نمایش نیاز به همدلی بیش از توانایی بازیگری داشت. درباره خانم السا فیروزآذر هم باید بگویم از ابتدا نقش را برای ایشان نوشته بودم. ما پیش از این با هم در نمایشی همکاری داشتیم و سالها است که همدیگر را میشناسیم. برای نقش همسر اسامه بنلادن، چون نمایش مستندگونه است، برخی جزئیات را تغییر دادیم. مثلاً فرزند آخر بنلادن در واقعیت پسر بوده، اما در داستان نمایش او را دختر در نظر گرفتیم. اما واقعیت این است که تصور کنید یک دختر ظریف ۴۰ کیلویی، ۱۳ فرزند به دنیا آورده باشد، این حجم از فشار، از نظر جسمی و روحی، غیرقابل تصور است. بنابراین به دنبال بازیگری بودم که هم ظریف باشد، هم بتواند سنین مختلف از ۱۴ سالگی تا ۵۰ سالگی را در چهرهاش نشان دهد. این نقش را از ابتدا برای انسان نوشته بودم و خوشبختانه پذیرفت. برای انتخاب بازیگر اپیزود سوم که حذف شد، بسیار سخت به نتیجه رسیدم. ابتدا قرار بود هدیه ۱۵ شب این نقش را بازی کند، اما پس از حذف آن اپیزود، اجرا از نظر زمانی محدودتر شد.
به عنوان کارگردان چگونه بازیگری را انتخاب میکنید؟
همیشه در تدریس بازیگری تأکید میکنم که بازیگری تنها ۳۰ درصد استعداد است؛ یک فیلمنامه خوب و یک تولید قدرتمند میتواند ضعفهای بازیگر را پنهان کند. در این مصاحبه با جرات میگویم که برخی همنسلانم، طبق نظر کارگردانهای برجسته سینما، کمتر از ۱۰ درصد استعداد بازیگری داشتند، اما ماندگار شدند و کارنامه موفقی دارند. در مقابل، دخترانی که سالها از دانشکدههای بازیگری فارغالتحصیل میشوند یا دورههای مختلف را میگذرانند، هیچوقت جلوی دوربین نمیآیند. بهعنوان مدرس و کارگردان، همیشه در انتخاب بازیگر به نگاه او به هنر و رفتار انسانیاش توجه میکنم. هنرجو تنها به معنای فردی مبتدی نیست؛ بلکه کسی است که تا آخرین لحظه در حال یادگیری است. استاد عزیزم، خسرو شکیبایی، همیشه میگفت: «من میخواهم یاد بگیرم. اگر چیزی بلد هستی، به من یاد بده.» گاهی از فروتنی ایشان خجالت میکشیدم. در فیلمها حتی از یک بازیگر تازهکار میپرسید: «چه جمله خوبی گفتی! چه شد که این را اینطور بیان کردی؟» ابتدا فکر میکردم شوخی میکند، اما واقعاً عاشق یادگیری بود. من از نسلی هستم که تئاتر را معبد میدانستیم، و صحبت از آن احساساتم را برمیانگیزد. ما روزشماری میکردیم که چه زمانی نوبت ما میرسد تا صحنه را تمیز کنیم، آن را جارو بزنیم. امروزه، برخی بازیگران تئاتر حتی حاضر نیستند یک میزانسن را اجرا کنند چون حس میکنند به غرورشان لطمه میزند. این موضوع برای من عجیب است.
با چه مشکلاتی در اجرا رفتن روبهرو میشوید؟
یکی از مسائل مهم در تئاتر این است که کارگردانان باید با هم تعامل داشته باشند، چرا که سالنهای تئاتر در کشور محدود هستند. از نظر آمار جهانی، هرچقدر تعداد سالنهای تئاتر در یک کشور بیشتر باشد، میزان جرم و جنایت در آن جامعه کاهش پیدا میکند. وقتی در جامعهای که هنوز خیابانهایش با خشونت، چاقوکشی و درگیریهای خیابانی و حتی فوتبالی درگیر است، بتوان چراغ تئاتر را روشن نگه داشت، این چراغ نماد فرهنگ است. از این منظر، من همیشه از آقای صحرایی بهعنوان ترانهسرا و فردی اهل تئاتر قدردانی کردهام و سعی کردم برنامه اجرا را کوتاه کنم. در نهایت، زمان اجرا از یک ۱۲۰ دقیقه با یک ۷۵ دقیقه رسید.
چه شد سالن حافظ را انتخاب کردید؟ سه سویه بودن سالن و سه گانه «دورهمی بانوی اول» اتفاقی بود؟
من هیچوقت نمایشنامههایم را قبل از تمرین چاپ نمیکنم، زیرا همیشه وقتی وارد فضای اجرا میشوی، همهچیز جای خود را پیدا میکند. این مثلث، مفهومی دارد و باید همین شکل را حفظ کند، به همین علت حتی اگر اجرا در سالن حافظ نبود، باز هم اجرای سهسویه را ترجیح میدادم چرا که انگار این زنان در یک چرخه باطل، دور خودشان میگردند. سالن حافظ را واقعاً دوست دارم، برخلاف اینکه شاید برای بعضیها اولویت انتخاب نباشد. اما برای من همیشه بوده، چون در اجراهایی که آنجا داشتم، نظم، آرامش، مدیریت عالی و فضای تئاتری کاملاً مشهود بوده است. افرادی که در این سالن کار میکنند حتی کسی که دم در میایستد و در را باز میکند، هما از دلسوزان تئاتر هستند. از بنیاد رودکی هم بسیار ممنونم، زیرا احساس کردم که حمایت خوبی از کارگردانهایی که در سالن حافظ اجرا میکنند دارند. از نظر من، سالن حافظ امنیتی دارد که به ارزش کار اضافه میکند.
موسیقی، بازیگری، حرکت و نور، چهار عنصر مهم در این نمایش هستند. دربارهی نورپردازی و موسیقی توضیح دهید.
نور در این نمایش، حرفهای ویژهای برای گفتن دارد. برای هر شخصیت و موقعیت، نور تعریف خاصی دارد. ابتدا ۱۶ خط نوری برای کار طراحی شده بود، اما در نهایت، آقای دلش نزدیک به ۳۲ خط نوری را برای این نمایش تعریف کرد. همچنین نیاز داشتم گروه موسیقیای داشته باشم که هویت مستقلی روی صحنه داشته باشند، نه اینکه فقط موسیقی اجرا کنند. بدون این گروه، اجرای نمایش بسیار دشوار میشد. در موسیقی این کار هم قرار بود فرزندم پریا قاسمخانی کمک کند اما متاسفانه نشد و ایدههای بسیاری میداد، خوشبختانه با حضور افرادی مانند یکتا اعتمادی کار بسیار حرفهای و خوب پیش رفت. یکتا شناخت عمیقی از موسیقی دارد و فردی بسیار هنرمند است، دستش در انتخاب قطعات کاملاً باز بود. اما نکتهای که از او خواسته بودم این بود که برخی قطعات باید حس آشنا و نوعی همزادپنداری شنیداری برای مخاطب ایجاد کنند. من در تئاتر، گونهای از اجرا را دنبال میکنم که در عین متفاوتبودن، مخاطب را به شکل خاصی درگیر کند.
راجع به تلفیق تصویر با نمایش بگویید.
معمولاً بهشکلی کار نمیکنم که ابتدا اسپانسری را جذب کنم و سپس در بستر کار هنری و تئاتر جای دهم. این اتفاق در تئاتر سخت است، و بارها اسپانسرهای مهمی را به دلیل همین دیدگاه از دست دادهام. نمیتوانم در میانه نمایش ناگهان یک محصول تبلیغاتی را نمایش دهم، و متأسفانه بسیاری از اسپانسرها نگاه هنری لازم را ندارند. در این نمایش، تهیهکنندهای مشترک وارد شد و بخشی از هزینههای کار را به عهده گرفت. دلیل همکاری ما این بود که نیاز داشتم پشت صحنه، والِ بزرگی داشته باشم. همیشه اجراهای من به سمت تئاتر اپیک و ارتباط مستقیم با مخاطب حرکت کردهاند. اگر دقت کنید، حتی لباسها هم هویت خاصی ندارند. سبک تئاتر من، همیشه از فضای کاملاً رئال فاصله گرفته است. به همین دلیل، نیاز داشتم که در بالای صحنه، تلفیقی از تصویر و حس وجود داشته باشد. در این اجرا، علاوه بر موسیقی، هنر هفتم یعنی سینما نیز وارد شده است. ابتدا قصد داشتیم تلویزیونهای بزرگتری روی صحنه داشته باشیم، اما به دلیل محدودیتهای پروژهی بعدی و دکور، این کار انجام نشد. در نهایت، اسپانسر با نمایش همراه شد و بخش قابلتوجهی از هزینهها را پوشش داد.
برای تبلیغات و گرفتن اسپانسر شما هم با مشکل مواجه میشوید؟
وقتی کیفیت نمایش بالا باشد، مخاطب را جذب میکند، حتی اگر سالن متفاوت باشد. اما سخت است! زمان اجرای «یاقوت»، خودم را مثل «دخترک کبریتفروش» تصور میکردم و از صبح پا میشوم و برای فروش بلیت تلاش میکنم؛ دوستان، اقوام، صاحبان مشاغلی که قبلاً با آنها ارتباط داشتم، همه برای حمایت بلیت میخریدند. در این کار هم همین تلاش شخصی من و گروه باعث شده کار جلو برود. بخشی از تبلیغات هم نقش دارد، اما اجراهایی که در سالن حافظ داشتم همیشه برایم ارزشمند بودهاند. شاید باورکردنی نباشد، اما گاهی در اواسط یک پروژه مجبور شدهام طلاهایم را بفروشم تا بتوانم هزینه عوامل را بپردازم. در سینما ممکن است قسطها مرتب عقب بیفتند، اما در تئاتر، تعهد بسیار مهم است. کسی که تئاتر کار میکند باید بداند که این سفره کوچک، بسیار شریف و متعهد است. باید مسئولیتش را پذیرفت و حقوق عوامل را پرداخت کرد. برخلاف تصور خیلیها، من زن پرتلاشتری هستم، اما این مسیر همیشه آسان نبوده است. یکی از افتخاراتم این است که حدود ده سال پیش، با نمایش «این تابستان فراموشت کردم»، بحث ورود اسپانسر به تئاتر را مطرح کردم. همراه با گروه خانم شفیعی، در مجموعه تبلیغاتیشان این مسیر را آغاز کردیم. تا قبل از آن، صاحبان برندها، صنعتگران، و کارخانهداران ایران توجه ویژهای به تئاتر نداشتند. اما توانستیم راه را باز کنیم. همچنین، نخستین کسی بودم که نمایشها را به شهرستانها بردم. شاید انرژی زیادی که دارم باعث شده در بحث سرمایهگذاری تئاتر موفقتر عمل کنم. البته، همیشه لطفهای دیگری نیز شامل حالم شدهاند. در نهایت، کارهای من مورد استقبال قرار گرفتهاند و خدا همیشه آدمهای خوبی را کنارم قرار داده است.
شما همچنان پرقدرت تئاتر کار میکنید، در حالی که وضعیت سالنها، شرایط اقتصادی، و محدودیتهای بازیگران چالشبرانگیز است. چه چیزی باعث میشود که خانم رهنما تئاتر را رها نکند؟
بهاره رهنما: تئاتر، جادوی سفید است. برخی دنبال استادهایی میگردند که بتوانند به کیمیا و جادو دست پیدا کنند، اما ارسطو گفته است: «تئاتر، جادو است.» چرا؟ زیرا زمانی که چراغها خاموش میشوند، تماشاگر روی صندلی خود مینشیند و نمایش آغاز میشود، در آن لحظه، زمان به صفر میرسد. هیچ جای دیگری نمیتوان این حس جاودانگی را تجربه کرد. من در ابتدا بازیگر سینما شدم تا بتوانم در تئاتر کار کنم، نه برعکس. همیشه عاشق تئاتر بودم، اما ورود به آن اصلاً راحت نبود. بعد از سالها فعالیت در سینما، اولین تجربه تئاتری به کارگردانی خانم عاملی من یک نقش تکجملهای در جشنواره فجر، بود که فقط یک جمله میگفتم و از صحنه خارج میشدم. در آن زمان، تئاتر فضای محدودی داشت. امروز، هر روز کارگردانهای جدیدی وارد این عرصه میشوند، که امیدوارم همهشان ماندگار باشند، اما آن زمان ورود به تئاتر سخت بود. یکی از دلایل علاقه من به تئاتر، اولین معلم بازیگریام بود، خانم فهیمه راستکار را خدا رحمت کند، ایشان از دوستان نزدیک پدرم و آقای دریابندری بودند، و من بخشی از کودکی و نوجوانیام را در کنار این دو بزرگوار سپری کردم. از نگاه من، تئاتر مانند آن چوب جادویی است که فرشتهها برای متوقفکردن زمان از آن استفاده میکنند. وقتی اولین جمله نمایش گفته میشود، همه تماشاگران فریز میشوند. تئاتر برای من بعد از پریا دخترم، رسالتی مهم و خانه اصلیام است. همیشه گفتهام که سفر من از این جهان نیز از روی صحنه تئاتر خواهد بود.
تئاتر یا سینما؟
با اینکه ممنوع التصویر بودم و واقعاً دو سال را در شرایط مالی سختی گذراندم، فقط گاهی تئاتر کار میکردم، آن هم با محدودیتهای بسیار زیاد! حالا که این مسئله برطرف شده، باز هم دو پیشنهاد کاری را بهخاطر این نمایش رد کردم. همیشه اگر بین سینما و تئاتر حق انتخاب داشته باشم، تئاتر را ترجیح میدهم، حتی اگر سینما دستمزد بیشتری داشته باشد. از نظر من، انرژی، همان پول است. یعنی فقط پول مادی نیست، بلکه حال خوب و سلامت روحیای که یک اثر هنری به فرد میدهد، ارزشی برابر با ثروت دارد. ممکن است فردی به ۳۰ روانکاو مراجعه کند تا به آرامش برسد، اما یک نمایش خوب میتواند همان تأثیر را داشته باشد. سینما را نفی نمیکنم، اما همیشه حس کردهام که فرزند تئاتر هستم، نه دختر سینما. خدا را شکر که در این مسیر پذیرفته شدهام. تا به حال ۱۱ یا ۱۲ نمایشنامه نوشتهام و اجرا کردهام، و تئاتریها میدانند که عشق اول و آخر من همین هنر است.
خانم رهنما، قصد دارید این نمایش را در خارج از سالن حافظ اجرا کنید؟
بله، اصولاً نمایشهای من چندین اجرا دارند. هماکنون برنامه اجرا برای انزلی، ساری، و کیش را داریم. همچنین، احتمال دارد مهرماه نمایش را در کانادا اجرا کنیم. در این مورد، در حال مذاکره با یک گروه هستم. من هیچوقت یکجا نمیمانم چه در زندگی، خانه و جایگاهم دائماً تغییر میکنند. اگر سالن دیگری شرایط خوبی داشته باشد، حتماً اجرا خواهم داشت. اما ترجیح میدهم برای پاییز، یکی از اپیزودها را تغییر دهم تا نمایش دوباره اجرا شود.
به عنوان سوال پایانی، انرژی زنانه برای شما چه تفسیری دارد؟
اگر یک زنی خیلی زیبا و بی نقص باشد و این انرژی را درونی نداشته باشد و دستاوردی در طول هستی خویش نداشته باشد، به نظرم مانند همه عروسک های بشر است که میتوانید از بیرون خریداری کنید؛ الان که عروسکها باطری هم دارند و حرف هم میزنند. انرژی زنانه با دستاورد درونی متبلور میشود و اکنون در عصری زیست میکنیم که چه افرادی که علم و چه افرادی که متافیزیک را قبول دارند، نجات دهنده این عصر را انرژی زنانه میدانند.