مریم عظیمی/ صبا؛ تهیهکنندگی فیلم سینمایی «فیگور» را مسعود ردایی بر عهده دارد و بازیگران نامآشنایی مانند علی مصفا و نازنین فراهانی در این اثر به ایفای نقش میپردازند و همینطور راضیه منصوری و راستین غفوری با این فیلم به دنیای سینما معرفی میشوند. در خلاصه داستان این فیلم آمده علی همراه با همسر و دو فرزندش برای کار و زندگی به شهر کوچکی نقل مکان کرده است و برای حفظ آرامش آنها رازی را از خانواده پنهان میکند اما اتفاقاتی آرام آرام در حال رخ دادن است… . در ادامه گپ و گفت خبرنگار صبا با سازندگان این فیلم را میخوانید.
پویا پارسامقام، کارگردان:
این فیلم را تحت تاثیر فیلم «طعم گیلاس» کار کردم
با توجه به وقفه هفت سالهای که بین زمان تولید و اکران «فیگور» ایجاد شده در ابتدا از چگونگی شکلگیری ایده اولیه فیلمنامه بگویید؟
همان گونه که گفتید با توجه به فاصلهای که ایجاد شده برگشتن به عقب کمی سخت است. مدتها پیش داستان کوتاهی از یک نویسنده آلمانی خوانده بودم که فکر میکنم جرقه اولیه از همان داستان کوتاه در ذهنم زاده شد اما بعدها آنقدر تغییرات به وجود آمد و همان ایده را به داستانهای دیگر وصل کردم که از حالت اقتباس درآمد.
در مورد نام فیلم یعنی «فیگور» بگویید.
فکر میکنم اولین چیزی که نام «فیگور» بدان اشاره دارد بدن است و قصه فیلم نیز در مورد جوانی است که اتفاقاتی برای بدنش میافتد و همه منتظرند که این بدن از کار بیفتد. به همین علت «فیگور» در درجه اول اشارهای دارد به تن و از آنجایی که ارتباط دو کاراکتر اصلی ارتباط بین یک پدر و پسر است میتواند اشارهای به همان فیگور پدرانه باشد چون نقش پدر در این داستان و اتفاقاتش بسیار پررنگ است. همینطور استفاده از کلمه گور در ترکیب این اسم یکی از نکات این فیلم است.
به نظر میآید که خشم پنهانی بین تمام کاراکترهای فیلم وجود دارد خشمی که میتوان نشانههای آن را در ضربهای که کاراکتر علی مصفا ناگهان به شیشه پنجره وارد میکند و باعث ترس همسرش میشود دید یا خشمی که پسر نسبت به رفتار پدر با خواهرش در کودکی داشته است.
فکر میکنم آنچه در فیلم نشان داده میشود اولین حسی که برمیانگیزد همین است. یعنی احساسی که یا میتوان آن را خشم دانست یا نوعی از رفتارهای برآمده از آنچه که بروز داده نشده و در روابط دو نفره شکل میگیرد. به هر حال زندگی آرام این خانواده در آن طبیعت خیلی زیبا که پدر به پروش دام و طیور مشغول است و مادر به پرورش گیاه و در واقع لحظه به لحظه و سانت به سانت رشد آنچه در اطرافشان هست را زیر نظر دارند ولی برعکس آن به واسطه اتفاقی که برای پسرشان در زندگی خصوصی آنها رفته رفته نمایانتر میشود. فکر میکنم چون این پسر و آنچه برایش اتفاق میافتد به نوعی محصول مشترک این زن و مرد است گویی که از یکدیگر دلخوری دارند انگار کار دونفرهای که کردهاند و آنچه بوجود آمده و حال در معرض این اتفاق است و هر لحظه تحلیل میرود و چیزی که کسی در موردش حرف نمیزند به این ریاکشنهای مختصر و تلافی کننده یا حرص درآور منجر میشود حرکتهایی که شاید جای آن داد و فریاد یا دعواهایی که قرار است بکنند و نمیکنند را میگیرد.
اگر بخواهیم فیلم «فیگور» را در دستهبندی خاصی بگنجانیم باید آن را یک درام خانوادگی بدانیم؟
جواب دادن به این سوال کمی پیچیده است چرا که وقتی آدمی کاری را انجام میدهد و یا داستانی را پیش میبرد خیلی به این موضوع فکر نمیکند که در چه دستهای قرار میگیرد. این دسته بندی کاری است که دیگران پس از تماشای فیلم انجام میدهند و تصمیم میگیرند که این فیلم به کدام دسته و ژانر مربوط است به هر حال این فیلم در مورد یک خانواده است ولی اینکه درام است یا تراژدی جزو تعاریفی است که میتوان به آن نسبت داد و کسانی که فیلم را تماشا میکنند باید در مورد این ماجرا صحبت کنند.
همانگونه که گفتید پوسته آرامی به دور چالش بزرگ خانوادگی این کاراکترها پیچیده شده اما یک سری دیالوگهای کوتاه در برخی صحنهها وجود دارد که فقط در صحنه آخر فیلم میتوان به آن معنی داد مثل دیالوگی که یکی از کاراکترها به موروثی بودن این بیماری و انتقال آن از پدر به فرزند اشاره میکند. به نظر میآید بخش بزرگی از نتیجهگیری در مورد فیلم بر عهده مخاطب قرار گرفته است.
به هر حال این یک روش برای تعریف کردن داستان بود. تصمیم من بر این بود که همه چیز خیلی کوتاه و مختصر باشد ولی همانگونه که شما میگویید آرام آرام هر آنچه که در فیلم گفته میشود کمی جلوتر در فیلم با صحنه و یا دیالوگی معنی مضاعفی مییابد و همین دیالوگی که به آن اشاره کردید نیز در پایان با اتفاقی که میافتد دوباره داوری میشود و فکر میکنم کارکرد مهم آنچه که در پایان بندی فیلم اتفاق میافتد همین است که ما را به کل فیلم برمیگرداند به تمام چیزهایی که دیده یا شنیدهایم و شاید به نظر کم و کوتاه آمده و حال با تمام شدن فیلم برمیگردیم و همه آنها را دوباره معنا میکنیم.
برخی از آثار با پایان باز این بار معنایی فیلم را روی دوش مخاطب میگذارند اما اثر شما پایان مشخصی دارد در حالی که در لابلای فیلم علامت سوالهای زیادی در ذهن مخاطب ایجاد میشود.
من خیلی علاقه دارم وقتی کسی اثر را میبیند همه این احساس و سوالات به سراغش بیاید. آنچه که از فیلم مشخص است و نشانههای بارزی نیز دارد این است که من به شدت تحت تاثیر فیلم «طعم گیلاس» این فیلم را کار کردم به خصوص هندسه و مختصات سینماییاش را حتی از لباس بازیگر پدر تا استفاده از لنز و میزانسنها و قصه اصلی همه تحت تاثیر «طعم گیلاس» بوده و فکر میکنم همانگونه که در آن فیلم اتفاق آخر دیده نمیشود در این فیلم نیز به گونه دیگری این اتفاق میافتد و فکر میکنم چیزی که فیلم را زنده نگه میدارد همین سوالاتی است که به آن اشاره کردید. یعنی وقتی میل به پرسیدن سوال وجود دارد میل به ادامه دادن داستان هم در ذهن مخاطب وجود خواهد داشت. شاید این حرف سنگینی باشد که بار این قضیه بر دوش تماشاگر گذاشته شده اما برای طرح این داستان آنقدر راه حل مشخصی وجود ندارد که بتوانم چیزی بگویم که ارجحیتی شکل بگیرد بنابراین فکر میکنم پرسیدن سوال منطقی تر از جواب دادن به آن است.
در آثار سینمایی دیگری نیز به مواجهه والدین با بیماری فرزندان پرداخته شده آیا شما به این آثار نیز نگاهی داشتید؟
نه تنها چیزی که به عنوان یک کاتالوگ از آن استفاده میکردم فیلم «طعم گیلاس» بود و در یک سکانس نیز صدای پخش شدن فیلم «طعم گیلاس» را میشنویم که نشانهای برای تاکید بر تعمدی بودن این مسئله است.
با توجه به رابطه پدر و پسر و ویژگی تقلید صدا که پسر دارد شاید یک بعد غیر رئالیستی به اثر میدهد آیا نگاهی اسطورهای یا نمادین نیز در این فیلم وجود دارد؟
آنچه که در تمام مدت نوشتن فیلم به عنوان رفرنس سراغش میرفتم داستان ابراهیم و اسماعیل بود اما این ویژگی به خصوص تقلید صدا صرفاً بهانهای بود برای اینکه این کاراکتر خاصتر جلوه کند چون برایم مهم بود که با تمام اتفاقاتی که برای زندگی این پسر پیش آمده باز آدمی با هوش و منحصر به فرد باشد که از تواناییهای خاصی برخوردار است تا به بهانه آن توانایی در یک صحنه از فیلم به جای کسی سخن بگوید که در آن لحظه حضور ندارد.
نکته دیگری که در مورد «فیگور» توجه مرا جلب کرد این بود که تلاش شده مخاطب بیش از مفهوم، درگیر یک حس و فضا شود. مثلاً در صحنهای پدر و پسر، دختر خانواده را به فرودگاه میرسانند شاهد یک صحنه نسبتا طولانی از نگاه پسر به خواهرش هستیم و شاید ذهن شرطی شده مخاطب منتظر یک اتفاق یا مفهوم است اما در نهایت باید تنها به حس این لحظه و صحنه اتکا کند.
بله کاملاً درست است و آنچه که میگویید عواطفی است که سعی شده در فیلم نشان داده شود. همه اینها چیزهایی است که بر خلاف معمول فیلمها نکته آنچنان گل درشت و پیچیدهای را مطرح نمیکنند اما فکر میکنم اگر در فیلمی نگاه برادر به خواهر، بدون اینکه چیزی میانشان رد و بدل شود یا حرفی بزنند و یا اطلاعاتی در مورد گذشته آنها داشته باشیم آنقدر در خاطر مخاطب میماند و همین صحنه ساده اگر یک احساس به یاد ماندنی را ثبت میکند یعنی آنچه که شما میگویید درست است و فیلم سعی میکند که یک فضایی ایجاد کند.
لوکیشن فیلمبرداریها کجا بود و چقدر طول کشید؟
از روزی که تصمیم گرفتم این فیلم را کار کنم به گنبد فکر کردم چون به واسطه مرتضی فرشباف بارها به گنبد سفر کرده بودم و شیفته این بودم که آنجا کار کنم البته یک فیلم کوتاه نیز کار کرده بودم اما همیشه آرزو داشتم برای ساختن یک فیلم بلند به گنبد برگردم. در نهایت به دلیل همین دوستی و اینکه امکان سفر کردن به گنبد برایم فراهم بود و اینکه مرتضی فرشباف لوکیشن را خیلی خوب میشناخت و میتوانست جاهای خوبی را به ما معرفی کند و از همه مهمتر اینکه میخواستم این داستان را در فضایی که طبیعت گستردهای دارد تعریف کنم این لوکیشن انتخاب من بود. در واقع من میخواستم که زیبایی این طبیعت در اطراف همه این اتفاقات بد باشد طبیعتی که در آن همه چیز در حال رشد، نور و حرکت است درست بر خلاف آنچه که در زندگی این خانواده اتفاق میافتد. فیلمبرداریهای ما نیز حدوداً یک ماه طول کشید و یک گروه خیلی حرفهای و متعهد در کنارم بودند با اینکه کار کردن در مناطق دور، سخت و طاقت فرسا است اما همکاری خوب همه عوامل سبب شد همه چیز خیلی راحت و خوب برگزار شود.
اینکه در اولین فیلم بلند یک کارگردان جوان بازیگران نام آشنایی مثل علی مصفا و نازنین فراهانی حضور دارند نیز جالب توجه است از چگونگی ملحق شدن این دو بازیگر به پروژه بگویید.
وقتی فیلمنامه را تمام کردم در مورد علی و نازنین یعنی پدر و مادر این خانواده ۴ نفره مطمئن بودم و شرطی با خودم داشتم که اگر علی مصطفی و نازنین فراهانی قبول کنند که این دو کاراکتر فیلم باشند این اثر را کار کنم و خیلی خوش شانس بودم که هم آقای مصفا و هم خانم فراهانی خیلی حرفهای و متعهد با من قرار گذاشتند، فیلمنامه را خواندند و قول همکاری دادند و مسلماً این مسئله به من اعتماد به نفس زیادی میداد علاوه بر اینکه برای ادامه کار، حضور این دو بازیگر شکل باوقاری به فیلم میداد. وقتی روی صورت کاراکترها کار میکردم برایم بسیار مهم بود که آنها شبیه یک خانواده به نظر برسند و مشخص باشد که راستین پسر علی، راضیه دختر نازنین و نازنین همسر علی است چون سعی کرده بودم تمام اطلاعات و گذشته این خانواده را مختصر و کوتاه کنم و دلم میخواست شمایل فیلم خیلی دلپذیر و باورپذیر باشد. پیدا کردن راستین و راضیه نیز کمی زمان برد اما در این زمینه نیز خیلی خوش شانس بودم و زمانی که هر دوی آنها را دیدم، به نظرم آمد که میتوانند خواهر و برادر باشند چون سمپاتی خوبی نیز میان آنها وجود داشت. البته در این زمینه هومن بهمنش و مرتضی فرشباف نقش مهمی داشتند و برای ساخت این فیلم از من پشتیبانی کردند. به هر حال برای تهیهکنندگی فیلم اول یک کارگردان معمولاً کسی اشتیاقی ندارد و خیلی کار پر ریسکی است ولی به یاد دارم که هومن بهمنش معرفت زیادی به خرج داد و به نوع آقای ردایی را متقاعد کرد که تهیهکنندگی این فیلم را بپذیرند و آقای ردایی نیز پذیرفت و این آزادی را به من داد که این فیلم را آنگونه که دوست داشتم بسازم و فکر میکنم این شانس بسیار بزرگی است هر چند این وقفه چند ساله خیلی به ادامه کار من آسیب زد اما به هر حال آنچه از آن مانده برایم بسیار دلپذیر است و چیزی است که ۸ سال پیش با دل و جان و آنگونه که دوست داشتم انجامش دادم.
سخن پایانی.
فکر میکنم آرزوی هر کسی که کاری انجام میدهد این است که آن کار دیده شود و خیلی خوشحالم که این وقفه چند ساله باعث نشد که فیلم بیات به نظر برسد یا موضوعش کهنه شود. فکر میکنم که هر چقدر افراد بیشتری به تماشای این فیلم بروند، هم زخم این چند سال وقفه کمی التیام پیدا میکند و هم در همکاران دیگر من که فیلم کار میکنند و ناامیدند از اینکه فیلمشان را در گروه هنر و تجربه یا سینما به اکران درآورند اشتیاقی ایجاد میکند و این اشتیاق هم برای همکارانم و هم برای این حرفه یک موضوع حیاتی است. این نامیدی وجود دارد چون انگار فراموش کردهایم که چقدر رفتن به سینما و دیدن فیلم در سینما لذت بخش است بنابراین مهم است که آدمها حوصله کنند، به سینما بروند و فیلم را در سینما تماشا کنند و فکر میکنم جان گرفتن دوباره این مهم به بهانه هر فیلمی که باشد آرزوی همه ما است که کار میکنیم و با اینکه عده محدودی به دیدن این فیلمها میروند اما باز هر بار شنیدنش بسیار لذت بخش است.
مسعود ردایی، تهیهکننده:
هر کاری که انجام میدهم یک سرمایهگذاری است
در مورد پیوستنتان به این پروژه بگویید.
این اولین فیلم آقای پویا پارسا مقام بود و وجود دو همکار خوبمان یعنی آقای هومن بهمنش و آقای مرتضی فرشباف در این پروژه سبب شد که ترغیب شوم و تهیه کنندگی این فیلم را بر عهده بگیرم تا به امید خدا فیلمی باشد که مخاطبان بتوانند ببینند، ارتباط بگیرند و بپسندند. از طریق این دو همکار من با آقای پارسا مقام آشنا شدم و دیدم که فرد توانایی در این زمینه هستند و در نهایت تهیه کنندگی این اثر را بر عهده گرفتم.
در تهیه کنندگی این فیلم با چه مسائل و چالشهایی روبرو بودید؟
بعد از اینکه این فیلم ساخته شد در زمینه بررسیها برای گرفتن پروانه نمایش ایراداتی به کار گرفته شد که گروه کارگردانی نسبت به اصلاح آن اقدام کرد و در نهایت نیز پروانه نمایش آن صادر شد اما با توجه به اینکه تقریباً جنبههای هنری این فیلم بیشتر بود و شرایطی که بر اکرانها حاکم بود ما کمی صبر کردیم و حتی پروانه نمایش را یک بار دیگر تمدید کردیم و در نهایت در گروه هنر و تجربه اکرانش را انجام دادیم. قاعدتاً امکان دارد که از هر فیلمی که ساخته میشود ایراد و اشکالاتی گرفته شود و اصلاحات انجام میشود تا در نهایت در مقابل دیده مخاطبان قرار بگیرد و در موردش نظر بدهند.
آیا از همکاری گروه هنر تجربه رضایت داشتید؟
این اولین باری بود که با گروه هنر و تجربه کار میکردم چون اولین بار است که با یک کارگردان کار اولی مثل آقای پارسا مقام کار کردم اما به نظرم میآید که پایه و اساس کار گروه سینمایی هنر و تجربه خیلی درست است و فکر میکنم با کمی تلاش بیشتر، اختصاص دادن سینماهای بیشتر و سانسهای بهتر میتوانند حمایت بیشتری از کارگردانهایی که کار اولشان است داشته باشند و اگر این تلاشها و پیگیریها انجام شود شرایط بهتری برای گروه هنر و تجربه ایجاد میشود.
تهیه کنندههایی مانند شما که با کارگردانهای جوان کار میکنند آیا نسبت به آینده این فیلمها چشم اندازی دارید یا اینکه بیشتر به عنوان یک سرمایهگذاری بلند مدت به آن مینگرید؟
برای خود من قاعدتاً هر کاری که انجام میدهم یک سرمایهگذاری است اما برای کارگردانی که اولین کارش را میسازد این گونه است که باید از این فرصتی که ایجاد شده در فیلمهای بعدیاش استفاده کند و این فرصت فراسویی برای اوست تا بتواند کارهای بعدیاش را با فیلمنامه بهتر و شرایط مناسبتر بسازد و واقعا وارد گروه کارگردانانی شود که فیلمهایشان قابل دیدن است. متاسفانه امروز در سینمای ایران هستند کسانی که فیلمهایشان قابل دیدن نیست به همین علت تاکید میکنم که حرف من در مورد فیلمهایی است که قابل دیدن هستند و فکر میکنم که این فرصت به آنها در مراحل بالاتر و ارتقا و رشد بیشترشان کمک خواهد کرد. فرصتی که خودشان به عنوان کارگردان ایجاد کردهاند و ما نیز کنارشان هستیم.