سعید قاضینژاد/دبیر تحریریه خبرگزاری صبا؛ سریال کمدی «اجل معلق» یک مشکل اساسی دارد، آن هم اینکه نمیداند با مضمون کمدیاش چگونه برخورد کند. طبقه اجتماعی سریال که دستمایه ساخت قرار گرفته، از قشر ضعیف جامعه، لااقل از منظر اقتصادی است و همین نکته کوچک و در اصل مهم، باعث شده تا شوخیهای مجموعه مثل سه ماه حقوق نگرفتن، یا بدهکار بودن به سوپری محله و یخچال خالی خانه، بیش از آنکه عمیق جلوه کنند، در سطح و بلاتکلیف باقی بمانند.
سریال در تبلیغات اولیهاش مدعی نوعی «فلسفه» داشتن بود که به نظرم این شعار در همان سطح تبلیغاتی باقی میماند و عملا برای این مجموعه به مثابه لباس گشادی است که به تن زار میزند!
بلاتکلیفی ریتم و رویارویی
قسمت نخست هر مجموعه تلویزیونی در تمام جهان اهمیت ویژهای دارد. قسمت اول یا به اصطلاح « پایلوت» مجموعه برای کمپانی آنقدر مهم است که گاهی حتی دست به ضبط مجدد آن میزنند.
مثلا نخستین قسمت سریال معروف «بازی تاج و تخت» پس از ضبط و آمادگی برای پخش، به مدیران HBO نشان داده شد. آنها قسمت اول را نپسندیدند و دستور ضبط مجدد با البته تغییراتی در تیم بازیگری دادند. نتیجه اینکه بازیگران دو نقش همسر ند استارک و ملکه اژدها در ضبط مجدد به گروه بازیگران اضافه شدند که تا انتها هم در گروه بازیگران باقی ماندند. همین سختگیریها در نهایت باعث رشد گام به گام سریال خواهد شد و تکلیف بیننده از جهت بصری و فرمی با مجموعه روشن خواهد شد که به آن علاقمند خواهد بود یا نه!
اما آنچه در نخستین قسمت «اجل معلق» شاهد بودیم یک بلاتکلیفی محض در فرم بصری کار و کارگردانی آن بود. از گریم بد عباس جمشیدیفر که از هر نمایی (کشیدن پوستی بر سرش برای ایجاد نوعی از طاسی) قابل تشخیص بود، تا برخورد با جنبههای غمانگیز فقر در روند داستان که انگار در نهایت با یک موسیقی نیمبند قرار بود به تماشاگر بفهماند که خب میتوانید برای چند ثانیهی پیشرو غمگین باشید!
قسمت نخست سریال از جهت کارگردانی، دوربین بلاتکلیفی را شاهد بودیم که انگار فقط تصمیم گرفته بود تا تنها عطاران را تعقیب کند و سعی کند هیچکدام از لحظات بداهه بازیاش را از دست ندهد.
همین ترس و تردید و دو دلی هم در فیلمنامه قابل مشاهده است. فیلمنامه نه قدرت شوخی جدی با جنبههای فقر را دارد، نه آنقدر هوشمند است که آنرا تبدیل به کمدی سیاه کند. نتیجه آش شله قلمکاری است که میخواهد همه چیز باشد و هیچ چیز نیست!
نکته قابل تأسف این سریال و آثار اخیر منتشر شده در سینما و شبکههای نمایش خانگی، تاثیرپذیری خالقان از فضای اینستاگرام ایرانی است. بجای اینکه آنها روی آثار خوب کمدی منتشر شده که اتفاقا کم هم نیستند متمرکز شوند، ( مثل سریال بری که کمدی سیاهی است راجع به یک قاتل استخدامی، یا شاهکار لری دیوید زیاد ذوق زده نشو) روی ویدئوهای کمدینهای اینستاگرامی متمرکز و متأثر هستند. در واقع در جایی که باید اینستاگرام از سریال و سینمای ما تقلید کند، این سینما و سریال ماست که از اینستاگرام تقلید میکند. ارتباطش با آثار روز جهان را هم که مدتی هست بصورت کامل قطع کرده و منتظر است چیزی در فضای اینستاگرام وایرال شود تا به سرعت چیزی شبیهش را در اثر خود بازسازی کند.
نکته نگران کننده نهایی هم خود رضا عطاران است. نمیدانم کسی در سه چهار سال اخیر متوجه نوعی خستگی و بی انگیزگی در او شده است یا خیر؟ با این حال او تمرکز و ذوقورزی سابق خود را ندارد.
فارغ از تمام اینها، اگر کسی از من راجع به این سریال بپرسد، آیا دیدنش را توصیه خواهم کرد؟ بعید میدانم!