نیره رضایی مطلق/ صبا؛ قرار نیست فقط دهه شصتی باشید تا گیتی خامنه را بشناسید. این مجری که نامش در ذهن تمام ایرانیان با عنوان مجری برنامههای کودک شبکه یک نقش بسته برای نسل امروز هم شخصیتی دوست داشتنی و قابل احترام است. گیتی خامنه از سال ۵۷ تا اواسط دهه ۷۰ برای پدران و مادرانی که دهه چهل و پنجاه خود را سپری میکنند آلبوم رنگینی از خاطرات به جا گذاشته است. آلبومی که در همه ورقهایش تصویر یک مجری مهربان ثبت شده است. بچه بودیم اما مثل بچهها با ما حرف نمیزد، نمیخندید ولی مهربان بود. او میتواند ادعا کند که نماد کودکیهای ماست. او هرجا که باشد دیگران با چنان اشتیاقی دورش جمع میشوند که گویی از پیش با او آشنایی دارند، اما خودش میگوید به این لطف و محبت مردم عادت دارد و قدردان است و امیدوار است دیگران با دیدن او یاد بهترین روزهای زندگیشان بیفتند. وقتی پای حرفهای او مینشینید، او مدام شما را غافلگیر میکند. مانند یک روانشناس نگاه ژرفی به درونیات بچهها دارد و مانند یک جامعه شناس مسائل پیرامون خود را به شکل واقعی موشکافی میکند و از همه مهمتر کلامش سرشار از محبت و احترام است. گفتوگوی ما را با این مجری توانمند و نوستالژیک کودکان دیروز و امروز بخوانید.
شاید کمتر کسی به این نکته توجه کرده که وقتی یک نوجوان دهه شصتی از سن ۱۵ سالگی جزء چهرههای محبوب و معروف تلویزیونی میشود بخشی از کودکی و نوجوانیاش با همسالانش متفاوت میشود. در آن زمان چه حس و حالی داشتید؟
اینکه از میان صد نفری که تست گویندگی دادهاند من انتخاب شدم اتفاق هیجانانگیزی برایم بود اما خب من را برای انجام این کار کاملا اتفاقی انتخاب شدم و خودم هم نمیدانستم با این انتخاب سرنوشتم چگونه رقم میخورد. از این رو وقتی فکر میکنم شغلم را خودم انتخاب نکردم شاید برای بقیه کمی عجیب به نظر برسد ولی من ناخواسته وارد فضایی شدم که دیگر کاری برایش نمیتوانستم بکنم.
این انتخاب لطماتی هم به شما زد؟
به هرحال مورد توجه قرار گرفتن و دیده شدن زود هنگام برای من مشکلاتی داشت که مهمترین آن نداشتن احساس نیاز به تلاش بیشتر و درجازدن در آن موقعیت بود. چند سال بعد پی بردم که استعدادهایی داشتم که به واسطه مطرح شدن در سن کم به آنها توجه نکردم. البته این دیده شدن به من کمک کرد که نسبت به همسن و سالانم مهارتهای اجتماعی پیدا کنم و مورد محبت بی پایان مردم قرار بگیرم که نعمت بی مثال و عظیمی بود.
آیا تلاش کردید این شهرت به شما آسیب نزند؟
برای من پیمودن این مسیر به سلامت بدون مراقبتهای پرورشی خانوادهام امکان پذیر نبود. آنها طوری با من رفتار میکردند که از نظر عاطفی لوس و از خود راضی و به شکل بیمار گونهای با خود بزرگبینی رشد نکنم.
از این مراقبت راضی بودید؟
پدرم انسانی شریف، آگاه، هوشیار و اهل مطالعه بود و به ما مدام ارزشهای انسانی را یاداوری میکرد. او همراه مادرم عاشق طبیعت و حیوانات بودند و به من کرامت انسانی را در رفتارهایم گوشزد میکرد. همواره با من و برادرم که از من کوچکتر بود یکسان برخورد میکرد و فراتر از مرزهای جنسیتی به ما احترام میگذاشت و این رفتار امروز همچنان در من نهادینه شده است.
چقدر بچه اول خانواده بودن برایتان مسئولیت آورد؟
جالب است بگویم که من تا سالها امپراطور خانه بودم و وقتی برادرم به دنیا آمد پیش خودم فکر میکردم تا وقتی من هستم چه لزومی دارد که یک شخص جدید وارد خانواده ما بشود، پدرم در این برهه خیلی به من کمک کرد و باعث شد خیلی زود ناراحتیام را فراموش کنم. یکی از کارهای خوبی که پدر و مادرم کردند این بود که به من یاد دادند که من مسئولیتی نسبت به برادرم دارم و بر اساس این آموزش بعد از مدتی احساس کردم او به جای اینکه رقیب من باشد موجود کوچکی شد که باید از او مراقبت کنم و خب اینها با حسادت جور در نمیآمد.
اما زود بزرگ شدید و این مراقبت از خود هم به رفتارهایتان اضافه شد؟
بی تعارف این حس هم دردناک بود و هم خوب، یعنی من دو مقوله متضاد را با هم داشتم، حس خوبش این بود که من احساس کردم به جایی رسیدهام که میتوانم کمی برای دیگران مؤثر باشم؛ اما قسمت بدش هم این بود که در بعضی مواقع مجبور میشدم با وجود سن پایین مثل بزرگترها رفتار کنم. چون چشمهای زیادی به من دوخته شده بود.
۱۵ سال خارج از کشور بودید این تصمیم را چگونه گرفتید؟
دقیقا همین توجه و نرسیدن به خواستههایم من را متقاعد کرد که باید جغرافیایم را عوض کنم و به دنبال علایقم بروم. من دانش آموخته رشته هنر با گرایش کارگردانی بودم و دوست داشتم وارد حوزههای روانشناسی شوم. تصمیم سختی بود اما این سفر یکی از بهترین اتفاقاتی بود که در زندگیام افتاد و به من کمک کرد تا جهانبینیام را به بهترین وجه تعدیل کنم.
یعنی شناخته شده بودنتان در وطن مانع از رسیدن به خواستههایتان شده بود؟
دقیقا، من نتوانستم مثل بقیه انتخابهایم را داشته باشم و باید آنچه به اجبار همراهم بود را میپذیرفتم. برای همین جایی رفتم که از شهرت خبری نبود و باید بدون حمایت عاطفی اطرافیان مانند بقیه، مشکلاتم را حل کرده معضلات مادی و معنویام را سپری میکردم. این چیزی بود که خودم میخواستم.
فوق لیسانس ادبیات نمایشی از دانشگاه نورتریج کالیفرنیا برای شما چه آوردهای داشت؟
فراوان، فراوان آموختم. تلاش کردم که میان دو فرهنگ خودم را پیدا کنم و در دنیای کودکان خودم را پیدا کردم. همیشه فکر میکردم که اگر مجری نمیشدم حتما یک نویسنده موفق یا یک روانشناس کاربلد میشدم. با این رویا در آمریکا روانشناسی و تهیه کنندگی انیمیشن خواندم و خیلی به هنردرمانی علاقهمند شدم. مهمتر از همه تدریس تئاتر و زبان فارسی به کودکان و نوجوانان را انتخاب کردم که خیلی حالم را خوب میکرد و با کولهباری از تجربه و دست پر برای کودکان سرزمینم برگشتم.
یادم هست وقتی سال ۱۳۸۹ برگشتید برای خیلیها کنجکاوبرانگیز بود که شما را چگونه در قاب تلویزیون خواهند دید و شما با اجرای برنامه خانواده «تصویر زندگی» به تلویزیون برگشتید.
وقتی برگشتم چنان در حال و هوای حوزه روانشناسی کودک بودم که پیشنهاد اجرای این برنامه را پذیرفتم. دوشنبهها به عنوان مجری کارشناس به شبکه دوم میرفتم تا با حضور کارشناسان برنامه درباره مسائل کودک و نوجوان گفتوگو کنیم. من به مسئولیتم در قبال نسل جدید فکر میکردم انگار که رسالتی بر دوشم بود که میخواستم کودکانی شاد و سالم برای آینده کشورم ببینم.
به نظرم این بخش که شما اجرایش را برعهده داشتید یکی از پر مخاطبترین بخشهای برنامه بود که با استقبال خوبی مواجه شد.
مادرانی که برنامه مرا میدیدند کودکان دیروز و مخاطبان برنامههای من بودند و به همین خاطر شاید من این شانس را داشتم که به واسطه اعتماد و خاطراتی که از من داشتند در این بخش از تاثیرگذاری بیشتری روی آنها برخوردار باشم. من هم از همان نسل بودم و این فرصت و جرات را به خودم دادم که با طرح مسائل تربیتی و آموزشی به همنسلانم آگاهی ببخشم.
چقدر برای شما نسل دیروز و امروز معنی دارد؟
یک نکته بگویم، وقتی برنامه «تصویر زندگی» را اجرا میکردم و خود را در مواجهه با نسل دیروز که حالا باید برای نسل امروز تصمیم میگرفتند میدیدم یاد عنوان پایاننامه لیسانسم میافتادم که موضوعش « تفاوت فیلمسازی درباره کودک و برای کودک» بود که در آن به همین تفاوت نسلها و وظیفه این نسل در قبال کودکانشان پرداخته بودم.
پس اجرای برنامه «بچههای دیروز» را هم به همین دلیل در بدو بازگشتتان به ایران قبول کردید؟
خب آن زمان من و دوست عزیزم الهه رضایی نمادی از نسل دیروز و مجریان ۲۸ سال پیش بودیم و این برنامه هم به بیان خاطرات کودکان دهه۶۰ اختصاص داشت.
یادم هست که پخش این برنامه با موج گرایش به برنامههای کودک سالهای پیش در جامعه همراه شد. و قبل از آن برنامه «نقره» هم با همین محتوا روی آنتن رفته بود. حتی همشهری جوان دو شماره ویژه نامه به برنامههای کودک که بین بیست تا سی سال پیش پخش میشد، اختصاص داد.
این برنامه پنجرهای رو به خاطرههای ما بود و من هم آن را دوست داشتم. البته در برههای آن قدر این نوع سوالات و برنامهها زیاد شد که دلم نمیخواست دربارهاش صحبت کنم و دوست داشتم به حوزه مورد علاقهام برنامهسازی برای کودکان و ساخت مستند نزدیک شوم.
و مستند «آبیتر از آسمان» را ساختید
این مستند شرح و بسط ریشههای مشترک ما انسانها با وجود تمام تفاوتهای قومی، نژادی و یا حتی مذهبی بود و من بیشتر روی اشتراکات حسی و عاطفی انسانها دست گذاشتم. میخواستم اندوخته و تجارب خودم را در همنشینیام با افراد مختلف با ملیت، مذاهب و گرایشهای سیاسی، اقتصادی و اجتماعی کاملا متفاوت به تصویر بکشم و دست آخر به این نتیجه رسیدم که زبان احساسی و عاطفی انسانها در برقراری ارتباط با یکدیگر یکسان است.
اما علاقهتان به کودکان را در اجراهای بعدیتان پنهان نکردید و اجرا در برنامه «دست کی بالا» را هم قبول کردید.
برنامه «دست کی بالا» برنامهای بود که قصههای کهن را روایت میکرد و من در بخش قصهگویی در نقش گیتی خانم آموزش و بیان رسم خوب بودن و زندگی بهتر را به زبان قصه برای بچهها و والدین توضیح میدادم. مخاطبم هم خردسال و کودک بود. سازندگان خوشفکر این برنامه تلاش کردند کودکان را با میراث ادبی فولکلوریک میهنمان آشنا کنند و ما با سادهنویسی از منابعی نظیر مثنوی، گلستان، مرزباننامه و کلیله و دمنه و … بهره میبردیم. این برنامه را خیلی دوست داشتم.
در این مدت برنامههای زیادی را برای اجرا پذیرفتید از جمله داوری در برنامه «مجرینو»، اما از پاییز سال گذشته روزهای شنبه با برنامه زنده «سایهسار» روی آنتن شبکه یک هستید. به یک باره از فضای کودک و روانشناسی و… به محیط زیست و طبیعت روی آوردید.
برنامه «سایه سار» یک روی ناشناخته و کمتر دیده شده من که علاقهام به محیط زیست است را نمایان کرده است. علاقهای که از خانواده خصوصا از مادرم وام گرفتهام. دوست دارم این جمله را بگویم که من با افتخار اجرا در برنامه «سایه سار» را پذیرفتم.
چطور شد راهتان به «سایهسار» افتاد؟
این روزها خیلی سخت انتخاب میکنم و با دقت میپذیرم که در برنامهای حاضر شوم اما آشناییام با سیدحمیدرضا رضایی و شناخت دغدغهاش نسبت به محیط زیست که همان روی نادیده و ناشناخته من هم بود سبب شد که در اجرای این برنامه تردید نکنم و گفتم که با افتخار میپذیرم، چون جای این برنامه در تلویزیون خالی بود.
پس به موضوعات درختکاری و محیط زیست علاقهمندید؟
این برنامه با محوریت درخت و اهمیت درختکاری و با شعار «امروز آینده را خواهیم کاشت» تعریف شده است. ما در این برنامه میگوییم که جامعه وقتی پیشرفت میکند که هر یک از ما درختانی بکاریم که شاید هیچ وقت زیر سایه آن ننشینیم. یعنی ما درباره آینده صحبت میکنیم. درباره فردایی که ما میراثدارش هستیم همان طور که طبیعت اکنون ما، ماحصل کاشت درختانی است که پیران برای ما به یادگار گذاشتهاند.
گفتید که پدرتان به طبیعت و حیوانات علاقه داشت. این حس را از خانواده به همراه آوردید؟
دقیقا، اگر پدرم عاشق گل و گیاه بود، مادرم هم به شدت نسبت به محیط اطرافش حساس بود و نمیتوانست نسبت به مقولات اطراف خود، بی تفاوت باشد؛ وقتی کودکی در خانواده ما متولد میشد مادرم برای کادو نهال درخت هدیه میداد تا آنها در باغچه خانهشان بکارند.
یعنی در کنار حس مسئولیتپذیری در خانواده شما را مسئول اجتماع و طبیعت اطراف هم میدانست؟
فراوان، پدرم عشق به طبیعت و حیوانات و محبت کردن به آنها را آن زمان که هنوز خیلی مردم با حیوانات دمخور نبودند، به ما آموخت. مادرم نسبت به ریختن زباله در خیابان همان قدر حساس بود که به یک درخت شکسته یا نهال آسیب دیده در خیابان و همه اینها من را آدمی حساس به محیط زیست بار آورد. اینکه امروز در برنامه میگوییم که ما به فرزندانمان حفظ محیط زیست را آموزش دهیم ناشی از همین موضوع است که کار خیر، آموختنی است و والدین باید حس مسئولیت پذیری نسبت به دیگران و محیط اطراف را در کودکان پرورش دهند تا کودک در آینده انسانی دوستدار طبیعت و محیط زیست شود.
پس «سایه سار» را از این رو دوست دارید که پیوند شما را با طبیعت برقرار کرده، حس نزدیکتری به آدمهایی که در حفظ طبیعت سهیمند به شما بخشیده است؟
بسیار زیاد، آنقدر که منِ دغدغهمند را شیفته طبیعت کرده است. در هر قسمت از برنامه نکتهای را به من آموخته، آگاهیام را صد چندان کرده است. با این برنامه متوجه شدم که چقدر درباره محیط زیست و طبیعت اطرافم کم میدانم. در این برنامه با انسانهای فرهیختهای آشنا شدم که دنیایشان برایم شگفتانگیز و غیر قابل تصور بود.
وقتی این برنامه را میدیدم از حضور برخی از مهمانان لذت میبردم.
بله همینطور است. مامهمانی داشتیم که یک میلیون درخت در ایران و بسیاری از کشورهای دنیا کاشته بود. مهمانانی داشتیم که لقب پدر بلوط ایران، پدر زیتون ایران، پسر زیتون ایران، پدر حرا و… داشتند و چه حیف که پدر حرا پس از گذشت دو هفته از حضورش در «سایه سار» پرواز کرد و آسمانی شد. من به واسطه این برنامه اسامی گونههای درختی و از همه مهمتر زمان و طریقه کاشت آنان را که خیلی مهم است را آموختم و هر قسمت از برنامه برایم کلاس درس است.
پس حالا کلی دغدغه کاشت درخت و توسعه فضای سبز در ایران را دارید؟
جا دارد از آقای رضایی تهیه کننده برنامه تشکر ویژهای کنم. این برنامه بخشی از بیان دغدغههایم است. به قدری گروه برنامهساز دغدغه حفظ محیط زیست دارد و با نگرانی اخبار تلخ و شیرین محیط زیست را مرور میکند که من هم سعی میکنم با کاشت یک نهال کوچک اثری از خود به جا بگذارم.
مشخص است که گروه بسیار همدل هستند
من از تک تک همکارانم در «سایهسار» آموختم. این برنامه نگرش من را درباره تغییر و بهبود دنیای اطرافمان تغییر داد و به من آموخت که برای تغییر باید از گامهای کوچک شروع کرد. این نکته خیلی مهمی برای من بود که مدام فکر میکردم چه انرژی بزرگی را برای تغییر نیاز داریم. اما وقتی از مهمانان میشنیدم که با کاشت یک نهال در یک منطقه چقدر تاثیر گذار بودند فهمیدم که هرچقدر گامهایم کوتاه و دقیق باشد موثرتر است.
نکتهای که در صحبت با آقای رضایی تهیهکننده این برنامه به آن تاکید میشد این بود که ما امروز بذر آینده را خواهیم کاشت و آن را به حضور شما در برنامه ربط میداد که از کودکان دیروز و والدین امروز باید به کودکان فردا فکر کنیم و این طبیعت را برای آنها محفوظ نگه داریم.
به باور من مخاطب اصلی ما در این برنامه کودکان و نسل جوان است. به نظرم ما با کاشت درخت به طبیعت محبت نمیکنیم بلکه دین خودمان را ادا میکنیم. برای فرزندانمان آیندهای را میسازیم که از طبیعت لذت ببرند.
به نظرتان این نسل از شما تاثیر خواهد گرفت؟
امیدوارم، امیدوارم. ما تلاش خودمان را میکنیم که وظیفهمان را به طبیعت و فرزندان آن ادا کنیم. اگر این نسل بیاموزد که مسئول است و باید برای نسل بعدی بکارد چون میراثدار آنچیزی است که گذشتگان برایش به جا گذاشتند آن وقت طبیعت لذتش را به ما میبخشد و این طعم دلنشین و ناب را خواهیم چشید.