به گزارش صبا، این استاد دانشگاه و اسطورهشناس درباره کاردکرد اسطوره در این روزهای کشورمان اظهار کرد: زمانی که جنگ آغاز میشود چند عرصه در نبرد باز میشود؛ یکی سلحشوران، پهلوانان و جنگآوران هستند که کار آنها پاسداری از مرزها و پاسداری از امنیت مردمان و کشور است. دوم شهریاران یا رهبران هستند و کاری که انجام میدهند، رهبری معنوی مردم، نظمدادن و امیددادن به آنها است. سوم پیشهوران هستند؛ کاری که وظیفه مردمان است، بیشتر حمایت کردن و منسجم بودن است.
او افزود: بر اساس دیدگاه اسطورهشناسی ژرژ دومزیل، جوامع هندوایرانی و بهطور کلی هندواروپایی سه طبقه دارند؛ شهریاران، جنگآوران و پیشهوران(مردم) که هرکدام وظایفی دارند و باید آن را انجام بدهند. تاریخ ما و اسطورهشناسی ما در طول زمان طولانی برای وظایف این طبقات، یکسری الگو پیشنهاد داده و تربیت کرده است. این الگوها را اسطوره میخوانیم؛ در واقع اسطورهها، الگوهایی هستند که در طول زمان و در عرصه اجتماعی بازتولید و تکثیر میشوند و مردم با تقلید و گرتهبرداری از آنها میتوانند کارهای اصلی خود را انجام دهند.
نامور مطلق با بیان اینکه ایرانیان هم اسطورههای پیشاتاریخی دارند و هم اسطورههای تاریخی، تصریح کرد: اسطورههای پیشاتاریخی، اسطورههایی هستند که مرجعیت تاریخی برای آنها نداریم، اما در کتابهای کهن ما مثل «اوستا» و «بندهش» یا کتابهای حماسی و روایتهای پهلوی آمدهاند. «آرش» یکی از اسطورههای پیشاتاریخی ماست که جانش را برای صیانت و پاسداری از مرزهای ایرانزمین میدهد.
او سپس گفت: در دوره پادشاهی منوچهر، زمانی که ایرانیها توسط افراسیاب محاصره میشوند، با پادرمیانی سپندارمذ قرار میشود یک نفر تیری بیندازد و تیر او موجب مشخص شدن مرزها شود. بهدنبال آرش میروند. آرش که سالم، برومند و تقریبا میانسال است در مقابل شاه و مردمان پیراهن خود را میکَند و میگوید نگاه کنید من سالم و تندرست هستم و عیب و ایرادی در تن من نیست. اگر تیری رها کردم و کشته شدم بدانید که بر اثر بیماری و زخم و چیز دیگری نبوده است، فقط برای فدا شدن برای مردمان و برای وطن بوده است و تیر را رها میکند. افراسیاب فکر میکرده این تیر اندکی جلوتر به زمین میخورد و بخشی از قلمرو ایرانیها را میتواند از آن خود کند اما تیر آنقدر دور میرود که مرزهای ما به مراتب گستردهتر میشود.
این اسطورهشناس «آریو برزن» در دوره هخامنشیان و «سورنا» در دوره اشکانیان را اسطورههای تاریخی خواند و گفت: «آریو برزن» در نبرد با اسکندر دلاوریهای بسیاری میکند و اگر خیانت نبود، چهبسا بر اسکندر پیروز میشد. سورنا در مقابل کراسوس رومی میایستد، با وجود اینکه سربازانش ۱۰ هزار نفر بودند و سربازان کراسوس ۴۰ هزار نفر. کراسوس همه را شکست داده بود، اسپارتاکوس را کشته بود و آمده بود ایران را هم فتح کند و به عنوان بزرگترین امپراتور به روم برگردد که خودش و پسرش توسط سورنا کشته میشوند. تا مدتها پرچم رومیها در اختیار ایرانیها بود و رومیها دائما در جستوجوی این بودند که چگونه ایرانیها پرچمشان را به آنها برگردانند.
نامورمطلق در ادامه بیان کرد: ما اسطورههایی داریم که باید بازسازی و بازآفرینی شوند و از آنها صحبت شود تا جوانهایمان بدانند که الگوهای بزرگی داشتیم، الگوهایی که جان بر کف دست گذاشتند و در میدان حاضر شدند. بعضیها جان خود را برای سرزمینشان دادند، بعضیها جان ندادند اما آماده فدا کردن جان خود برای این خاک بودند.
نویسنده «دیرش روایی»، «بیش متنیت»، «گفتگومندی در ادبیات و هنر» و «ادبیات تطبیقی» با تأکید بر اینکه ایران نزد ایرانیان یک خاک ساده و سرزمین ساده نیست، ایران برایشان سرزمین مقدس است، بیان کرد: ایران از دیرباز برای ایرانیان سرزمین مقدسی بوده است زیرا ایرانیان مهاجر به اینجا نبودهاند، از قدیم در اینجا بودند. البته نام ایران بعد از فریدون بر روی این سرزمین گذاشته میشود، پیش از آن نامش «خونیرث» بوده است. ایرانیها در خونیرث یعنی مرکز زمین بودند. بعدها این سرزمین به خاطر ایرج و تقسیمات فریدون به ایران معروف میشود. این سرزمین از دیدگاه ایرانیها، مرکز عالم بوده است.
این استاد دانشگاه در ادامه خاطرنشان کرد: به خاطر اینکه ایران برای ایرانیها مقدس است، خاکش و مرزهایش مقدس است، تجاوز به این سرزمین یکی از بدترین گناهان نزد ایرانیها محسوب میشود. تجاوز کردن به ایران از بزرگترین گناهان ممکن است و برای همین هرکس که به این سرزمین تجاوز میکند، نفرین میشود. اسکندر در ادبیات ما «اسکندر گُجَستَک» یعنی نفرینشده است. گرچه برخی اسکندر را تطهیر میکردند و برایش «اسکندرنامه» نوشتهاند اما آن ایرانیان آگاه و وطندوست اسکندر را «گجستک» و «نفرینشده» میدانند. اسکندر به دلیل خیانتها و به نادانی داریوش دارا(سوم) توانست ایران را اشغال کند و ویرانیهای بسیاری ایجاد کند.
این اسطورهشناس تأکید کرد: نفس حمله به ایران باعث میشود ایرانیان انسجام پیدا کنند زیرا به ناموس و ارزشها و مقدساتشان حمله میشود. حمله به ایران، خودبهخود برای ایرانیان آگاه، موجب انسجام میشود؛ هرچند که با هم اختلاف و نقد داشته باشند.
او سپس توضیح داد: رستم کسی بود که به شهریار زمان خود، یعنی «کیکاووس» نقدهای زیادی داشت و گاه با صراحت و تندی او را نقد میکرد. زال و گودرز هم کیکاووس را نقد میکردند؛ اما همینکه میشنیدند افراسیاب و تورانیان برای حمله به ایران به لب مرز رسیدند، همه با هم منسجم میشدند. همه آنهایی که نقد داشتند جلوتر از همه و رستم پیشتر از همه در مقابل افراسیاب و تورانیان ایستادگی میکردند. درواقع زمانی که پای ایران به میان میآمد، تمام اختلافها و نقدهایشان را فراموش میکردند و جمع میشدند تا از این سرزمین مقدس صیانت کنند. میان منتقد و خائن، فرق کهکشانی وجود دارد. کسانی که خیانت میکردند با دشمن همراهی میکردند و کسانی که نقد داشتند و دنبال اصلاح امور بودند، وقتی شرایط را شرایط جنگی میدیدند، نقد را کنار میگذاشتند و یک انسجام پولادین در مقابل دشمن پیدا میکردند.
نویسنده کتاب «درآمدی بر اسطورهشناسی» «اسطوره و اسطورهشناسی نزد نورتروپ فرای»، و «اسطورهکاوی عشق در فرهنگ ایرانی» اضافه کرد: اگر رستم داستان شخصی داشت برای ما اینقدر ارزشمند نبود، رستم به خاطر اینکه پاسدار این سرزمین بوده و بارها ایران را نجات داده و در جنگ موجب پیروزی ایران شده برای ما ارزشمند است، هرچند یک شخصیت خیالی باشد. در اسطورهشناسی مهم نیست شخصیتی خیالی است یا واقعی. اصولا بر اساس اسطورهشناسی شخصیتهای خیالی در بسیاری موارد نسبت به شخصیتهای واقعی، حقیقیترند زیرا از واقعیتهای بیشمار برگرفته شدهاند. رستم شاید شخصیت خیالی باشد اما مصداقهای بیشماری بوده که بر اساس آن روایت رستم شکل گرفته است.
این استاد دانشگاه ادامه داد: اسفندیار هم همینطور. اگر اسفندیار برای ما ارزش دارد به این دلیل است که در مقابل ارجاسب ایستادگی کرد؛ ارجاسبی که زرتشت و لهراسب را کشت و ایران را اشغال کرد. اسفندیار با گذر از هفتخان، نهایتا او را از بین برد و به همین دلیل نزد ایرانیان عزیز است. اگر اسفندیار با ارجاسب نبرد نمیکرد، برای ما خیلی ارزشمند محسوب نمیشد زیرا او در مقابل رستم ایستاده بود. همواره سعیمان در نبرد بر این است که انسجام میان شهریاران، جنگاوران و پیشهوران با هم، پیشهوران در میان خود و جنگاوران در میان خود و دستگاه شهریاری میان خود، حفظ شود.
نامورمطلق یکی از اشتباهات بزرگ در تاریخ را اعتماد به دشمن خواند و توضیح داد: سیاوش شخصیت بسیار پاک و دلاوری دارد. او تربیتشده رستم است و بهنوعی فرزند دوم او حساب میشود. تنها اشتباهی که سیاوش مرتکب شد این بود که به دشمن اعتماد کرد و به خاطر مشکلاتی که سودابه و کیکاووس بررایش به وجود آورده بودند، به افراسیاب و توران پناه برد. به نظرم اشتباه بزرگی بود، اگر با تمام مشکلات پیش پدرش و سودابه برمیگشت و یا به زابلستان میرفت، بهتر بود. افراسیاب در ابتدا از او استقبال کرد و حتی دخترش فرنگیس را به عقد او درآورد اما پس از چند ماه به تحریک گرسیوز و عدهای دیگر از بدخواهان، گفت سر او را از تنش جدا کنند و آن فاجعه بزرگ اسطورهشناسی ایرانی، شهادت سیاوش به وجود آمد. خون سیاوش بر زمین ریخته شد و ایرانیان چنان شورش کردند که رستم تا پایتخت تورانیان رفت و آنجا را گرفت.
او ادامه داد: یکی دیگر از جلوههای این اشتباه بهرام چوبین است. بهرام چوبین در درگیری با خسرو به خاقان چین پناهنده شد تا از آنجا با ارتشش به طرف ایران بیاید و شهریاری را از خسرو بگیرد اما در همان جا به شکل مرموزی کشته شد. خواهرش، گردیه خیلی به او گفت این کار را نکند. ما زنان مرزدار کم نداریم که یکی از بزرگترینشان گردآفرید است که در مقابل سهراب نبرد کرد. نبردی شجاعانه و حتی شجاعانهتر از مردانی که با سهراب نبرد کرده بودند. اینها برای ما ارزشهای بزرگی هستند زیرا سعی کردند از این سرزمین مقدس پاسداری کنند.
نامور مطلق در پایان خاطرنشان کرد: هرکس که بکوشد و از این سرزمین پاسداری کند، برای ما ایرانیان ارزشمند است. ما الگوهایی برای پاسداری از سرزمینمان و مبارزه و نبرد با دشمنان در اختیار داریم و یکی از کارهای بزرگ ما این است که روایتهای این الگوها را بازتولید کنیم تا جوانان و نوجوانان در جریان آن قرار بگیرند و بدانند در چه سرزمین مقدسی دارند زندگی میکنند.
نشر اول: ایسنا