با او تماس میگیرم و قرار گفتوگو را میگذاریم. خیلی دوست ندارد درباره کارش صحبت کند ولی با اصرار میپذیرد. میگویم: «بگذارید من از اینجا شروع کنم. شما در این مدت ۱۲روزه، یک جایی ترجیح دادید که از نوشتن بیایید سمت کشیدن. البته مدتی بود که بیشتر به نقاشی میپرداختید اما اینجا خیلی جدیتر شد. یعنی انگار که نقاشی را بر نوشتن ترجیح دادید. چه شد و چرا؟»
دیگر تکرار فایدهای ندارد
با صدایی که نشان میدهد خسته است میگوید: «عرض کنم خدمت شما، همانطور که فرمودید، این اتفاق چند سالی است که افتاده و دیگر بهنظرم، هر چقدر کار مطبوعات و اینها را انجام دادم، بس است. الان میخواهم حرفم را، در یک پلتفرم دیگر، در یک فرم دیگری، اما با همان حرفهای قدیمی، به مخاطب بزنم. اینبار با نقاشی و با همین تصویری که میبینید و به نظرم اینطور یکذره با مخاطب خاصتری سر و کار دارم، سوءتفاهمهایش کمتر است، یکذره روی احساسات و عواطف بیشتر تأثیر میگذارد. حرفهایم را قبلاًزدهام. انگار تکرار آنها دیگر فایدهای ندارد.»
میروم سراغ شباهتی کاری که علی میرفتاح ۵۸ ساله انجام میدهد با آنچه علی میرفتاح ۲۰ ساله انجام میداده، میپرسم: «در زمان دهه ۶۰ به شدت نقاشی کشیدن متداول بود و هرکسی که شهید میشد، چندین نقاشی و تصویر از او در شهر پخش میشد، حالا در فرمهای مختلف. چرا به دنبال آن هستید که آن اتفاقات را تکرار کنید؟»
با جنگ برگشتیم به تنظیمات کارخانه
میگوید جنگ فرصت خوبی است برای احیای هنرهای تجسمی، چیزی که در این سالها فراموشش کرده بودیم: «میگویند که کل شی یرجع علی اصله. اصلاً فعالیتهای فرهنگیام در دهه ۶۰ با نقاشی بود، با شعارنویسی، پلاکاردنویسی و اینها شروع شد. و دهه ۶۰، از حیث هنرهای تجسمی، واقعاً ما در وضعیت عالیای به سر میبردیم. دورهای بود که نقاشیهای متعددی داشتیم؛ نقاشیهای پیامگرا و انقلابی. من هم با اینکه هنوز اول راه بودم، ولی بههرحال در همان دوره، اصلاً کارم همین بود: تصویر شهدا را میکشیدم، تصویر امام را میکشیدم، یا به مناسبتها پلاکارد مینوشتم. از این دست کارها، سن که میرود بالا آدم دوباره برمیگردد به تنظیمات کارخانه. یکباره، دوباره ما هم برگشتیم به همان دوره و بهنظرم در حق هنرهای تجسمی در این سالها جفا شده و جنگها معمولاً فرصت خوبی هستند برای احیای هنر تجسمی و حالا بهانهای بود که یکذره بیاییم توی خیابان، کوچهپسکوچه، با مخاطب عادی گفتوگو کنیم.»
دستتنها بودم وگرنه ۱۰۰ تصویر میکشیدم
روزهای اول جنگ بود که میرفتاح چند تصویر از شهدا را روی بوم در صفحه شخصی خود به نمایش گذاشت، چند روزی بیشتر نگذشت که تصویرهای روی بوم آمدند روی دیوار؛ از این تغییر میپرسم و او جواب میدهد: «حقیقتش از اول برای دیوار طراحی کرده بودم. من از شاید دو سال پیش به بعضی از جاها پیشنهاد میدادم که بکشم و خب میدانید شهر تهران صاحب دارد و آدم بالاستقلال نمیتواند برود نقاشی بکشد. باید بعضی از نهادها اجازه بدهند. من داشتم میگفتم که چه چیزی توی ذهنم است. ولی شاید متوجه نمیشدند منظور من چیست. بعد که این فرصت پیش آمد، من فقط یک یا دو نمونه روی بوم انجام دادم و تصویرش را نشان دادم که «آقا، منظور من این است. حالا بوم را بردارید، دیوار بگذارید جایش.» این اجازه را دادند. دوست داشتم خیلی بیشتر این کار را انجام دهم ولی تنها بودم و این کار همهاش باید با دست انجام میشد. همهجا هم تعطیل بود. نمیشد کلیشهها را با لیزر دربیاورند. همه را با تیغ و اینها انجام دادند. هر تصویر هم چهار تا کلیشه داشت، چهار تا شابلون داشت که واقعاً آدم را خسته میکرد. رسیدم به همین چند تا. حقیقتش دلم میخواست حداقل از شهدای بزرگوار ۱۰۰ تا تصویر میکشیدیم و شهر تهران در پیادهروهایش پر میشد. ولی خب، حالا امیدوارم بچههای دیگر پا به میدان بگذارند و حالا اگر میپسندند این سبک را، با همین سبک کار کنیم و یکذره مردم، همین تصویر همشهریان شهیدشان را در قاب یک در یک مقابلشان ببینند.»
میخواستم مردم با شهدا سلامعلیک داشته باشند
در دوران آتشبس هستیم و شاید خیلیها دوست داشته باشند که همه چیز فراموش شود و شهر رنگ و بوی دوران جنگ را نداشته باشد، او برای این نظرها هم پاسخی دارد و دلیل کارش را توضیح میدهد: «نه، ببینید، بحث شبیه شدن به آن دوره نیست. ما الان رسانههایمان خیلی دایرمدارند؛ مثل روزنامهها، صداوسیما و رسانههای مجازی. به خاطر سرعت کار، هرگونه تأمل و درنگ را از ما میگیرند. و شهدا را خیلی سریع تبدیل میکنند به یک عدد و رقم که تکرار میشوند و این با اعتقادات ما خیلی سازگار نیست. من میخواستم جایی باشد که با شهدا مواجهه مستقیم و صریح داشته باشیم. نه اینکه یک عدد باشند در میان اعداد، یک المان در میان المانها باشند. از طرفی، مثلاً دارم میگویم، میخواستم کاری کنم که انگار فلان فرد همسایه شهیدش را دارد در خیابان میبیند؛ همانطور که آدمها وقتی کسی را که میشناسند را در خیابان میبینند، میایستند و سلامعلیک میکنند، احوال میپرسند، به احترام همدیگر کلاه از سر برمیدارند. حالا، تصویر در ذهنم بود این بود که خیلی واقعی، تا جایی که امکانات اجازه میدهد کاری کنم که انگار مردم هم با دیدن تصویر شهید موقع قدم زدن در خیابان، یکی از همشهریان را دیدهاند. آنجا حالا تأمل بکند که «اِه این خانم، مثلاً زهرا شمس شهید شده، این سردار شهید شده، این مهندس شهید شده، این پدر و پسر شهید شدند. آنجا یکذره تأمل کند و از این فضای رسانهها بیرون بیاید.»
خیلی واضح است، شهدای مقاومت ۱۲ روزه کلیشههای شهید در ذهنمان را بههم ریختند. ما افرادی را میبینیم که حالا با یکسری چیزها زاویه دارند ولی خودشان را خیلی شبیه به برخی از شهدا میبینند و حالا همان تصاویر را میرفتاح دارد روی دیوارها میکشد. او میگوید: «همان روزهای اول، یادتان باشد، یک دعوایی راه افتاد برای اینکه این جنگ آیا یک جنگ میهنی است یا جنگ حکومتی؟ اتفاقاً همین عکسها بهترین گواه، بهترین حجت موجه ماست برای اینکه این جنگ، جنگ میهنی است. عکسی که توی خیابان است، بهشدت شبیه من است، شبیه برادر من است، شبیه قوم و خویش من است. و اینها بهترین گواهی هستند که آقا، آن کسی که به ما حمله کرده، اصلاً با ما کار دارد؛ با همین مردم ایران، با همین مردمی که داریم زندگی میکنیم کار دارد. ما باید جلوی همین دشمنها بایستیم.»
وقتی صحبت از آوینی میشود
از او میپرسم کشیدن کدام تصویر برایش سختتر بود که او صحبت را به آوینی میکشاند: «ایده ما این بود که عکس تمامقد از اینها داشته باشیم. خب، عکس تمامقد و امکانات و اینها خیلی دردسترس نبود؛ یعنی شدنی نبود، واقعاً. همینها را هم که پیدا کردیم، خیلی سخت بود. حالا، آن فرماندهان نظامی، باز عکسهایشان در فضای مجازی زیاد است؛ مثلاً شهید حاجیزاده، شهید باقری، شهید سلامی… اینها عکس زیاد دارند. ولی از آدمهای عادی، این پدر و پسری که شهید شدند، خانواده صدیقیثابت، اینها عکسی نداشتیم. این است که سبب شد خود این یک فرایند داشته باشد. این باعث شد برخی از دوستان عکاس یا روزنامهنگار و یا کسانی که کارشان مربوط به دیتا بود، عکسهایی را برایم بفرستند. البته هنوز هم تمام نشده و عده دیگری از این شهدا را داریم کار میکنیم ولی ببینید، یک انس و الفتی هست بین ما و شهدا.»
میرفتاح خاطرهای از آوینی را نقل میکند: «خدا رحمت کند آقای آوینی، یک صحبتی میکردند سر روایت فتح. ایشان به من گفتند: «من وقتی دارم با این شهدا کار میکنم، یعنی عکس و تصویر شهدا را روی میز موویلا (میز تدوین) میبینم، احساسم این است که انگار اینها آشنای من هستند. مدام در ذهنم میآید که اینها را کجا قبلاً دیدم. بعد کمکم متوجه شدم، این آشنایی فقط ربطی به یک شهید یا دو شهید ندارد، من با همه کسانی که شهید شدند، این حس را دارم.» این حرف گوشه ذهن من بود. وقتی شروع کردم به کار کردن، حقیقتاً -این را بدون اینکه بخواهم اغراق کنم یا ادا دربیاورم میگویم، من کجا، آقای آوینی کجا؟ یا من کجا، این شهدا کجا؟- ولی واقعاً چهره اینها خیلی آشنا بود. نمیدانم در شهادت چه سری نهفته است که هر کسی شهید میشود، تبدیل میشود به آشنا. همیشه توی ذهنم ناخواسته فکر میکردم: من این بزرگوار را قبلاً کجا دیدم؟ من پدر و پسر را کجا دیدم؟ این خانواده را کجا دیدم؟ قیافهها خیلی آشنا بود و از این جهت، ایامی را سپری کردم که گویی در میان رفقا و دوستان خودم بودم. شهدا ثبت میشوند و تبدیل میشوند به جزئی از همه خاطرات و عواطف انسانی ما و این آشناپنداری شهدا انگار یک راز است.»
مقاومت باید تبدیل به زیست عمومی شود
از میرفتاح میپرسم که آیا پس از این جنگ ۱۲ روزه هنر مملکت هم تغییری خواهد کرد؟ او از دو مسئله مهمی سخن میگوید که این روزها درگیرش هستیم: «الان شاید زود باشد برای اینکه همهچیز را قضاوت کنیم. من فقط امیدوارم دو چیز اتفاق نیفتد: یکی اینکه واکنشی نباشد، دو اینکه رسمی نباشد. یعنی نهادی نباشد. سازمانها نیایند دایرمدار بشوند. این خیلی بد است. امیدوارم این کار مردمی باشد، همچنان که مردم میرفتند کمک میکردند و در این ایام، آمدند به میدان. در این عرصه هم، حالا همین دانشجویان هنر، بچههای اهل نقاشی و گرافیتی و اینها، معطلِ حرف کسی یا سفارش نهادها نباشند. اگر کار ملی باشد، یقین کنید که اصلاً یک تحول در هنر کشور در موسیقی رخ میدهد، مثل همان کاری که آقای چاوشی در موسیقی کرد یا حالا بقیه در فضاهای مجازی انجام میدهند، بالاخره هر کسی یک دایره نفوذ دارد که میتواند کار خودش را پیش ببرد. ولی دیگر معطل یک سازمان دولتی یا نهاد حکومتی نیستند، خودشان این کار را میکنند. اگر این اتفاق بیفتد، میتوان امید داشت که تحولی شکل بگیرد. اگر نه، ممکن است این هم تبدیل شود به یک مناسبت، مثل مناسبتهای دیگری که آمدند و سپری شدند و در تقویم ماندند. اما این نباید به آنجا برسد. تا جایی که زورمان میرسد، بنده و جنابعالی نباید بگذاریم که این، یک مناسبت تقویمی شود. اتفاقاً باید باقی مناسبتهای تقویمی را بیاوریم در زندگی. بعضی چیزها واقعیاند. مثلاً عاشورا و کربلا یک مناسبت تقویمی نیست. زیست ماست. زیست اجتماعی ماست. دفاع مقدس هشتساله، یا دفاع ۱۲روزه، اینها باید تبدیل شوند به زیست عمومی ما بشود و این قابلیت در هر دو هست.»
باید هنر انقلابی را به دست مردم سپرد
بحث به تغییر چهره شهر و گرفتن آرایش جنگی به خود میکشد. میپرسم خب اگر الان به علی میرفتاح بگویند بیا و برای تصویر شهر برنامهای بریز، چه کار میکنید، او جواب میدهد: «شروعش این است که به بچههای جوان هنرمند میدان بدهیم. کاری که شهرداری میتواند کند این است که بگوید: آقا، من یک دیوار دارم در فلانجای تهران. هر کس بیاید -من اصلاً بدون اینکه حتی طرحش را نظارت کنم- حاضرم به او امکانات بدهم تا بیاید نقاشیاش را بکشد. حالا ممکن است در این بین یکیدو نفر هم نقاشیهای بدی بکشند یا شیطنتی بکنند. میشود آن را هم یکجوری درست کرد، باهاشان گفتوگو کرد. ولی باید میدان بدهیم. الان باید آدمها بیایند به میدان و احساس کنند که میتوانند کار بکنند.
ما در ایران هنرمند درجهیک زیاد داریم. خیلی آدمهایی داریم که بهدلیل همین دایرمداری حکومت، هی پا پس میکشند، هی میروند عقب. ما هرچه برعکس عمل کنیم -یعنی حکومت میدان بدهد- آنوقت هنرمندان واقعی به میدان میآیند.»
دنبال این هستیم ادای دبی را دربیاوریم
میرفتاح در ادامه صحبتهایش به سراغ چهره فعلی تهران میرود و از این میگوید که تهران سالهاست شکل و شمایلی بیهویت دارد: «این چهرهای که ما الان از تهران داریم، نه مناسب یک شهر انقلابی است، نه مناسب شهری که با آمریکا و اسرائیل در افتاده، نه مناسب یک شهر شیعه است. ما یک جاهایی ادای دبی را درآوردیم، یک جاهایی ادای استانبول را درآوردیم و یک جاهایی داریم ادای قدیمیها را درمیآوریم، نوستالژیبازی میکنیم. تهران به یک هویت بصری و یک هویت معماری متناسب با گفتمان انقلاب اسلامی نیاز دارد. و این کار سختی نیست. کافی است آدمهای اصیل، آدمهایی که اهل این کارند، بیایند به میدان -که حتی معماری ما هم عوض خواهد شد. این شهر ما بهدلیل اینکه الگوی مناسبی برایش نداشتند، برای ساختنش -که مال الان هم نیست، اختصاص به بعد از انقلاب هم ندارد- از دهههای جلوتر، هی شروع کرد به تقلید کردن، بهجای اینکه هویت خودش را پیدا بکند، دچار تقلید شد، بهخصوص از وقتی بازار آزاد شکل گرفت، یعنی تبلیغات آمد. من اصلاً مخالف تبلیغ نیستم اما الان شهر به تصرف درآمده. چون درآمدزاست، شهر شده است یک معماری لابهلای بیلبوردها. بیلبوردها قرار بود فرع ماجرا باشند الان اصل ماجرا شدهاند. الان در اتوبان، در محلههای قدیمی و… در چشم ما فرو میروند با یک گرافیک بازاری، تجاری، نامناسب و غیرفرهنگی و بدون محتوای درست. بیشتر این شرکتها چون با دبی کار میکنند، آرمانشان در کار گرافیک و تبلیغات این است که شبیه دبی بشوند. یا در بهترین حالتش شبیه میدان تایمز نیویورک بشوند و این اصلاً مناسب ما نیست. معماریمان به مسیر بدی رفته. حالا دیگر من، بهخاطر چهار تا نقاشی، به خودم اجازه نمیدهم درباره همهچیز اظهار نظر بکنم، ولی با توجه به سابقه روزنامهنگاری و کار فرهنگی، میگویم این شهر، شهر بیهویتیاست و باید یک کار درست و حسابی در آن شکل بگیرد. یک بخشش دست شهرداری است، نهادهای شهری، شورای شهر و اینها. یک بخشش هم مردمی است. ما باید به مردم، به معمارانمان، بالاخره چیزهای دیگری هم بدهیم که فقط به فکر سود و پول و بازدهی نباشند -تا هویت بصری شهرمان را نجات بدهیم وگرنه تهران، آنوقت میشود مثل بقیه شهرها، یک شتر گاو پلنگ- هر طرفش یک سازی میزند.»
نقاشی دیواری راهکار است
راهکار جدی میرفتاح برای این وضعیت نقاشی دیواری است؛ کاری که این شبها در گوشه و کنار خیابانهای تهران انجام میدهد، او میگوید: «من تهران را دوست دارم. با همین وضعیت هم دوستش دارم. در موردش دو کتاب هم نوشتم. ولی یکی از چیزهایی که اتفاقاً ارزانتر و با شکل بهتری میتواند شهر تهران را از نظر بصری کمی نجات بدهد، نقاشی دیواری است. ما جاهای مختلفی را داریم که نقاشی دیواری رویشان میتواند تبدیل شوند به جاذبه توریستی هم بشود. یعنی باعث شوند کسانی که از اروپا میآیند بروند ببینند. الان میروند جلوی دیوار سفارت آمریکا، چهار تا نقاشی میبینند اما اینها نقاشی نیستند، طرحهای گرافیکیاند. دستشان هم درد نکند، ولی برای تهران کم است. ما باید نقاشیدیواریهای درجهیکی داشته باشیم، نظیر نقاشیهای مکزیک یا شهرهای انقلابی دنیا، که به آن افتخار بکنیم. من نمیگویم کارهایی مثل گرنیکای پیکاسو داشته باشیم، ولی برای خرمشهر حداقل باید یک نقاشیدیواری درجهیک میداشتیم. ما برای غزه باید یک نقاشیدیواری میداشتیم. برای آبادان، برای شهدای دفاع مقدس باید نقاشیدیواریای داشته باشیم که امروز بتوانیم مردم را دعوت کنیم، بگوییم آقا بیا این را ببین؛ کار استاد دانشگاه تهران است.»
خدا لعنت کند هوش مصنوعی را!
در آخر حرفهایم از میرفتاح درباره اثری که هوش مصنوعی بر تصویر شهر گذاشته میگویم که نمیگذارد سؤالم کامل شود: «خدا لعنت کند هوش مصنوعی را! گند زده. باید قانونی در مجلس تصویب شود که هر کسی در مدیریت شهری و در کار گرافیک و طراحی از هوش مصنوعی استفاده کند، بیندازندش زندان و جریمهاش کنند. آبروی همه را برده. واقعاً چیز بدی است. من صددرصد مخالفم. هوش مصنوعی بدترین اتفاق ممکن است. هوش مصنوعی، در بهترین حالت، فقط میتواند بهعنوان یک ابزار، در اتود اولیه به هنرمند کمک کند والسلام. اینکه بیاید تبدیل شود به بیلبورد و برود در خیابان، فاجعه است. این فقط ذهنپرکنی است؛ صرفاً برای اینکه بگویند فلان پروژه را انجام دادیم، کاری درست کنند برای خودشان، بیدردسر. فردا هم بگویند آقا، ما این تعداد کار کردیم.»
سیدعلی میرفتاح هنوز هم شبها در گوشه و کنار تهران با دست خودش نقش و نگارهایی را برای شهدا میکشد، او که سالیان سال قلم به دست میگرفته و درگیر نوشتن بوده حالا به سراغ تصویر رفته. تصاویری که کم کم دارند در گوشه و کنار شهر دیده میشوند و به قول او، شهدا دارند به همشهریانشان سلام میکنند.
نشر اول: فرهیختگان