فرهاد آییش: بعد از جنگ فهمیدم چقدر تهران را دوست دارم | پایگاه خبری صبا
امروز ۶ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۸:۱۲

فرهاد آییش: بعد از جنگ فهمیدم چقدر تهران را دوست دارم

فرهاد آییش و مائده طهماسبی می‌گویند که در جنگ ۱۲ روزه متوجه شدند که چقدر تهران را دوست دارند و اینکه زندگی چقدر کوتاه است و می‌تواند در ثانیه‌ای به پایان برسد و باید قدرش را دانست.

به گزارش صبا، این زوج هنری، جزو نخستین گروه‌هایی هستند که بعد از اعلام آتش‌بس، تازه‌ترین نمایش خود را با عنوان «گزارش به آکادمی» در عمارت هما روی صحنه بردند.

در این نشست ، هم درباره اجرای این نمایش و دغدغه‌های انسانی آن صحبت کردیم و هم درباره حال و روز فعلی تئاتر. اما نکته شوق‌انگیز این گفتگو، صحبت‌های آنان درباره جوانان هنرمند ایرانی است که کارشان را قابل قیاس با آثار جهانی می‌دانند. 

آنان که هر دو تجربه زندگی و کار در خارج از کشور را دارند، درباره مهاجرت هنرمندان به دیگر کشورها صحبت و تاکید می‌کنند که به جز مواردی استثنایی، مهاجرت برای علاقه‌مندان به بازیگری عموما نتیجه مطلوبی ندارد. به همین دلیل بازیگری مانند گوهر خیراندیش ترجیح می‌دهد به جای کار کردن در آمریکا، گوهر سینمای ایران بماند.

در این گفتگو با ما همراه باشید.

آییش و طهماسبی که ۲۷ سال پیش نمایشنامه «گزارش به آکادمی» را اجرا کرده‌اند، در بخش نخست نشست ما درباره انگیزه خود از اجرای دوباره این نمایش می‌گویند.

طهماسبی که کارگردانی کار را بر عهده دارد، درباره دلیل اجرای دوباره این نمایش بعد از ۲۰ و اندی سال، می‌گوید: دلیلش بیشتر فرهاد بود. دنبال این بودیم که نمایشی کار کنیم و همیشه خاطره خوشی از «گزارش به آکادمی» داشتیم. وقتی فرهاد  اجرای دوباره آن را مطرح کرد، استقبال کردم چون هم کاری است که خیلی سال از اجرای اول آن گذشته و نسل‌های زیادی آن را ندیده‌اند و هم خودش خیلی دوست داشت دوباره این نقش را تجربه کند.

آییش که تنها بازیگر این نمایش است، با تایید سخنان طهماسبی می‌گوید: بازی در این نمایش بخصوص با چشمان مائده که تمام جزییات و ظرافت‌های کار را می‌بیند، آنچنان پر چالش است که همیشه دوست دارم این متن را اجرا کنیم. نگاه مائده بر تک‌ تک حرکات بدنی و صدا و نوع برخورد من با نقش اهمیت دارد. بیشتر آن چالش باعث انتخاب دوباره این نمایش شد.

او اضافه می‌کند: یکی دیگر از دلایل اجرای نمایش ما این بود که رفتیم دیدن سام درخشانی که مدیریت تماشاخانه هما را بر عهده گرفته و دعوت کرد تئاتر جمع و جوری در سالن شیشه‌ای این تماشاخانه اجرا کنیم.

طهماسبی هم با اشاره به اینکه نمایشنامه «گزارش به آکادمی» همچنان کارکرد دارد، توضیح می‌دهد: کافکا این نمایشنامه را ۱۰۰ سال پیش نوشته ولی سوژه این متن به دلیل نگاه او به جامعه خود، خشونت،روابط بین انسان و محیط زیست و طبیعت و … همچنان کارکرد دارد.

تا آمدیم کار کنیم، ۱۳ سال گذشت

طهماسبی که آخرین بار نمایش «کلمه سکوت کلمه» را سال ۹۱ روی صحنه برده است، درباره فاصله زیادی که بین فعالیت‌هایش در زمینه کارگردانی پیش آمده، می‌گوید: زمان آنچنان زود می‌گذرد که تا بیایم به این فکر کنم که چه کاری را می‌توانم کارگردانی کنم، ۱۳ سال گذشت. خیلی علاقه‌مند به اجرای نمایش بودم و نمایشنامه‌هایی هم ترجمه کردم و فکر نمی‌کردم این همه فاصله بیفتد. البته ۴، ۵ سالی با مشکلات زیادی مانند کرونا و مسائل اجتماعی رو به رو بودیم.

سپس آییش با اشاره به ویژگی‌ ترجمه‌های طهماسبی اضافه می‌کند: ترجمه‌های مائده خیلی خوب جواب می‌دهد چون مترجمی نیست که فقط زبان بلد باشد بلکه فرهنگ خودی و غرب را می‌شناسد و به عنوان مترجم،بازیگر و کارگردان، نمایشنامه‌ها را ترجمه می‌کند. بنابراین در ترجمه‌های او خلاقیت کارگردانی و بازیگری وجود دارد. شاید مائده در آن مقطع دوری از کارگردانی، با ترجمه‌هایش حال بهتری داشت.

طهماسبی در تکمیل این توضیحات می‌افزاید: دوست داشتم نمایشنامه‌هایی را که ترجمه کرده بودم، روی صحنه بیاورم ولی کمی تنبلی، وسواس،مشغول بودن فرهاد در چند اثر دیگر و … مانع شد. البته خود من هم سر کار بودم.

بدون مائده، اعتماد به نفس من کمتر است

آییش و طهماسبی هر دو در بازیگری و کارگردانی فعالیت می‌کنند. در ادامه از آییش درباره تجربه همکاری با کارگردانی که خود بازیگر است، می‌پرسیم که توضیح می‌دهد: اینکه ما با هم دوست و همخانه هستیم، اهمیت بسیاری دارد چون هر روز درباره لحظه لحظه نمایش از مائده می‌پرسم. کارگردانی که صرفا کارگردان باشد و بازی نکرده باشد، فقط دنبال جذب تماشاگر است ولی مساله ما فقط جذب تماشاگر نیست بلکه رسیدن به کمال است. مثلا در همین نمایش، مائده لحظه لحظه حرکات دست مرا نگاه می‌کند و چنین کاری نیازمند حضور یک بازیگر است. مساله «منِ برتر» هم هست و شاید در همکاری با یک کارگردان دیگر، غرورم اجازه ندهد که در ریزه‌کاری‌های کارم این چنین دخالت کند ولی این کار با مائده خیلی آسان است. نه تنها در همکاری با خودش بلکه در کارهای دیگری هم که انجام می‌دهم، همیشه جلوی او تمرین می‌کنم. انگار نظرش حتما باید با من باشد و بدون او، انگار اعتماد به نفس من کمتر است.

فرهاد، بسیار منضبط است

طهماسبی هم می‌گوید: وقتی به عنوان بازیگر، کارگردانی می‌کنید، خود را جای بازیگر می‌گذارید و متوجه می‌شوید چه راهنمایی باید انجام بدهید و کجا و چقدر باید به خلوتش نزدیک شوید و این را خیلی نرم و آهسته آنجام می‌دهید. از سوی دیگر فرهاد آنچنان بازیگر منضبطی است و در کار خود تداوم دارد که وقتی صحبت اجرای این کار شد، از همان شب، شروع به حفظ کردن متن کرد.

کسی فکرش را نمی‌کرد این نمایش ۶۳ شب روی صحنه بماند

طهماسبی ادامه می‌دهد: در اجرای اول هر دو ما جوان‌تر بودیم و این متن را با ذهنیت دیگری روی صحنه آوردیم. الان تجربه این سال‌ها و بازتولید این کار برایمان بسیار جذاب بود. شاید در محتوا، تغییر زیادی نکرده باشد ولی اجراهای الان خیلی پخته‌تر و حتی باشکوه‌تر است. آن زمان کسی باورش نمی‌شد یک نمایش تک‌نفره، در سالن چهارسو تئاترشهر پرفروش‌ترین نمایش آن دوران بشود. در آن مقطع استاد سمندریان و آقای بیضایی هم کار داشتند و جالب بود که این نمایش این گونه مورد توجه قرار گرفت و سبب شد ۶۳ اجرا داشته باشیم که در آن مقطع، اتفاق غریبی بود. آقای پاکدل مدیر تئاتر شهر بود و از اجرای این نمایش خیلی استقبال کرد.

حسین پاکدل، باعث اجرای این نمایش شد

آنان در ادامه از تاثیر حسین پاکدل در اجرای این نمایش می‌گویند.

آییش یادآور شد: اصلا پاکدل ما را هل داد به اجرای این کار چون این نمایش فقط یک مونولوگ بود و علاوه بر سنگینی و تلخی که داشت ، بدون میزانسن ، طرح ، توطئه و قصه بود. بنابراین فکر می‌کردیم جواب نمی‌دهد ولی دوست داشتیم آن را اجرا کنیم و به آقای پاکدل گفتیم این نمایش را بعضی شب‌ها در گوشه کافه تریا برای چند نفر اجرا کنیم. بعد که متن را خواند، گفت باید آن را در تالار چهارسو اجرا کنید.

طهماسبی یادآور شد: آقای پاکدل اعتقاد عجیبی به این کار داشت.

آییش هم معتقد است: چون پاکدل هم جامعه را می‌شناخت و هم مخاطب تئاتر را و هم می‌دانست چه چیزی برای جامعه ما نو است. اصلا دلیل اینکه او این چنین بر تئاتر ایران تاثیر گذاشته، همین نگاهش به وضعیت تئاتر و جامعه ایران بود و ما تحت تاثیر نگاه او رفتیم جلو و واقعا جواب داد.

طهماسبی گفت: غافلگیر شدیم و مدام می‌گفتند به اجرای‌تان ادامه بدهید تا اینکه به آقای پاکدل گفتم فک فرهاد به دلیل نوع صحبت کردنش در این اجرا، دچار مشکل شده است.

همه نقش‌ها را خیلی جدی می‌گیرم

آییش درباره سختی در نمایش تک‌پرسوناژ و نقشش در این نمایش که یک میمون است، می‌گوید: هیچ نقشی را قبول نمی‌کنم مگر اینکه بتوانم خودم را در آن پیدا کنم. حتی در کارهای سطحی هم همیشه خیلی قضیه را جدی می‌گیرم که نقش چیزی برایم داشته باشد و بتوانم در آن رشد کنم و از طریق آن خودم و دنیا را بشناسم. در تئاتر که این مساله برایم غوغا می‌کند. یعنی بازی کردن نقش‌های آنچنانی در تئاتر، بنیه زندگی من است؛ بنیه شناخت من از هستی و خودم است و برایم بسیار جدی است.

او اضافه می‌کند: همیشه سعی می‌کنم نقش‌ها را در وجود خود پیدا کنم. اگر بخواهیم هیتلر یا مسیح را بازی کنم، باید هر دو را در خود بیابم. اگر بتوانم هیتلر و مسیح وجودم را پیدا کنم، توانسته‌ام افق شناخت خودم را از وجود خودم و هستی و انسان درک کنم. بنابراین نقش‌هایی که از من روی صحنه دیده‌اید، از مصدق تا سقراط یا شوایک، همه اینها خود من بودم یا در گالیله که سرانجام خودم را پیدا کردم. مشکلی که اول با متن داشتم، این بود که گالیله برشت را نمی‌توانستم بپذیرم. بنابراین کمی خودم را به او و کمی هم او را به خودم نزدیک کردم تا بالاخره توانستم خودم باشم.

از لذت بازی در این نقش خوابم نمی‌برد

آییش با بیان اینکه نقش این میمون بیش از هر نقش دیگری به خود واقعی من نزدیک است، ادامه می‌دهد: از نظر فلسفی به این کارکتر و نگاه کافکا نزدیک هستم. طوری که بعد از اجرا آمادگی این را دارم که بنشینم تا اگر تماشاگران درباره هر چیزی، از فلسفه تا نقاشی، عشق، موسیقی، هستی و … پرسشی از این کارکتر دارند، بپرسند. همه را می‌توانم جواب بدهم یعنی این اندازه با آن یکی هستم. یکی بودن با نقش و هر شب یک ساعت در آن بازی کردن و رفتن زیر پوست یک میمون، تجربه‌ای وحشتناک لذت‌بخش است. الان شب‌ها از لذت خوابم نمی‌برد چون والاترین تجربه را انجام می‌دهم و وقتی این نقش را بازی می‌کنم، به عرش می‌رسم. بنابراین دلایل زیادی هست که این سختی را بکشم و این سختی نیست و برایم والاترین لذت است.

جبر نقش

آییش که در این نمایش گریم بسیار سنگینی دارد، درباره اولین برخوردش با دیدن تصویر خودش و گریم بسیار سنگینی که داشته، نیز می‌گوید: می‌توانم بگویم لذت‌بخش است. هرگز تا به حال صداسازی نکرده‌ام ولی چرا صدایم این همه تغییر کرده، به دلیل جبری است که آن نقش برایم ایجاد می‌کند. زمانی که گریم می‌شوم، دیگر من نیستم بلکه به آن نقش تبدیل شده‌ام.

او اضافه می‌کند: این کارکتر جمله‌ای دارد که می‌گوید بعضی شب‌ها وقتی خود را در آینه نگاه می‌کنم، با خودم احساس بیگانگی می‌کنم. این جمله مال کافکا نیست و مال خودم است. خود من چنین هستم. وقتی نیمه شب در آینه دستشویی خود را می‌بینم،احساس بیگانگی می‌کنم و این کارکتر هم همین احساس بیگانگی را دارد. بنابراین نه او را می‌شناسم و نه خودم را که بتوانم بگویم این بخش من، او را چگونه می‌بیند و … به همین دلیل می‌گویم که در نقش گم می‌شوم.

نشر اول: ایسنا

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

آخرین اخبار

پربازدیدها