امیر افشارفتوحی/ صبا؛ البته مهم نیست، ما هم مثل عادت همیشگی آنها میگوییم: «الان موقعش نیست، بعداً تماس بگیرید.»
روز خبرنگار، روز آدمهایی است که بلدند سؤالهای سخت بپرسند، اگرچه جوابهای سربالا بگیرند. جوابهایی که معمولاً شبیه حقوق آخر ماه ماست: همیشه در راه، ولی هرگز سرِ وقت!
خبرنگاری در ایران، یک جور «ورزش حرفهای» است. هر روز باید در پیست مانور بدهی و از میان موانع عبور کنی. مانع امروزت ممکن است «خط قرمز» فلان نهاد، سازمان یا وزارتخانه باشد. مانع فردایت، «لیست محدود» روابط عمومی برای مراسم و نشستی مهم؛ لیستی که بیشتر به فهرست مهمانان عروسی شبیه است تا فهرست خبرنگاران!
خبرنگار فرهنگی، آن هم در حوزه سینما، تلویزیون و تئاتر، بلد است با موبایل گزارش تصویری بسازد، وسط خیابان لپتاپ را به پاوربانک وصل کند و در نشست مطبوعاتی، طوری نگاه کند که بازیگر یا کارگردان بفهمد: «لطفاً جواب تیترخور بده، نه جمله آماده بروشور تبلیغاتی.»
ما داستان آدمهای دیگر را روایت میکنیم، اما قصه خودمان معمولاً فقط در تهِ قلبمان ثبت میشود؛ قصهی پشت در ماندن برای ورود به سالن اکران فیلمی که قرار است فردا نقدش را بنویسیم. قصهی شنیدن وعدههای بعضی سازمانها که هر سال در روز خبرنگار یادشان میآید ما «یاران رسانهای» هستیم، ولی سرِ تقسیم بودجه یادشان میرود ما هم بخشی از فرهنگیم.
خبرنگاری یک شغل تماموقت نیست، بلکه «همهوقت» است. خبری که نیمهشب منتشر شود، منتظر صبح نمیماند و ما هم باید منتظر خواب بمانیم. برای همین است که بعضی از ما یاد گرفتهایم چای را با چشمهای نیمهباز بنوشیم و تایپ کنیم، بیآنکه کلمهها اشتباه دربیاید… مگر در خبرهای بعضی سازمانهایی که قرار بوده دانشگاهی برای جامعه باشند و گاهی اصل ماجرا خودش اشتباه است.
در ایران، خبرنگار بودن یعنی راه رفتن روی طناب، بدون تور نجات. یک روز به خاطر تیتر جسورانهات تحسین میشوی، فردایش بابت همان تیتر، باید توضیح بدهی.
گاهی ممکن است—شما بخوانید حتماً—منتقد یک حرکت فرهنگی، یک فیلم یا یک تئاتر باشید و بعد بفهمید همان هفته جشن تقدیر برای همان کار گرفتهاند و تو را دعوت نکردهاند. چرا؟ چون «فضا باید دوستانه بماند».
و برعکس، مثلاً همراه جامعه از یک فیلم خوشت آمده، اما برای پایین کشاندن آن فیلم، کمیسیون فرهنگی—که هیچ صحنه علنی مجلس را هم کم نمیبیند—وارد میدان میشود که «چه نشستهاید! آمار طلاق بالا رفته، بچههای این مملکت به بیراهه کشیده شدند» و… هزار بهانه بنیاسرائیلی دیگر.
گاه فکر میکنم—شما بخوانید حتماً—این عزیزانی که سه شیفت مشغول خدمت به ملت هستند تا خرج فرزند مهاجرتزدهشان را دربیاورند، کی فرصت کردهاند فیلمی ببینند و همزمان با آنالیز فیلم و ربطش به آمارهای مورد نظر، به نتایج خارقالعاده افزایش طلاق و… برسند؟!
و البته خبرنگاری، شغل کسانی است که همیشه دو جیب دارند: یک جیب برای کارت خبرنگاری و جیب دیگر برای کاغذ یادداشتهایی که هیچوقت در خبرها نیامدند؛ یادداشتهایی پر از جزئیات بامزه، عجیب یا تلخی که به هزار و فقط یک دلیل «فعلاً موقع انتشارشان نیست».
مثل همین مطلب درباره «خدمتگزاران مجلسی» و یک فیلم سینمایی که باور بفرمایید، در این دلنوشته خصوصی و شخصی خودم فقط آورده شده و نمیدانم چطور شما دارید آن را میخوانید! البته گاهی این «فعلاً»ها سالها طول میکشد تا تاریخ خودش به صدا درآید که: «ای ملت! مشکل با فیلم نبوده، بلکه موضوع اصلی، مخالف جریان آب شنا کردن است.» مردم را چه به خوشآمدن؟!
به هر حال، امروز روز ماست؛ روز آدمهایی که بیشتر از همه از مشکلات مینویسند، اما کمتر کسی از مشکلاتشان مینویسد. ما همیشه بین دو تیتر زندگی میکنیم: «همهچیز خوب است» و «همهچیز باید بهتر شود».
همه اینها را گفتم تا به بهانه امروز، یکبار برای خودمان تیتر بزنیم:
«خبرنگاران، هم عاشق میشوند»
روز خبرنگار مبارک، هم به آنها که با دوربین، با قلم، با موبایل یا حتی با یک توییت کوتاه روایت میکنند، و هم به آنهایی که یاد گرفتهاند با لبخند بگویند: «ما خودمان خبرساز نیستیم… فقط خبر را زنده نگه میداریم.»