درخشش (استنلی کوبریک، ۱۹۸۰)
از کارگردانی چون استنلی کوبریک که در کارنامهاش تنها یک فیلم ترسناک ساخته، انتظار نمیرود که فیلمش لقب ترسناکترین اثر تاریخ سینما را از آن خود کند. اکثر داستانهای ترسناکی که میبینیم درباره دنیا یا موجودات ماورائی است اما وقتی با داستانی روبهرو میشویم که تمام زیرساختش خصایص انسانی است و خبری هم از چیزهای عجیب و غریب و ناشناخته نیست، کار کمی مشکل میشود. «درخشش» یک فیلم روانشناختی بسیار خوش ساخت است، جایی که نشان میدهد چطور شخصیت خوب و انسانی یک فرد، میتواند فرو بپاشد و تبدیل به هیولایی غیر قابل وصف شود و اینکه در درون هر انسان نقاط سیاه و تاریکی است که شاید منفعل و ناکارآمد به نظر برسد اما عجیب نیست که روزی نمود پیدا کند. «درخشش» داستان یک نویسنده معروف به نام جک تورنس است که تصمیم میگیرد در فصل زمستان در هتلی خالی از مسافر اقامت کند تا بتواند رمان جدیدش را به پایان برساند. اما همان اولین شب اقامت در هتل، دچار اختلالات عصبی شده و شخصیتهای خیالی فراوانی دوروبرش میبیند و در نهایت از درون فرو میپاشد. گویی او تبدیل به شخصیت بد یکی از داستانهایش شده است.
جنگیر (ویلیام فریدکین، ۱۹۷۳)
«جنگیر» درباره دختری است که دائما دچار تشنج میشود و دکترها از او قطع امید کردهاند. خانوادهاش تصمیم میگیرند تا از یک کشیش برای درمان دخترشان کمک بخواهند که بتواند اهریمنی که در وجود دخترش جا خوش کرده را خارج کند.
این خلاصه داستان بهنظر خیلی ساده است، شاید مخاطب فکر کند با یک داستان معمولی و شاید هم پیش پا افتاده سروکار دارد، اما زمانی که با دختر جنزده روبهرو میشویم تازه گوشی دستمان میآید که داستان از چه قرار است و چه چیز انتظار بیننده را میکشد. ویلیام فریدکین در سال ۱۹۷۳ بر اساس قصهای کلاسیک از تسخیر شیطانی یک فرد، اولین تجربه سینمایی در این زمینه را ساخت. این فیلم سینمایی بارها در صدر جدول بهترین ترسناکهای تاریخ سینما قرار گرفت.
روانی (آلفرد هیچکاک، ۱۹۶۰)
ماریون پول هنگفتی از رییساش میدزد و از شهر خارج میشود و در متلی بینراهی که توسط نورمن اداره میشود اقامت میکند. ماریون که از کار خود پشیمان شده و قصد بازگشت و بازگرداندن پول را دارد، به فجیعترین شکل ممکن به قتل میرسد. بیننده فکر میکند قاتل مادر ناخوشاحوال نورمن است اما داستان بهگونهای دیگر پیش میرود. هیچیکاک در این فیلم تمام آنچه که اسمش تعلیق و دلهرهزایی هیچکاکی است را به اجرا درمیآورد. بیننده هیچچیز نمیداند و پشت سر هم دچار شگفتی میشود و حس و حال بیننده فرق چندانی با شخصیتهای فیلم ندارد.
هیچکاک ابایی ندارد از اینکه شخصیت اصلی داستانش را در میانههای اثر بکشد و از ادامه قصه خارج کند. او با تعلیقهایی که در روایت طراحی کرده بیننده را به هزارتویی از ابهام و سردرگمی میکشاند و رازها را یکی پس از دیگری بر او فاش کند.
روانی لقب دلهرهآورترین فیلم تاریخ سینما را از آن خود کرده است.
پروژه جادوگر بلر (دانیل مایریک، ادواردو سانچز، ۱۹۹۹)
همه ما در کودکی قصههای ترسناکی شنیدهایم و گاه این ترس تا بزرگ شدنمان گوشهای از ذهنمان را همیشه درگیر میکند. دانیل مایریک و ادواردو سانچز دو دانشجوی سینما سراغ قصهای میروند که در کودکی آن را شنیدهاند و معلوم است که این قصه دست از سرشان برنداشته. قصه از این قرار است که ساکنان قدیمی بُرکیتسویلِ مریلند عقیده دارند که جادوگر بلر سالها قبل در بیشههای حوالی شهر کوچکشان، باعث به قتل رسیدن چند بچه شده است… این فیلم ترسناک باهزینهای کمتر از ۱۰۰ هزار دلار و به شکلی مستندگونه ساخته شده است. «پروژه جادوگر بلر» فیلم متفاوت با ساختاری جدید در سینمای ترسناک است. بیننده از آنچه که میبیند نمیترسد بلکه ترسش به دلیل ندیدههایش است.
دیگران (آلخاندرو آمنابار، ۲۰۰۱)
گریس شخصیت اصلی فیلم با بازی نیکول کیدمن دو فرزند دارد که نسبت به نور آفتاب حسایت دارند و نمی توانند از خانه خارج شوند. با ورود ۳ خدمتکار جدید به خانه، اتفاقات عجیب و غریبی شروع به رخ دادن میکند. هرچند گریس در ابتدا به موضوع ارواح اعتقاد ندارد اما کمکم در جریان چنیبن اتفاقاتی مطمئن میشود در خانه شومی گرفتار شدهاند… اینها نمونههایی از هوشمندی آمنابار در تولید فیلمی است که بیننده را درگیر داستان یک زن و نگرانیهایش برای محافظت از دو فرزند بیمارش در یک خانه عجیب و غریب میکند. اما با جلوتر رفتن داستان نشانههایی به ما میدهد که از نگرانیهای گریس کاسته و نگرانیهای بیننده میافزاید. وقتی در پایان فیلم متوجه میشویم که کیدمن و بچهها خودشان روح هستند تازه متوجه نشانههایی برای اثبات روحبودن زن و دو فرزندش میشویم که یا از آنها سرسری گذشته بودیم یا برایمان ابهامی بود که جوابی برایش نداشتیم.
چشمان بدون چهره (ژرژ فرانژو، ۱۹۵۹)
فیلمی با پرداختی کاملا واقعگرا درباره موضوعی کاملا غیرواقعی. دکتری جراح که عامل از ریخت افتادن چهره دختر جوانش طی یک حادثه شده، با ربودن دختران زیبا و برداشتن چهره آنان، در صدد جراحی پلاستیک جهره دخترش است اما مرگ این دختران زمینهساز پروندهای در اداره پلیس میشود و به واسطه سرنخهای به دست آمده، سرانجام ماجرا تا دستگیری عامل این قتلها ادامه مییابد اما سرنوشت پدر جراح به دست دخترش رقم میخورد و این نقطه
اوج داستانی غیر قابل پیشبینی و پر از حادثه است.
این محصول مشترک ایتالیا و فرانسه یکی از نمونههای کلاسیک ژانر وحشت و یکی از اولین فیلمهایی است که با رویکردی مستندگرا، وحشتآفرینی میکند. بازیگران فیلم پیر براسور و ادیت اسکوب هستند و آلیدا والی ایفاگر نقش دستیار دکتر است که با فریب دختران، آنان را به قتلگاهمیکشاند.
آدم درست را راه بده (مایکل آلفردسون، ۲۰۰۸)
کمتر فیلم خونآشامی را میتوان سراغ گرفت که مایهای عاشقانه را در ریتمی آرام و هنری روایت کند، آن هم بدون غلتیدن در ورطه هیجان و شلوغبازی. اما این فیلم بیادعای سوئدی با طرح قصهای آرام و شکل دادن به رابطهای احساسی میان دو نوجوان، یکی از آنها را خونآشامی معرفی میکند که در واقع پیرزنی است در هیات یک دخترک. سوپرایمپوز مشهور فیلم، در لحظهای از آن چهره پیرِ واقعی پرده برمیدارد که تاثیری میخکوبکننده بر مخاطب دارد.
با وجودی که بازسازی آمریکایی فیلم، چنگی به دل نزد و همچون اغلب بازسازیها به اثری قابل دفاع تبدیل نشد اما توماس آلفردسون با همین فیلم سوئدی به چهرهای نامدار در عرصه جهانی بدل شد و فیلم بعدیاش را در شرایطی کاملا حرفهای و با حضور بازیگران سرشناس ساخت. «آدم درست را راه بده» از آن دسته فیلمهای ترسناکی است که بدون نمایش صحنههای مهوع و با خلق موقعیتهای احساسی تماشاگر را تا پایان میکشاند.
شیطانصفتان (هانری ژرژ کلوزو، ۱۹۵۴)
اثر نامآشنای سینمای فرانسه با شرکت سیمون سینیوره که نخستین فرانسویای بود که موفق به دریافت اسکار بازیگری شد. «شیطانصفتان» سرگذشت یک فریب بزرگ است. داستان قتلی که به ظاهر برای مخفی کردن آن، دو شخصیت اصلی در تلاشی هولآور و خستگیناپذیرند. در آخر مشخص میشود که اساسا قتلی در کار نبوده و همه التهاب تماشاگر در تمامی دقایق فیلم، ناشی از دروغ بزرگی بوده که یکی از زنها به آن دیگری گفته. این نقشه درست در سکانسی افشا میشود که ناگهان سروکله مقتول پیدا میشود و همسر او با دیدن شوهرش سکته کرده و میمیرد. «شیطانصفتان» بارها بازسازی شد و بارها به انواع گوناگون مورد دستبرد فیلمسازان فرصتطلب قرار گرفت. اما هنوز دیدن آن پس از شصت سال میتواند نشانههایی از نبوغ هانری ژرژ کلوزو به دست دهد؛ فیلمسازی که با آثاری نظیر «مزد ترس» و «کلاغ» نامش در تاریخ سینما ماندگار شد.
کوایدان (ماساکی کوبایاشی، ۱۹۶۴)
در تاریخ سینما، این مشهورترین و به یاد ماندنیترین فیلم ترسناکی است که به شکلی اپیزودیک ساخته شده است. کوبایاشی کارگردان بزرگ سینمای ژاپن در این فیلم از داستانهای کوتاه برخاسته از آیینهای کهن الهام گرفته برای خلق فضایی وحشتآور. اپیزود «زن برفی» در این مجموعه باپرداختی حیرتآور شکلی جدید از ترسآفرینی را به سینما پیشنهاد میدهد؛ دو هیزمشکنی که در خانهای روستایی پناه میگیرند ناگهان با زنی روبهرو میشوند… همه چیز در «کوایدان» اصیل و استادانه است. هم از تاریخ و فرهنگ ژاپن در آن میتوان نشانههایی یافت و هم از الگوهای سینمایی پیش از خود. اجرای فیلم با رنگآمیزی عجیبش نشان میدهد که این پرخرجترین فیلم تاریخ سینمای ژاپن تا آن مقطع، چه سازنده توانایی دارد. تاکید بر جزییات، مهمترین ویژگی «کوایدان» و ملهم از سبک بصری کوبایاشی است که از فیلمهای دیگرش به این فیلم وارد شد. تنها نقطه مشترکی که میتوان میان یک فیلم سامورایی (یا بهتر است بگوییم ضدسامورایی) شبیه «هاراکیری»، هیجانآور و کوبنده مثل «عصیان» و… با «کوایدان» پیدا کرد، همین تاکید بر جزییات است.
دراکولای برام استوکر (فرانسیس فورد کوپولا، ۱۹۹۲)
با شنیدن نام فرانسیس فورد کوپولا همواره یاد عظیمترین ساختهاش «پدرخوانده» میافتیم. حتی برای عدهای نام این کارگردان بزرگ یادآور فیلم ضدجنگ و افشاگرانهاش با نام «اینک آخرالزمان» گره خورده است. اما کوپولا نیز مانند بسیاری از فیلمسازان برجسته پیش از خود مثل استنلی کوبریک، رومن پولانسکی، آلفرد هیچکاک و… یک اثر ترسناک در کارنامه دارد که زیاد نمیتوان میان ویژگیهای بصریاش با سایر آثار، فصل مشترکی پیدا
کرد. نام فیلم کوپولا که در اوج پختگی ساخت «دراکولای برام استوکر» است با بازی وینونا رایدر و گری الدمن و کیانو ریوز. کوپولا با دستمایه قرار دادن داستان اصلی و قدیمی درباره دراکولا، فیلمی نوستالژیک و احساسی درباره شخصیتی نفرینشده ساخته است. دراکولا که از زمان جنگهای صلیبی نفرین شده، بار دیگر در ظاهری تازه به میان مردم میآید و تصویری تازه از همسر گمشدهاش مییابد. اوج درخشش فیلم در تقابلهای دوتایی میان شخصیت دراکولا و مرد از همه جا بیخبری است که ناخواسته وارد قصر او شده است. فیلم در دقایقی تلفیق میان ژانر ترسناک و فیلمهایی با مایههای عاشقانه و احساسی است و کوپولا در پرداخت این صحنهها همان کاری را میکند که از استادی نظیر او انتظار میرود.
انتهای مطلب/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است