حمید پنداشته تهیه کننده “هفت” جیرانی، در بخشی از یادداشت خود در روزنامه سینما مینویسد:
«با فوت کردن شمع اولین سال، توی چشم خیلیها آمدیم و همین شد که به شکل حیرت آوری در حالی که برنامه در شبکه سه تولید میشد ما رفتیم زیرنظر یک اتاق فکر که عملا قرار بود به جای ارائه فکر به ما، چوب لای چرخمان بگذارند. ابوالقاسم طالبی، اکبر نبوی، پرویز شیخ طادی، مهدی فرجی و چند عضو دیگر اعضای اتاق فکر بودند. حالا آنها هر هفته مینشتسند سه شنبهها به ماتکلیف میکردند تا ما جمعه پیاده کنیم.. یادم میآید آقای جیرانی فقط دوسه بار حاضر شد جلوی شان بنشیند و مابقی جلسات را هم خود آقای پورمحمدی رفت و اصلا کار به جایی رسید که آنها ابلاغ میکردند، ما دورشان میزدیم…
کلیدخوردن حذف جیرانی
…گفتند با آقای جیرانی بیا تا درباره فشارهایی که هست صحبت کنیم. این جلسه خیلی روراستتر از گذشته بود. اصلا روراست آقای پورمحمدی اعلام کرد نمی تواند جلوی فشارها را بگیرد و باید اجرا به کسی دیگر سپرده شود و همان جا توافق شد که ۳ برنامه دیگر داشته باشیم و بعدا هفت به دلیل مسابقات جام باشگاه های اروپا تعطیل شود.خود آقای جیرانی هم گفت من بدون چالش خداحافظی میکنم.
ما از آن جلسه آمدیم بیرون و همه چیز را تمام شده می دانستیم. من و آقای جیرانی از هم جدا شدیم اما در همین لحظه دوباره تماس گرفتند که تا نیم ساعت دیگر خودت را به شبکه برسان و از اینجا به بعد اتفاق هایی افتاد که در همه این سالها من به هیچ کس نگفتم…
من دوباره به گلخانه رفتم و این بار روبروی مدیری نشستم که ظاهرا خیلی بیشتر از مدیرش در جریان اتفاقات بود و حالا روی دیگر اتفاقات را برایم رو کرد تا در جریان قرار بگیرم که همان جمعه باید همه چیز تغییر کند و اتفاقا توقع دارند که من هم همکاری کنم تا مجری جدید در پایان برنامه معارفه شود. قرار شد تا آخر هفته فکرهایم را بکنم و از هفته بعد بدون وقفه با همان تیم قدیم، مجری جدید را حمایت کنیم. در آن جلسه حرف هایی ردوبدل شد که تقریبا من هم راضی شدم که ادامه دهم و حالا من بودم و ۳-۴ روز کابوس وار… همه چیز را می دانستم اما باید پیش خودم می ماند و می دانستم که جمعه قرار است ناهار را با فراستی و ابوالقاسم طالبی بخوریم و آن جا آن دونفر با ترفندی اعلام کنند که این آخرین جمعه است… اما مگر می شد چشم به همه چیز بست، مگر می شد بازیچه شد؟ مگر می شد رفاقت و ۲ سال با هم بودن را نادیده گرفت و همین باعث شد ظهر جمعه بعد از آن ناهار کابوس وار چشمم را روی همه چیز ببندم و خودم امضا جمع کنم، بدون هماهنگی سوال اساماس طرح کنم برخلاف توصیه اصرار به نوشتن نامه خداحافظی کنم و شب روی آنتن برخلاف فشار حاضر نشوم سوال اساماس را حذف کنم و فردای آن روز از حاج اصغر که مدیونش بودم عذرخواهی کنم…
There are no comments yet