به گزارش خبرنگار هنرهای تجسمی خبرگزاری صبا، علی فلاح زاده دکترای پژوهش هنر در تازهترین مقاله خود به موضوع «هانس هافمن، هنرمند و آموزگاری فقید در تاریخ هنر مدرن» پرداخته است.
این مقاله در باب نقاش آلمانی-امریکایی هانس هافمن است که در آن به معرفی بیشتر این معلم بزرگ هنری در قرن بیستم در قامت یک هنرمند پرداخته شده است. علیرغم نقش برجسته و پر رنگ این هنرمند به عنوان استاد و معلم نقاشان مطرح بیشمار، این نقاش آنچنان که باید به عنوان یک هنرمند صاحب سبک، در تاریخ هنر و کتب هنری معرفی نشده است.
متن این مقاله وی که در اختیار خبرگزاری صبا قرار گرفته به شرح زیر است:
«در تاریخ هنر مدرن، زندگی و آثار شماری از هنرمندان بیش از سایرین زیر ذرهبین واکاوانه مورخان، پژوهشگران و منتقدان هنری قرار گرفته است. همواره پرچمداران یک جریان، جنبش یا سبک هنری یا هنرمندانی که میراث گذشتگان خود را به اوج کمال و شکوفایی (مرحله کلاسیسیسم) رساندهاند، به نوعی برند شده و توجه زیادی را معطوف خود کردهاند. این حقیقت با مقایسه تعداد کتب و مقالات چاپ شده در مورد نقاشان برند شدهای همچون ون گوگ، پیکاسو، ماتیس و کاندینسکی با هنرمندانی همچون جوزف آلبرز، هانس هافمن یا توماس هارت بنتون مشهود است. در این خصوص، نباید عامل جذبه و نوع شخصیت برون گرا، اجتماعی و جنجالی برخی از هنرمندان همچون پیکاسو (در قیاس با هنرمند شاخص و هم تراز دیگری مانند پیت موندریان درونگرا و عارف مسلک) که در معرفی خود در زمان حیاتشان پویاتر از دیگران بودند، از نظر دور بماند. در اینجا ذکر این نکته ضروریست که قصد نگارنده این نوشتار به هیچ وجه کم ارزش دانستن دستاوردها و اهتمام والای هنرمندان شاخص مدرنیست نیست. که در فقدان تلاش بی وقفه و تجربیات متعدد نوآورانه این هنرمندان، هنر مدرن به چنین جایگاه رفیع، غنا و تنوع تکنیکی و محتوایی در تاریخ هنر دست نمییافت. مضاف بر این، در تاریخ هنر نمونههای بسیاری سراغ داریم که نقاش در سایه نبوغ و تلاش خود در اندک زمانی از حیث تکنیکی و خلاقیت هنری از اساتید خود پیشی جسته است. هدف این مقاله، تاکید بر هنرمندان بزرگ و صاحب سبکیست که از اساتید هنرِ نقاشان بزرگی همچون جکسون پولاک بودهاند، ولی در سایه کم توجهی در قامت یک هنرمند به آنها به قدر منزلتشان پرداخته نشده است. در اغلب کتب تاریخ هنر، تنها نامی یا شرحی بسیار موجز از معلمان تاثیرگزار هنر ذکر شده است. هانس هافمن مصداق بارز این گروه از هنرمندان و یکی از شاخصترین و نافذترین معلمان هنر در تاریخ هنر مدرن است.
هانس هافمن (۱۹۶۶-۱۸۸۰) به عنوان یک هنرمند برجسته اکسپرسیونیسم انتزاعی و به نقل از کلمنت گرینبرگ نامی، یکی از تاثیر گزارترین معلمان هنر در قرن بیستم است. او در ۲۱ مارچ ۱۸۸۰ در وایزنبرگ آلمان زاده شد. در دوران نوجوانی همراه خانوادهاش به مونیخ نقل مکان کرد. در سال ۱۹۰۴ به پاریس رفت تا شغلی در حوزه هنر برای خود دست و پا کند. در آنجا با رنگهای بیان گرا و پر شور نقاشان سبک فوویسم همچون هنری ماتیس و رویکرد نیمه انتزاعی هنرمندان سبک کوبیسم مانند پابلو پیکاسو، ژرژ براک و روبرت دولونه آشنا شد. متعاقباً در سال ۱۹۱۵ مدرسه شخصی هنر خود را در مونیخ تاسیس کرد که تا سال ۱۹۳۰ در آنجا شاگردان بسیاری را تربیت کرد. سپس با درخواست نهادهای هنری امریکا به آنجا رفت تا تجربیاتش را در اختیار هنرجویان بگذارد. در امریکا در دانشگاه برکلی کالیفرنیا، موسسه هنر لس آنجلس و Art Student League در نیویورک به اشاعه تجربیات هنری خود پرداخت. در نیویورک او مدرسه شخصی با عنوان مدرسه هنرهای زیبای هانس هافمن را تاسیس کرد. در آنجا او به تربیت هنرمندان شاخصی همچون هلن فرانکن تالر، ری ایمز، لی کرازنر و جکسون پولاک پرداخت. هافمن یکی از پیشگامان تکنیک فی البداهه بود. در سال ۱۹۳۹ او از اکسپرسیونیسم طبیعت گرا به اکسپرسیونیسم انتزاعی تغییر سبک داد.
تکنیک شخصی هافمن عمدتا بر پایه ضربه قلموهای قوی و استفاده از رنگهای اشباع شده و پرشور بود. هافمن در آثارش هم از اشکال منتزع شده هندسی و هم از اشکال ارگانیک (غالبا لکه های پر شور رنگ) استفاده میکرد. به طور کلی، هافمن تاکیدی ویژه بر رنگ داشت و معتقد بود که رنگ خود را بر فرم تحمیل میکند و نه برعکس:«این فرم نیست که خود را بر رنگ دیکته میکند، بلکه این رنگ است که فرم را پدیدار میسازد». پژوهشگران معتقدند سبک هافمن ترکیبی از فوییسم و کوبیسم است که البته با رویکردی اکسپرسیونیتی انتزاعی روی بوم اجرا میشود. نقاشیهای هافمن از یکسو یادآور رنگهای پرشور و درخشان فوییستهایی همچون ماتیس و از سوی دیگر از جهت تجزیه فرم به اشکال ساده ملهم از سبک هنرمندان کوبیستی هستند. از منظری دیگر، همچنین می توان سبک او را امتزاجی از آثار متین و باوقار هنرمندان شاخص مدرنیسم اروپایی بین دو جنگ جهانی (بویژه پیت موندریان) و سبک پر شور، هیجانی و کنشی هنرمندان امریکایی پسا-جنگ اکسپرسیونیست انتزاعی (همچون جکسون پولاک) دانست. هنر او چراغ راه و عامل اصلی ظهور نسل اول هنرمندان پسا-جنگ (بعد از جنگ جهانی دوم) و به ویژه سبک اکسپرسیونیسم انتزاعی در امریکا بود. از شاگردان بیشمار و مطرح هافمن که بعدها به عنوان برجستهترین نقاشان و منتقدان عصرشان درخشیدند، میتوان به این اسامی به طور موجز اشاره کرد: جکسون پولاک، مارک روتکو، لی کرازنر، مایکل لو، هلن فرانکن تالر، فرانک استلا، رِد گروومز، جان لیتل، وࣳلف خان، مایکل گࣳلدبرگ، جان گریلو، پل هریس، هری هولتزمن، کارل هولتی، لوییس نوِلسون، مایکل کرین وست؛ کلمنت گرینبرگ، باربارا رࣳز، ویلیهم سیتز، هارولد روزنبرگ و دࣳر اَشتون. امروزه آثار این هنرمند در موزههای مطرح دنیا از جمله شیکاگو، نیویورک، واشنگتن، ونیز و لندن نگهداری میشود. در ادامه، ترجمه و تحلیلی از مقاله ای کوتاه در باب هانس هافمن که توسط Andrew Rssethu در شانزدهم جون ۲۰۲۰ در مجله هنری Artnews منتشر شده، ارائه میشود.
هانس هافمن در تاریخ هنر مدرن بیشتر به عنوان یک معلم هنر شناخته شده است تا یک هنرمند. شاید عدم شهرت او در مقام یک هنرمند به این دلیل باشد که اغلب آثار ماندگارش در اواخر زندگی پر بار هنریش خلق شدهاند. علاوه بر این، نقاشیهای او همواره در مرزی نامشخص بین سبکها و جنبشهای مختلف هنر مدرن همچون فوییسم و کوبیسم در نوسان بودهاند. در نتیجه این نقاش هیچگاه به اندازه دیگر هنرمندان هم عصرش مورد استقبال و قدردانی قرار نگرفت. با این وجود، او یکی از بزرگترین هنرمندان قرن بیستم بود که ارزشهای والای هنریاش در سایه کم توجهی مورخان و پژوهشگران از نظر دور مانده است.
در حالیکه خیل عظیمی از هنرمندان مطرح تمام عمرشان را صرف یک ایده تصویری یا نظریه ثابت هنری کردهاند، ولی هانس هافمن دقیقا در نقطه مقابل این گروه از هنرمندان قرار داشت. او پیوسته درباره هنر و نظریات هنریاش باز اندیشی میکرد. او در طول زندگی پر بار هنریاش، الهام بخش هنرمندان متعددی بود که هریک به درجات رفیعی در عالم هنر رسیدند. امروزه آثار نقاشی هافمن در زمره درخشانترین و پیشروترین آثار دوره خود قرار میگیرند.
در باب اهمیت هانس هافمن همین کافیست که نامش به عنوان چراغ راه بسیاری از هنرمندان، در سال ۱۹۶۶ – پیش از تولد ۸۶ سالگیاش – در بسیاری از کتب تاریخ هنر ثبت شده بود. همچنین موزه هنر مدرن در نیویورک در سال ۱۹۶۳ نظرسنجی درباره هافمن ترتیب داد و آثار این هنرمند و شاگردان متعددش را در نمایشگاههایی در کشورهای اروپایی و امریکای جنوبی به نمایش گذاشت. امروزه برخی موسسات و نهادهای هنری آثار او را در اختیار دارند. اما در حال حاضر هیچ یک از چهار اثر نقاشی هافمن که پیشتر در موزه هنر مدرن نیویورک (MoMA) نگهداری میشد، در آنجا یافت نمیشود. حقیقت تلخ درباره این هنرمند این است که او از منظر منتقدان و مورخان تاریخ هنر همیشه به عنوان یک معلم بزرگ مورد احترام بوده، ولی هیچگاه به عنوان نقاشی بزرگ و تاثیر گزار بر نسل های مختلفی از نقاشان مورد عنایت قرار نگرفته است. در این خصوص منتقد هنری چارلز دمری بطور موجز هانس هافمن را این چنین معرفی کرده است:« [او] مورد احترام بسیاری بود، اما بندرت دوست داشتنی است.»
اگرچه هانس هافمن اغلب به عنوان معلم هنری دلسوز و برجسته در کتب مختلف معرفی شده، ولی دلایل بسیاری وجود دارد که او را به عنوان هنرمندی برجسته و پیشآهنگ دوست داشتنی میکند. آثار بسیار متنوع هافمن که نتیجه آزمون و خطاهای او در سبکهای مختلفاند، تاثیر پر رنگی در تکامل و توسعه بسیاری از سبکهای انتزاعی معاصر گذاشت. او یک نقاش تجربه گرای جسور و دلیر بود و از ماندن در یک سبک برای مدت طولانی امتناع میکرد. زندگی هنریاش در واقع مطالعه موردی در رد کردن پاسخهای آسان است. همانطور که هافمن اذعان کرده، او از تکرار خودش (تکرار یک سبک یا ایده هنری) انزجار داشت و همواره در حال تجربه و آزمون و خطا بر ایدهها و سبکهای مختلف بود.
به منظور درک رویکرد هنری هافمن، دو نقاشی که هر دو در سال ۱۹۶۱ خلق شدهاند، راهگشا هستند. نقاشی اول Summer Night’s Bliss (تصویر ۱) همانند طوفانیست از ذوب شدن و سوختن رنگهایی همچون تکه های تمشک، خردل و گل رُزهایی که در میان رنگهای ابرگونه قهوه ای و سیاه در حال غوطه خوردنند. این نقاشی نمونه خوبی از تکنیک “فشاری-کششی” – push-pull – هافمن است که در آن تعامل رنگها و اشکال، توهمی از فضا و حرکت را در ذهن مخاطب تداعی میکند. نقاشی بعدی (تصویر ۲) با عنوان “هذیان صورتی” Delirious Pink – – در واقع بوم سفیدی است که با تعدادی محدود ضربه قلمهای سریع، حالتی سیلی گونه، رنگها آراسته شده است. به طور کلی، این اثر حامل حسی شاد و پیروزمندانه است.
از نقاشیهای هانس هافمن که از مشهورترین آثارش نیز محسوب میشود، مجموعه آثار موخر «تخته سنگ» slab او هستند. در این نقاشیها (تصویر ۳) که از جهاتی به آثار نئوپلاستیک موندریان نیز قرابت دارند، مستطیلهای تک رنگ در درجه تیرگی و روشنی مختلف بر روی زمینهای از گسترههای رنگی پویا شناورند. نو آوری و تکنیک بالای این نقاشیها در استفاده از عنصر رنگ آینده آثار نقاشانی همچون استنلی ویتنی را تصویر میکند. آثاری که دنیاهایی فراتر از قاب نقاشی را تاویل و گویی هر نقاشی در نقاشی دیگر استحاله شده است. از منظری دیگر، این نقاشیها را میتوان نسخه نوین و آزادتری از اصول سرسختانه نقاشی نئوپلاستیک موندریان دانست. بنظر نگارنده این مقاله، این نقاشیها در مرز بین اکپرسیونیسم انتزاعی و نقاشی انتزاعی ناب هندسی قرار دارند.
در نقاشیهای هافمن رویدادهایی زیادی در جریانند و رنگها گویی در رقابتی پایان ناپذیر با یکدیگرند. برخلاف نقاشیهای نئوپلاستیک موندریان، رنگها تنها گاهی اوقات به استحاله و وحدتی یکپارچه میرسند. پالت رنگهای درخشان و قوی او از این حیث با بهترین آثار جکسون پولاک، لی کرازنر (همسر پولاک) و حتی جوآن میچل قابل رقابتند. زمانیکه به آثار هافمن می نگریم این احساس در ما ایجاد میشود که انگار او نمیدانسته (یا محتملا نمی خواسته) که چه زمانی باید کار روی یک تابلو را به اتمام رسانده و قلم را به زمین بگذارد. برای مثال در نقاشی با عنوان The Vanquished مربوط به سال ۱۹۵۹ (تصویر ۴) هافمن یکی از مجموعه «تخته سنگهای» مزین شده با سطوح و لکههای رنگی خود را با لکهای سیاه بزرگی پوشانده، که حسی غریب آمیز از تهدید و حملهای ناگهانی به سطوح و لکههای رنگی آرامتر را در مخاطب القا میکند. این لکه سیاه میتواند شروعی دوباره بر ادامه نقاشی یا پایانی نامعلوم بر آن باشد.
در بازدیدی از هافمن و همسرش در ایالت جزیره رࣳد در امریکا با حضور منتقد بنام امریکایی کلمنت گرینبرگ، همسر گرینبرگ، جنیس ون هورن اینچنین از هافمن یاد میکند: «او را در حالی که تنها در حیاط خلوت نشسته بود، یافتم. او آنچنان در خود غوطه ور شده بود که گویی محال است به حال طبیعی خود بازگردد.» در حقیقت هافمن در اغلب اوقات هنگام کار در تفکری عمیق فرو میرفت. آثار او نیز ناتمام و ناقص بنظر میرسند. به همین دلیل است که نمیتوان تصویری خاص و مشخص از هافمن متصور شد. آثار او منعکس کننده یک فرایند و سفری به درون خودشان هستند. روح آثار نقاشی هافمن بیانگر ظن و غیر قابل اعتماد بودن انسان معاصر نسبت به قطعیت و ماندگاری تصاویر است. جالب توجه است که بسیاری از آثار نقاشان انتزاع گرای معاصر همچون چارلین ون هیل، امی سیلمن و مایک کلود به شکل تصاویری به هم ریخته و عاری از توازن هستند. اگرچه انگیزه و منویات این هنرمندان با یکدیگر متفاوت است، ولی در همه این آثار روح و برداشت از سبک و تکنیک نقاشیهای هانس هافمن مشهود است.
دلیل به حاشیه رانده شدن هانس هافمن در تحقیقات گذشته به دفعات تبیین گشته است. او نیمی از عمر پر بارش را به عنوان معلمی فداکار بطور کامل وقف تدریس هنر به هنرجویان کرد. هافمن از سال ۱۹۱۵ در مدارس هنری در مونیخ به انتقال تجربیات هنریاش پرداخت. پس از ۱۹۳۳ و با قدرت گرفتن نازیسم در آلمان و محدودیتهای بسیاری که برای هنرمندان، به خصوص آن گروه که به کار تدریس و نوشتن نیز اشتغال داشتند، به امریکا رفت و در آنجا به تعلیم هنرجویان ادامه داد.
مضاف بر این، حقیقتی حزن آور و البته نادرست در باب هانس هافمن بارها تکرار شده که بهترین و برجسته ترین آثار او تنها در اواخر عمرش خلق شدهاند. در حالیکه، او در حدود یک دههای که در اوایل قرن بیستم در پاریس بود در سبکهای طبیعت گرا و زیر نظر هنرمندانی همچون پل سزان تجارب بسیاری کسب کرده و نقاشیهای برجستهای خلق کرد. ولی متاسفانه تقریبا تمامی آثار اولیه هافمن هنگام تغییر مکان هنرمند به منهتن امریکا مفقود شدند. با این وجود، از نمونه کارهای بر جا مانده از دهه ۱۹۳۰ هافمن، میتوان به غنای تکنیکی و تبحر خیرهکننده این هنرمند فقید در نقاشی پی برد.
در مقام یک آموزگار هنر، او با ذائقه و دیدگاهی کاتولیک و با شخصیتی مستحکم و تاثیر گزار هنرمندان و منتقدان برجستهای همچون آلن کپرو، لوییس نوِلسون، ماریسول و گرینبرگ را با تاکید بر تفکر آزاد تربیت کرد. در این رابطه یکی از هنرجویانش به نام نیک کارون درباره او میگوید:«ما دقیقا متوجه نمی شدیم او درباره چه چیزی حرف میزند، ولی احساس میکردیم که زندگیمان در گرو هر کلمه ایست که او ایراد میکرد.» خطاب به بسیاری از هنرمندان که هزینههای گزافی را مصروف شرکت در دورههای کارشناسی ارشد هنرهای زیبا میکنند، هافمن نظری سودمند داشت:«مدرسه هنری خود را افتتاح کنید، به آنهایی که واقعاً حضوری فعال دارند آموزش دهید.» اهتمام پیوسته هافمن در مدارس هنری زیادی همچون Mountain School of Art در لس آنجلس و Bruce High Quality Foundation University در نیویورک، حتی با وجود فلسفه هنری پیچیدهاش، در اشاعه نظریاتش و تربیت شاگردان متعددی که هریک بعدها از نقاشان مطرح شدند؛ نشان از شخصیت والا و دانش عمیق این هنرمند دارد. زمانیکه او در سال ۱۹۴۲ جکسون پولاک را ملاقات کرد، یکی از بزرگترین طعنه های هنر مدرنیستی را به او زد. هافمن از پولاکِ ناشناخته آن زمان پرسید: «آیا تو از طبیعت کار[نقاشی] میکنی؟» پولاک در پاسخ گفت:«من طبیعت هستم!» در این رابطه بهتر است وارد بحث جنجالی اینکه چه کسی اولین بار رنگ را روی بوم ریخت، نشویم. فقط همین کافیست که بدانیم پولاک راه هافمن را در ریزش رنگ روی بوم ادامه داد.
در سال ۱۹۵۸ هافمن با هدف حفظ میراث هنری خود مدرسه هنرش را تعطیل کرد. او در آن زمان ۷۸ سال داشت و تازه در شرف خلق بهترین آثارش بود. هشت سال بعد او دار فانی را وداع گفت و ستاره شهرتش بتدریج کم فروغ شد. خوشبختانه در سالهای اخیر، یادبودی به منزلت جایگاه این هنرمند توسط موزه هنر برکلی و موسسه پاسیفیک فیلم در کالیفرنیا، جائیکه هنرمند گنجینهای از آثارش را از خود بجا گذاشته بود، برگزار شد. همچنین سال گذشته (۲۰۱۹)، بزرگداشتی از این هنرمند برگزار و مجموعه کاملی از آثارش نیز در سال ۲۰۱۴ در یک مجموعه سه جلدی به طبع رسید. برای کسب اطلاعات بیشتر در مورد این هنرمند، سایت رسمی hanshofmann.org نقطه شروع خوب و منبع موثقی برای علاقهمندان است. در وهله دوم و برای آشنایی عمیق تر با این هنرمند کاتبی که توسط تینا دیکی و کارن ویلکین به طبع رسیدهاند، پیشنهاد میشود. در انتها امیدوارم که محققان ایرانی، با ترجمه و تالیف کتب و مقالات، عنایت و اهتمام بیشتری نسبت به معرفی این هنرمند و معلم بزرگ هنر نشان دهند.»
انتهای پیام/
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است