به گزارش خبرنگار موسیقی خبرگزاری صبا از مشهد، صبح بیستم مهر ۱۳۹۹ است. تنها ۲۰ روز از تولد ۸۰ سالگی استاد شجریان میگذرد اما عمر این تولد به چند روز قد نداد. هنوز خزان بر درختان سبز آرامگاه فردوسی خیمه نزده است اما به هر سو چشم میدوزید خزان به شکلی رخ نمایان میکند.
انگار تندیس خداوندگار سخن فردوسی، جان دارد و به حکایت سوگ سیاوش و به «همه شهر ایران به ماتم شدند» رسیده است. انگار آنسوتر مهدی اخوان ثالث ایستاده و میسراید که «آسمانش را گرفته تنگ در آغوش/ ابر با آن پوستین سرد نمناکش/…/باغ بیبرگی که میگوید که زیبا نیست/ داستان از میوههای سر به گردونسای اینک خفته در تابوت پست خاک میگوید»
ابر و باد و فلک دست به دست هم دادهاند تا نوای مرغ سحر محمدرضا شجریان هزاردستان موسیقی هم در گوش درختان بپیچد و این قاب محزون و تاریخی را تکمیل کند.
دیروز هزاران نفر نغمه خوان مرغ سحر محمدرضا شجریان شدند و او را در جوار آرامگاه فردوسی به دستان طبیعت سپردند و حالا برای ورود به مجموعه باید بلیت ۵۰۰۰ تومانی را پرداخت کنید. گویا روز گذشته وعدهای مبنی بر ورود آزاد به مجموعه در روز بعد از خاکسپاری به مردم داده شده و عملی نشدن آن اعتراض برخی را در پی داشت.
حال من در چند قدمی خانه ابدی شجریان ایستادهام و شبیه من بسیارند. خاک او غرق در گل است. یک نفر «مرغ سحر» را با صدای شجریان پخش میکند. صدای هقهق گریه دختر جوانی در گوشه مزار و همخوانی جمعیت در هم میآمیزد، برخی چشمشان را بستهاند و ماسکزده زیر لب زمزمه میکنند. حتما تصور میکنند در تالار وحدت نشستهاند. شجریان مقابلشان نشسته و با همان چشمان مهربان و شکوه همیشگیاش میخواند.
تصنیف که تمام میشود جوانی میزند زیر آواز و میخواند «ببار ای بارون ببار/ با دلم گریه کن ببار…» گوشه چشمش خیس میشود و دیگر ادامه نمیدهد. بعدی «ربنا» را پخش میکند. زن میانسالی که چند قدم آن طرفتر روی نیمکت سنگی نشسته با نگاه محزونی به بنری که تصویر شجریان روی آن نقش بسته خیره میشود و چادرش را روی صورتش میکشد.
رفتو آمد و همخوانی لحظهای قطع نمیشود. حوالی ظهر است که سهراب و تهمورس پورناظری به جمعیت اضافه میشوند. هر دو پسر کیخسرو پورناظری آهنگساز شهیر کشورمان هستند، تجربه همکاری با شجریان را داشتهاند و با همایون کهنه رفیقاند. رضا بهرام خواننده پاپ نیز به جمعیت اضافه میشود و شجریان لَختی تنها نیست.
جمعیت حلقه زده گِرد مزار همچنان پابرجاست. برخی میروند و عدهای تازه از راه میرسند و برخی دورتر از حلقه متمرکز آرامگاه شجریان ایستادهاند.
یک زوج چشم به چشمان شجریانِ نقشبسته بر بنر دوختهاند و چند قدم دورتر از دیگران ایستادهاند. نگاهشان متفاوت است و دوست دارم دلیل این نگاه را بدانم. از تهران آمدهاند و خانم وقتی میخواهد صحبت کند هنوز نگاهش به شجریان است. سرش را تکان میدهد و این طور شروع میکند: «سالهای سال ایشان را به عنوان این که یک هنرمند بزرگ هستند میشناختم. بعدها در جایی مشغول به کار شدم که یکی از واحدهای آن ساختمان، منزل استاد شجریان بود و ارادتم به استاد بیشتر شد. اولین باری که استاد را دیدم بیمار بود اما آمده بود زباله خانهشان را پایین بگذارد. وقتی با ایشان سلام و احوالپرسی کردم با این که من را نمیشناختند خیلی خودمانی صحبت کردند و به اصطلاح تحویلم گرفتند. هر روز صدای آوازشان را از خانهشان میشنیدیم و لذت میبردیم.»
انگار همه آن خاطرات در ذهنش مرور شده باشد اضافه کرد: «تنها یک بار توانستم به کنسرتش در تالار وزارت کشور بروم و دیگر نشد. به زحمت بلیت کنسرت پیدا میکردیم» غمگینتر شد و بعد از خداحافظی به گوشه دیگری رفتند.
حوالی عصر است و آرامگاه فردوسی روز شلوغی را پشت سر میگذارد.
آرامگاه مهدی اخوان ثالث کمی آن طرفتر نزدیک به موزه فردوسی و تقریبا پشت سر آرامگاه شجریان است. جایی که در ابتدا قرار بود آرامگاه شجریان نیز باشد اما با تصمیم خانواده چنین نشد، حال محل آماده شده با خاک پر شده است.
خانوادهای که چند دقیقه قبل در کنار مزار شجریان ایستاده بودند در چند قدمی آرامگاه اخوان نشستهاند. پسر نوجوان خانواده مشغول خواندن تابلویی در کنار تندیس این شاعر بلندآوازه خراسانی است. مادرش یک چشم به مزار شجریان دارد و یک چشم به بنای فردوسی. نمیخواهم خلوتش را بهم بزنم اما حرفهایش باید شنیدنی باشد. غمگین است و شمرده شمرده صحبتش را شروع میکند: «هیچ وقت نتوانستم به کنسرت استاد شجریان بروم. آلبومی که خراسانی خوانده خیلی دوست دارم و شاید همهاش را حفظ باشم. من اهل مشهدم اما چندین سال بود اینجا نیامده بودم. وقتی علاقه پسرم را به آرامگاه فردوسی دیدم غصهدار شدم که چرا زودتر نیامدیم.» بعد هم اضافه میکند: «استاد شجریان باعث خیر شد.» بعد از صحبتهایش تکانی به ماسکش میدهد و دیگر چیزی نمیگوید.
جملهای از استاد شجریان که طی چند روز پیش بارها آن را خواندهایم از ذهنم میگذرد. او گفته بود: «یکی از بدهکاریهای من به فردوسی بوده است که هیچ وقت نتوانستم این بدهکاری را به انجام برسانم.» شاید حالا دارد به این شکل بدهیاش را به فردوسی بزرگ میپردازد تا با او هم بیحساب شود.
برخی منتظر خانواده استاد شجریان نشستهاند اما به نظر میرسد آنها زمانی بعد از تعطیلی مجموعه را برای آمدن انتخاب کردند تا در آرامش به ملاقات پدر بیایند. هنوز پیر و جوان دور مزار ایستادهاند و آواز میخوانند. شجریان، همیشه عمر، معلم بوده است و حالا مزارش ملجا همه دوستداران آواز شده است. انگار قرار است شجریان از ۱۳۱۹ تا همیشه، شجریان باقی بماند…
اکرم انتصاری
انتهای پیام/
There are no comments yet