نمایش «آمیز قلمدون» نوشته اکبر رادی و با کارگردانی هادی
مرزبان این روزها در سالن استاد ناظرزادهکرمانی تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه
است. این نمایش از ۲۸خردادماه اجراهای خود را آغاز کرده است و هر روز بهغیر از
شنبهها ساعت۲۱ روی صحنه میرود. ایرج راد، فرزانه کابلی، نوشین تبریزی، آذر خوارزمی و سمیرا کریمی گروه
بازیگران این اثر را تشکیل میدهند. به بهانه این اجرا با هادی مرزبان؛ کارگردان و
ایرج راد؛ بازیگر نمایش، گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
در ابتدای نمایش آهنگی با ترجیعبند «بیچارهتر
از من نیست» پخش میشود که انگار روایتگر زندگی آقای شکوهی است. کمی درباره
کارکرد این ترانه و آهنگ برای پیشزمینهسازی بگویید.
ایرج راد: این آهنگ انتخاب هادی مرزبان بود اما خودم ایرج بسطامی را بسیار دوست دارم چون
صدایی جذاب و گیرا دارد. ایکاش فوت نمیکرد و میشد همچنان از صدای او لذت برد.
شروع نمایش واقعا حالوهوایی از فضای نمایش را القا میکند و شاید در ادامه نمایش
تماشاگر بیشتر متوجه این القا و کارکرد بخش آغازین نمایش شود.
هادی مرزبان: موسیقی را از ورود تماشاگر آغاز کردم، بعد نور میرود و موسیقی ادامه دارد،
پرده کنار میرود و موسیقی بهمرور خاموش میشود و به کار میپردازیم.
متن بسیار ریزبینانه نوشته شده است و کسی که آن
دوران را زیست کرده باشد، ارجاعهای بسیار زیادی پیدا میکند. مخاطب امروز چهقدر
میتواند در این متن ارجاع ببیند؟
هادی مرزبان: علت اینکه بعد از بیش از بیست سال دوباره «آمیز قلمدون» را روی صحنه بردم این
است که حس کردم الان شکوهیهای ما بسیار بیشتر شدهاند. اگر قبول کنیم یکی از
تعاریف تئاتر این است که آینه جامعه است و دومی وصف حقایق غیرقابلوصف است، پس من
وظیفه دارم وقتی مسائلی را در جامعه میبیند، آنها را نشان دهد. از سویی دیگر در
این دوران، شکوهی را بیشتر درک میکنم. شاید مخاطبان امروز صف تعاونی را درک نکرده
باشند اما جامعه ما، یک جامعه صفی است! همه میدانند برای گرفتن چیزی در صف میایستند.
البته هنوز هم شرکت تعاونیهایی هستند که اجناس ارزانتر است و صف وجود دارد. اگر
در مکانی که یک سالن دارد، نمایش را اجرا میکردم، برای همراهی بیشتر مخاطبان،
سکویی در سالن انتظار میساختم و ایرج راد را روی سکوی خانه بیبیخانم مینشاندم
که تماشاگر بیشتر و زودتر با او آشنا شود و با همذاتپنداری وارد سالن شود.
ایرج راد: این متن زمانیکه حدود بیست سال پیش اجرا شد، با استقبال بسیار خوبی مواجه شد.
در این مدت همهچیز عوض شده است اما انسانها در تمام دوران تاریخ معمولا
سیری داشتهاند که این سیر تکراری است. همه در ابتدا نوزاد هستند و سپس به کودکی،
نوجوانی، جوانی و بالاخره به پیری میرسند. این سیر را هر انسانی طی میکند. البته
افرادی که به پیری میرسند، خوشحالتر هستند. همیشه اینگونه نیست که به پیری
رسیدن وضعیت خاصی را القا کند که همهچیز تمام شده است. این حس بستگی به شرایط،
نوع زندگی، نگاه فرد و … دارد اما طبیعتا همواره بازنشستگی و دور شدن از کار
چندان چیز زیبایی نیست و هرگز کسی را ندیدم زمانیکه بازنشسته میشود احساس خوشحالی
کند اما مسئلهای که در این نمایشنامه رادی گفته میشود، نوع زندگی و نگاه یک آدم
است. شکوهی پاک و خالص و مسئول است. او تلاش کرده است هرگز در زندگی خود دچار
انحراف و خطا نشود و این مسائل به همه زمانها و مکانها مربوط است.
اتفاقا یکی از بحثهای نمایش، عوض شدن جای ارزش
و ضدارزش است. آیا میتوان این بحث را هم بدون زمان و مکان و جهانشمول دانست؟
هادی مرزبان: اتفاقا یکی از بستگان خیلی نزدیک خود من با این مسئله دستبهگریبان است که
پسرانش به او میگویند «تو بیعرضه بودی، گناه ما چیست!» نسل جوان صداقت و پاکی و
چیزهایی که برای افراد یک نسل قبل اهمیت داشت را درک نمیکند چون برای او اتومبیل
آخرین سیستم همدوره پدرش اهمیت دارد که از کنارش میگذرد اما پسر نمیتواند حتی
یک دوچرخه داشته باشد. قبول کنیم اختلاف طبقاتی در کشور ما صدبرابر شده است این اختلافطبقاتی به شکوهیهای جامعه ما مربوط
میشود. اکبر رادی در این نمایش صداقت را محاکمه میکند. شکوهی هنوز تقدیرنامههای
خود را در آغوش میگیرد و به این میبالد که هنر خود را نفروخته است درحالیکه میتوانست
با کمی پا از خط بیرون گذاشتن بهترین زندگی را برای خود و همسرش بهوجود بیاورد
اما از اینکه این کار را انجام نداده، ناراحت نیست.
ایرج راد: دقیقا در جامعه خودمان هم این مسئله ملموس است. افرادی که تلاش میکنند سالم،
خوب و درست زندگی کنند، دست از پا خطا نکنند و آدمهایی مسئول باشند، بهقول معروف
کلاهشان پس معرکه است درحالیکه افرادی که راه خلاف را پیش میگیرند زندگی بهتر و
پرزرقوبرقتر و پررونقتر برخوردار هستند. البته باید در نظر بگیریم که انتخاب
شیوه زندگی به تربیت، زندگی، دیدگاه و نطر افراد مربوط است.
طراحیصحنه نمایش منزل یک کارمند دهههای ۶۰
الی ۷۰ را نشان میدهد. چه شد از امکان طراحیصحنه برای بهروز کردن نمایش استفاده
نکردید؟
هادی مرزبان: من به زیبایی بسیار اهمیت میدهم و در آثارم هم این وجه را در نظر میگیرم اما
این کار متفاوت بود. رضا مهدیزاده بهسمت مدرن کار کردن رفت درحالیکه دوست داشتم
یک دکور کلاسیک و حتی کاملا ناتورالیستی اجرا کنم. با مهدیزاده که واقعا طراحصحنه
خوب و خلاقی است، صحبت و به او تاکید کردم روی ریخته شدن یک قسمت از گچکاری دیوار
و دیده شدن آجر، کار کند تا بتوانیم قدمت خانه را نشان دهیم. نمیدانم چرا این کار
را انجام نداد و البته من هم دیگر پیگیر نشدم چون در کار طراحانم زیاد دخالت نمیکنم
تا خلاقیت خود را نشان دهند. البته نکات دیگری هم مد نظرم بود که از آنها گذشتم.
بهعنوانمثال باران، جزء لاینفک این نمایشنامه است، در اجرای قبلی نمایش در
چهارسو، وقتی نمایش تمام میشد، جلوی صحنه از بالا باران میآمد تا با مرگ شکوهی،
باران شروع شود و پاکی و زلال بودن شکوهی را نشان دهم. رادی تمام صحنههای نمایشهایش
را نام گذاشته است؛ صحنه اول، جنین نام دارد، صحنه دوم، رویا است که دختران خود را
میبیند و صحنه سوم، تولد است چون پس از مرگ شکوهی میفهمد او کیست و درواقع شکوهی
با مرگ خود دوباره متولد میشود. در این اجرا درمقابل بازیگران کوتاه آمدم و باران
را از صحنه پایانی حذف کردم. قرار بود این دو همچون عاشق و معشوق پشت میز بنشینند
و باران این دو را در صحنه مرگ شکوهی خیسخیس کند.
گل رز نماد عشق است و شکوهی این بوته را پرورش
داده است. آیا میتوان شکوهی را عاشق داستان دانست؟
ایرج راد: بله. شکوهی عاشق پاکی و ایثار است؛ سعی میکند آنچه میتواند را در پاکترین
شکل انجام دهد. شکوهی تمام وجود خود را گذاشته تا در یک بوته گل سرخ، غنچهای بهوجود
بیاید و همه تلاشش را برای بهوجود آوردن آن گل دارد تا آن را به کسی که بهعنوان
همسرش دوست دارد، هدیه دهد. برای این آدم مسئله مادی و مالی مهم نیست؛ غنچه گل،
تمام وجود او است. برای همین به شوکت میگوید اگر خوب این گل را نگاه کنی، باز میشود.
شکوهی صادق و ساده است که در زندگی با سادگی تمام به همهچیز و دوروبر خود نگاه میکند.
نه بدخواه کسی است و نه ظلمی به کسی میکند و نه حتی از آن همه جور شکایت میکند
فقط گاهی دلخور میشود و گله میکند.
هادی مرزبان: این مرد هیچ چیز ندارد اما شش ماه الی یک سال از عمر خود را برای گلی که میخواهد
به شوکت هدیه دهد، صرف کرده است اما وقتی به شوکت میگوید: «یک کار دیگه هم برات
کردم» شوکت اینقدر از فضای ذهنی او دور است که فکر میکند منظور شکوهی بهنام کردن
خانه به اسم شوکت است. از این حرف شوکت، شکوهی بههم میریزد و پس از دادن گل سرخ
و با مردنش به شوکت ضربه وارد میکند.
در ابتدای نمایش بهنظر میآید شکوهی همه بار
مسئولیت زندگی را گردن شوکت انداخته است. درحالیکه در جریان نمایش میفهمیم شوکت
همسرش را از بازی بیرون کرده است.
ایرج راد: بالاخره شکوهی تا زمانیکه توان داشته است، تلاش کرده کار کند اما الان پیر
شده است. با این حال دوست دارد برخی کارهای ساده را انجام دهد اما این اجازه هم از
او گرفته میشود.
هادی مرزبان: شکوهی در این خانه اصلا آدم مهمی نیست. وقتی او از عشق حرف میزند، میگوید:
«من چهکار میتوانم بکنم؛ بگو ظرفها رو بشور، میشورم، بگو گلاب میخوام با اشک
چشمم برات گلاب میگیرم» که شوکت بهش میتوپد که به چه دردی میخورد!
در کنار شوکت و شکوهی؛ شخصیتی دیگری داریم به
نام حشمتخانم که زندگی این زوج را بهشدت تحتتاثیر قرار میدهد و به شوکت میفهماند
که دارای چه کمبودهایی است. آیا این شخصیت را میتوان منفی دانست؟
ایرج راد: یکی از نکات مثبت «آمیز قلمدون» این است که اکبر رادی هیچکس را مقصر جلوه نمیدهد.
وقتی از نگاه شوکت به ماجرا نگاه میکنیم،
میبینیم او هم حق دارد. آرزوها داشته است اما تمام کار و زندگیاش شده است اینکه
در صف تعاونی بایستد و به یک پیرمرد رسیدگی کند. از دید من این شخصیت هم منفی نیست
چون اصلا بهقول معروف در باغ نیست.
هادی مرزبان: در رئالیسم و خصوصا رئالیسمهای اکبر رادی، تمام شخصیتها را اگر به تنهایی در
نظر بگیریم، حق دارند؛ شوکت حق دارد چون با هزار امید و آرزو زن یک کارمند شده است
اما به هیچکدام از خواستههای خود نرسیده است، شکوهی حق دارد، حشمت هم حق دارد،
شوهری داشته است که کاملا هوای او را داشته است و اسداللهخان مرد حشمت بوده است.
او را از دست داده است اما زن همسایه؛ یعنی شوکت؛ همسر دارد پس حشمت به این دو
حسودی میکند پس میتوان به او هم حق داد.
البته نوعی عشوهگری میان حشمت و شکوهی هم در
نمایش دیده میشود.
هادی مرزبان: خدابیامرز اکبر رادی همیشه میگفت: «مرزبان از شیطنتهای تو در کارگردانی خوشم
میآید.» این بخش را من وارد کردم. یکبار رادی سر دورخوانی نمایش «آهسته با گل
سرخ» آمد. در بخش ابتدایی نمایش که به معرفی شخصیتها تعلق داشت، زن به مرد میگفت:
«چرا دوغ نخوردی؟» و مرد جواب میداد: «امشب دوغ نخوردم.» در آن زمان مریم معترف
نقش زن را بازی میکرد و به او گفتم با شیطنت این جمله را بگوید و مرد هم روی امشب
آکسان بگذارد! وقتی رادی این را دید، از من پرسید داستان چیست؟ من گفتم چون شب
جمعه است، این تغییر را دادهام و رادی بسیار خندید! در این نمایش هم من این شلنگتختههای
دونفره را قرار دادم.
شما نمایش را در بدترین زمان ممکن اجرا میکنید.
میزان استقبال مخاطبان از نمایش به چه صورت بوده است؟
ایرج راد: نظر شخصی من این بود که کار را در زمان دیگری اجرا کنیم چون خودم در شورای
سیاستگذاری تماشاخانه ایرانشهر هستم و شاهد بودم همه از اجرا در این زمان پا پس
کشیدند و انصراف دادند اما هادی مرزبان اصرار داشت اجرا کنیم و تلاش کنیم که
تماشاگران به سالن بیایند. البته به اندازه کافی نتوانستیم تبلیغات کنیم چون فرصتش
را نداشتیم! بعد از بازبینی اجازه تبلیغ به گروه داده میشود و روز قبل از اجرا
نتیجه بازبینی به دست ما رسید درنتیجه زمان تبلیغات را از دست دادیم. البته من
احساس میکنم تماشاگری که به سالن میآید راضی از نمایش بیرون میرود. با کار
ارتباط برقرار میکند و از آن خسته نمیشود. نوعی همذاتپنداری با نمایش دارد و
فضاها و آدمها را حس و باور میکند.
هادی مرزبان: من آدمی هستم که اگر به من بگویند که مقابلت یک دیوار است و اگر سرت را به آن
بکوبی، سرت میشکند، بهسمت دیوار میروم، سرم را به آن میکوبم تا بدانم چهقدر
این دیوار محکم است! یکی از دوستانم میگفت: «اجرای تو همان قضیه دیوار است!»
اعتقاد دارم دوستداران و عاشقان تئاتر زیاد هستند. البته طی این شبها تماشاگر
خودم را داشتم. طبق آمار، کمترین تعداد تماشاگر ما هشتاد نفر بوده است اما انتظار
بیشتری داشتم.