نمایش «همهچیز درباره آقای «ف»» با نویسندگی و کارگردانی
آرش عباسی این روزها آخرین اجراهای خود در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر را
پشتسر میگذارد. این نمایش تا جمعه؛ ۱۵ تیرماه در این سالن روی صحنه میرود.
البته اجراهای فوقالعاده این نمایش که هر روز ساعت ۲۱ روی صحنه میرود هم در نظر
گرفته شده است و این اثر روزهای پنجشنبه و جمعه ۱۴ و ۱۵ تیرماه ساعت ۱۷ هم به صحنه
میرود. احمد مهرانفر تکبازیگر این نمایش است. به بهانه این اجرا
با آرش عباسی؛ نویسنده، طراح و کارگردان «همهچیز
درباره آقای «ف»» گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
زمانیکه مخاطب به سالن وارد میشود، با یک فضایی کاملا شبیه به عروسی روبهرو
است. چه شد تصمیم گرفتید برای آشنا کردن
مخاطبان با شخصیت فرهاد، این فضا را بسازید؟
زمانیکه با چشم خریدار برای کارگردانی به نمایشنامه رجوع
کردم، اولین میزانسنی بود که به ذهنم رسید چون از یکسو از ابتدا تکلیف مخاطب با شخصیت روشن میشود و دیگر به زمینهسازی،
دیالوگهای اضافی و شخصیتپردازیهایی که باید در مقدمه نمایش میگنجاندیم، با
نشان دادن عروسی به مخاطب حذف میشوند. زمانیکه مخاطب وارد میشود و پیش از آنکه
نمایش بهصورت رسمی آغاز شود، کاملا از شرایط شخصیت آگاه میشود. البته از دید من
نمایش همزمان با ورود مخاطبان آغاز میشود. حتی زمان ورود مخاطب به سالن هم مهم
است چون یککسری شوخیها در همین بخش وجود دارد که مخاطبانی که دیرتر به سالن وارد
میشوند، نمیتوانند آنها را بشنوند. حتی وجه دروغگویی شخصیت که در زندگی او
جاری است و در سراسر نمایش دیده میشود که میخواهد خود را بسیار مهمتر از آنچه
هست، نشان دهد و … در همین بخش ابتدایی برای مخاطب مشخص میشود. از سویی دیگر میخواستم
نشان دهم این شخصیت که خواننده است، از بخشی از مراسم بهبعد، کم میآورد و نمیتواند
آواز بخواند چون سرفه بهسراغ او میآید. این مساله مهمترین چیزی است که روی آن
مانور میدهیم و هسته اصلی نمایش را تشکیل میدهد. واقعیت این است که خواننده
مجلسی نمایش ما، روزگارش خراب شده است چون صدایش دچار مشکل شده و در اوج خواندن به
سرفه میافتد. البته ممکن است تماشاگر در بدو ورود متوجه این وجه نشود اما در
میانههای نمایش از این وضعیت آگاه میشود
در ساخت فضای عروسی شاهد استفاده از صداهای کر
کنندهای که همه ما تجربه آن را در اینگونه مراسم داریم، هستیم و از سویی دیگر
ترانهای که برای این بخش انتخاب شده است، ترانهای بهشدت غمگین اما با رینگ ششوهشت
است که این هم در عروسیهای ما دیده میشود. چگونه به این طراحی رسیدید که یک
عروسی را بهصورت کامل برای مخاطب بسازید؟
اگر بخواهم صادق باشم، این اتفاقها خلاقیتهای احمد مهرانفر
بود. میخواست ابتدا خواندن را با دکلمه آغاز کند و سپس همان دکلممههایی که هیچ
ارتباطی به یک مراسم شاد ندارند را با ریتمی تند به مخاطب ارائه دهیم. هرچند تمام
این مسائل در عروسیها دیده میشوند. احمد مهرانفر همواره به این نکات فکر میکرد
و به من پیشنهاد میداد و طبیعتا من هم میپذیرفتم و از اینکه بازیگرم تا این
اندازه به کار خود فکر میکند و مدام چیزهای تازهای را با خود بههمراه میآورد
خوشحال باشم.
دکور نمایش رئال در نظر گرفته شده است که فضای
خانه یک انسان مجرد با بودجه کم را به مخاطب القا میکند. تمام وسایل این خانه
کهنه و مستعمل هستند و تنها ضبطاستریو است که بسیار مدرن روی صحنه خودنمایی میکند.
آیا یان بخش هم ارجاع به اهمیت موسیقی نزد فرهاد دارد؟
اتفاقا برخی از دوستان میگفتند طراحیصحنه انسان را به
اشتباه میاندازد که زمان نمایش به چند سال قبل مربوط است اما در جریان نمایش
متوجه شدهاند که داستان کاملا در زمان حال میگذرد. من تعمد داشتم که وسایل خانه
کهنه باشند. بهعنوانمثال میتوانستم بهجای اینکه یک یخچال سبز که مشخصا در
اواخر دهه پنجاه و اوایل دهه شصت استفاده میشد، روی صحنه قرار دهم، از یخچالی
مدرنتر با مارک سامسونگ و … استفاده کنم تا زمان نمایش از ابتدا مشخص باشد اما
این کار من، به زیرمتنی که در شخصیت وجود دارد، لطمه میزد. فرهاد آدمی است که به
مشتری خود رو میزند که برایش یک شارژ بفرستد پس طبیعتا این آدم با وسایل کهنه و
فرسوده زندگی خود را پیش میبرد اما اتفاقا زمانیکه ضبط را انتخاب میکردم، ناچار
شدم به محدوده امامحسین (ع) بروم. در آنجا ضبطهای متفاوتی دیدم که به حداقل یک
یا دو دهه قبل مربوط بودند و امروز اصلا از آنها استفاده نمیشود اما من آنها را
انتخاب نکردم چون شخصیت نمایش ما، به ابزار موسیقی و چیزهایی که صدایش از آنها
پخش میشود، اهمیت میدهد؛ یعنی حتی اگر نان شب نداشته باشد برایش اهمیت ندارد اما
ضبطصوتش باید بسیار مد روز و جدید باشد.
اتفاقا یکی
از مسائلی که برای فرهاد مطرح است، القابی همچون مطرب و … است که دیگران
به او میدهند. چه میزان این اعتراض فرهاد، نقد شما به دیدگاه حاکم بر هنر موسیقی
است؟
این مسئله از فرهنگی برآمده است که فرهاد از آن ناراضی است
اما باید با آن بسازد چون در این موضوع غرق شده است و راهی برای برونرفت از آن
ندارد. تنها در توهم و خیال خود مجالس عروسی در بالا شهر را برگزار میکند. حتی
آدرسها را هم اشتباه میگیرد. او این رویا را در ذهن دارد که مخاطبانش به قشر
دیگری از جامعه تعلق داشته باشند اما همواره مخاطبان او همین قشری هستند که او را
مطرب، لوطی و … خطاب میکنند. هرچهقدر فرهاد در طی این سالها دستوپا زده است
که خودش را از این عناوین دور کند، موفق نشده است. این مسئله در جامعه امروز ما بهوفور
دیده میشود و هنوز افرادی هستند که با این دید به قشر نگاه میکنند. این نگاه به
خوانندگان مجالس بیشتر وجود دارد چون هنوز بسیاری از افرادی که در این زمینه کار
میکنند، با شکل سنتی فعالیت میکنند و عدهای هم بسیار پیشرفته و مدرن در این راه
گام برمیدارند. فرهاد به دسته اول تعلق دارد و هنوز گروه درستی در کنار خود
ندارد. فرهاد هیچگاه جدی گرفته نشده است. همه آدمهای زمانی به سراغ فرهاد میآیند
که نتوانند هزینههای گزاف خوانندگان خوب را پرداخت کنند. این مسئله حتی در نوع
پوشش فرهاد هم دیده میشود. من از این جنس آدمها زیاد دیده بودم و به همین دلیل
لباسی سفید طراحی کردم که در قسمتهایی از لابس شاهد تکههای براقی هم باشیم یا
کفش ورنیای که پوشیده است، شخصیت را کامل میکند و سبب میشود دغدغهها و گرفتاریهای
او برای مخاطب ملموس باشد.
در نمایش شما دو زن حضور جدی دارند؛ مادر و
دوستدختر باردار فرهاد. در متن شاهد تیره و تاریک نشان دادن زنهایی که در زندگی
فرهاد حضور دارند هستیم. آیا زنان زندگی او شخصیتهایی تیره هستند یا این تیرگی از
خود شخصیت فرهاد به این دو زن رسیده است؟
از دید من هم مادر و هم دوستدختر، شخصیتهای فرعی داستان
ما هستند. من این دو شخصیت را انتخاب کردم تا چهرهای واقعیتر از این موجود فلکزده
ببینیم تا بتوانیم درباره او قضاوت کنیم. درواقع یان دو شخصیت، چهره دیگری از
فرهاد را به مخاطب نشان میدهد. فرهاد دوستدختر خود را در شرایطی بسیار نامناسب،
ترک کرده است. دلایل او بهنظر منطقی میرسد. او اعتقاد دارد وقتی برای نان شب خود
محتاج است، چرا باید یک بچهای را به زندگی اضافه کنیم. از سویی دیگر این دختر بههمراه
فرهاد در مجالس حضور داشته و با او همخوانی میکرد. با توجه به خانواده فرهاد و
جامعهای که در آن بزرگ شده است، نمیتواند این فرد را بهعنوان همسر بپذیرد.
درواقع فرهاد پر از تضاد است و من سعی کردهام این تضادها درست از آب دربیایند. بهعنوانمثال
از دختر میخواهد او را آزاد بگذارد و از زندگیاش برای همیشه خارج شود اما زمانیکه
دختر میگوید «مشتریای که از سوی سیامک تماس گرفته بود را من معرفی کردهام.»
فرهاد بهشدت عصبانی میشود که چرا این دختر سیامک را میشناسد! درواقع فرهاد نمیداند
باید چه کند. هرطور حساب کنیم، فرهاد در حق این دختر نامردی کرده است، به تماسهای
او پاسخ نمیدهد و به او میگوید حتی اگر خودش را بکشد هم برای فرهاد مهم نیست!
این کار او بهدور از اخلاق است. تا پیش از مواجهه با دوستدختر ما بیشتر به روابط
بسیار بیمنطق و دمدستی او میخندیدیم اما دختر سبب میشود بهمرور مخاطب برای
رسیدن به پایان نمایش آماده شود. درواقع ورود دختر آغاز تراژدی است.
در نمایش شاهد شوخی کردن با تمام مسائلی که
حداقل در یک ماه اخیر در جامعه خودمان رخ دادهاند، هستیم؛ از پاره شدن برجام تا
فیلترینگ تلگرام و … چگونه این بحثها را به متن وارد کردید که به شالوده اصلی
نمایش لطمهای وارد نشود؟
از دید من درامهای اجتماعی باید در زمان خودشان اجرا شوند
و بعد از آن دوران، دیگر کارکرد ندارد و با توجه به نگاه کارگردان میتواند کارکرد
داشته باشد. «همهچیز درباره آقای «ف»» را حدود ۱۲ یا ۱۳ سال قبل نوشته بودم اما
وقتی دوباره خواستم نمایش را دوباره اجرا کنم، بازنویسی و بهروزش کردم. چون الان
بسیاری از مسائل اصلا ارزش گفتن ندارند و مردم درک نمیکنند. این روزها تعداد
زیادی از تماشاگران ما نوجوانانی هستند که در آن دوران هفت یا هشت سال بیشتر
نداشتند و در آن زمان مسائل را درک نمیکردند پس اگر همان نمایشنامه را اجرا میکردیم،
اصلا متوجه نمیشود درباره چه چیزی حرف میزنیم مجبوریم نمایشی را اجرا کنیم که
خمیرمایهای یکسان دارد اما این خمیرمایه باید بهروز شود و دغدغههای انسان
امروزی در آن دخیل باشد. تماشاگر ما با مسائلی درگیر است که فرهاد را درگیر کردهاند.
بهعنوانمثال با فیلتر شدن تلگرام، کاسبی فرهاد از بین رفته است چون کانال
ارتباطی او با مشتریانش قطع شده است و مخاطب این مسئله را درک میکند. وقتی به این
مسئله ساده فکر میکنیم، میبینیم در این دروان سخت چهقدر چیزهایی که مخاطب به آن
میخندد، شرایط را برای مردم دشوارتر کرده است. البته خنده مخاطب هم آگاهانه است
چون آسیب را میشناسد.
در این نمایش به بمباران سردشت اشاره میشود که
در نمایشنامه قبلی شما هم بود و در این اجرا هم آن را نگاه داشتید. آیا نوجوانای
که از آنها یاد کردید، این اتفاق را درک میکنند؟
متاسفانه جنگ یکی از مسائلی است که هیچگاه نمیتوان درباره
آن گفت کهنه شده است و نمیتوان به آن پرداخت. همیشه میتوان به جنگ فکر و درباره
آن کار تولید کرد. همیشه بوده و هست. بهخصوص فکر میکنم تا ابدالدهر میتوان
درباره جنگ هشتساله خودمان حرف زد. خصوصا افرادی مثل من که در آن دوران زندگی
کرده بودیم که میدانیم جنگ تمام نشده است. درست است که ما نسلی هستیم که آدمهای
جنگ را دیدهایم اما مگر میشود نسل بعد از ما میتوانند این فاجعه را تمامشده
ببینند؟ مسلما نه! چون هنوز اثرات آن جنگ در نسلهای مختلف دیده میشود. طبیعتا من
که در سن ۱۰ سالگی موشکباران را تجربه کردهام، این تجربه و اثرات مخربی که بر
روح و روان من گذاشته، تصاویر تلخی که برایم خلق کرده است و اضطراب شبانه از موشکباران
و … را به نسل بعدیام منتقل میکنم. تصور ترکشی که کنار من به حوض خورد، آب حوض
به صورت من پاشید و تصور میکردم خون است و بهشدت ترسیده بودم! این تصویر بعد از
سی سال هنوز با من هست و روی تمام رفتارهای من تاثیر گذاشته است. تازه من کودک
بودم و خود جبهه را تجربه نکرده بودم. عصبیت من که بهخاطر اثرات جنگ است، روی نسل
آینده من هم تاثیر گذاشته است. این چرخه به همین شکل ادامه پیدا میکند
جالب اینجاست نوعی همزمان میان اجراهای شما و
سالگرد این فاجعه وجود دارد.
این همزمانی اتفاقی بسیار جالب و ناخواسته بود که من اصلا
به آن فکر نکرده بودم. جالب اینجاست ۹ سال قبل هم در همین تاریخ نمایش را اجرا
کرده بودیم!
زوم:
درامهای اجتماعی تاریخمصرف دارند
معتقدم درام اجتماعی یک حسن و یک مشکل بسیار بزرگ را توامان
دارد. حسن این نوع درام این است که دست کارگردان و نویسنده باز است تا حرف روزگار
خود را بزند و این برای من جذابترین بخش درام اجتماعی است. هرچند همواره تلاش
کردهام در این حرف زدن، به لودگی نرسیم و همچون کمدیهای سخیف از اتفاقها
استفاده ابزاری برای خنداندن مخاطب صورت نگیرد اما اشکالی که بر این نوع درام وارد
است تاریخمصرفدار بودن آن است. شاید بسیاری از دوستان بگویند نمیتوان به تمام
درامهای اجتماعی این نگاه را داشت و نمایشنامههایی داریم که از دهههای پنجاه و
شصت تا امروز هنوز حرف دارند که از نظر من اصلا حرف درستی نیست چون درام اجتماعی
برای زمانه خود نویسنده نوشته شده است و نویسنده با جغرافیایی که در آن زیست میکند
و اتمسفری که بر جامعه او حاکم بود، نمایشنامه را نوشته است. به ضرس قاطع میگویم تمام آثاری که دهه پنجاه نوشته شدهاند،
دلیلی برای روی صحنه رفتن ندارند مگر اینکه ایده جدیدی به آن وارد شود البته این
حرفهایی که میزنم، نظر شخصی خودم هستند. همانطور که معتقد هستم آثار شکسپیر
دلیلی برای اجرا کردن ندارند مگر اینکه کارگردان تفکر تازهای بر نمایش وارد کند.
البته منظور از تفکر تازه این نیست که صرفا لباسهای امروزی تن بازیگران خود بکند
چون این کار دمدستیترین چیزی است که به ذهن هر فردی میرسد؛ نگاه باید نگاهی
باشد که مخاطب امروزی بتواند خودش، جامعهاش و روابط را در آن ببیند.
مینا صفار
There are no comments yet