نمایش «هگزا، شهر دوشیزگان» با نویسندگی علیرضا سید و
کارگردانی محمد حاتمی، از پنجم اردیبهشتماه ساعت۲۰:۳۰ به مجموعه تئاتر دیوار چهارم
آمده است. در این نمایش ۷۵دقیقهای حسین رفیعى، شیرین بینا، مریم بخشی، مبینا طبائى،
پانتهآ مهدىنیا، پرستو علیزاده، باران شادپورى و زهرا فرهانىراد به ایفای نقش
میپردازند. در خلاصه داستان نمایش آمده است: «میدن سیتی، کافه هگزا؛ حالا ۱۰سال از
زمانی که شهر از وجود مردان خالی شده است، میگذرد و همهچیز در کسالتی پایدار فرو
رفته است. با ورود مردی به شهر، انگیزه تصاحب مرد و ازدواج با او به رقابتی جنونآمیز
در میان زنان تبدیل میشود…» به بهانه این اجرا با حسین رفیعى، شیرین بینا، مریم
بخشی، مبینا طبائى، پانتهآ مهدىنیا و پرستو علیزاده؛ بازیگران نمایش و امیر سلیمانی؛
طراح پوستر و بروشور و دستیار کارگردان اثر گفتوگو کردهایم که در ادامه میخوانید.
در این نمایش شاهد حضور شش دختر هستیم که این دختران
هیچ شباهت رفتاری خاصی باهم ندارند اما همه آنها نوعی قدرت نهفته دارند و در
طراحیلباس هم شاهد شباهت دختران نمایش بهغیر از «مادام لیزا»، صاحب هگزا هستیم
که در المانهای کوچکی باهم تفاوتهایی دارند. چگونه این شخصیتهای بهظاهر شبیه
اما بسیار متفاوت را ساختید؟
پانتهآ مهدىنیا: از دید من «هرا» شخصیتی بسیار ضعیف است چون مدام تهاجمی رفتار میکند و با
ناسازگاری و پرخاش برخورد میکند. از این دست زنها که ادعای قلدری میکنند اما
بسیار شخصیت ضعیفی دارند، واقعا در جامعه خود کم نداریم. در گفتوگوهایی که با
علیرضا سید؛ نویسنده متن داشتیم، مشخص کردیم که این شخصیتها همانگونه که
از اسامی آنها مشخص است، نماد الهههای اساطیری هستند البته منظور این نیست که
این الههها بهصورت کامل و مطبق در نمایش حضور دارند. هر زن، چهار بعد مادرانگی،
جنگجویی، اغواگری و استقلالطلبی را در خود دارد. شخصیتها نمادهایی هستند که
تکمیلکننده زنهایی هستند که در جامعه خود میبینیم. تمام این زنها در گودالهای
روحی و روانی خود فرو رفتهاند که از آنها زنانی قاتل ساخته است که در شیوه بروز
خصلتهایشان تفاوتهایی را شاهد هستیم، «هرا» شخصی پرخاشجو است، «هلن» که ادای
متفکر بودن درمیآورد و حتی گاهی کتابش را برعکس دستش میگیرد، «آفی» که همواره
کار میکند، «مادام پرسی» که میخواهد خود را اغواگر نشان دهد و…. این نمایش
کاملا قابلیت دارد از ابعاد مختلفی همچون فلسفی، عرفانی، روحانی و حتی آسیبشناسی
جدی اجتماعی به آن پرداخته شود.
پرستو علیزاده: از دید من «هلن» به کتاب خواندن، نوشتن و… پناه میبرد. البته در بخشی از
نمایش گفته میشود که «هلن» کتابش را برعکس میگیرد و از این بخش میتوان گفت که «هلن»
ادا درمیآورد. به نظر من هر کدام از این زنها به چیزی پناه میبرند؛ «هرا» به
قلدر بودن پناه میبرد، «پرسی» به خود اغواگر پنداشتن و «هلن» به ادای متفکر بودن.
مریم بخشی: ما چند زن هستیم که بعد از سالها با یک مرد مواجه میشویم درنتیجه برای هر
کدام از بیوهها، موقعیت جدیدی ایجاد میشود. «پرسی» احساس میکند دیده نمیشود به
همین دلیل برای ایفای این شخصیت، شیوه بیرونیتری را انتخاب کردم. به همین دلیل
است که برخلاف سایر شخصیتها که با روشهایی ملایمتر همچون سم، خفه کردن با شال و…
اقدام به کشتن میکنند، او تفنگ را انتخاب کرده است تا نمایشیتر و اغراقشدهتر
رفتار کرده باشد. «پرسی» شخصیتی عصبی است اما ویژگیهای حمایتگرانه هم در این
شخصیت دیده میشود. در تقابل با شخصیتهای قوی این نمایش همچون «هرا» یا حتی «مادام
لیزا»، احساس میکند باید نقش حمایتگر داشته باشد که این وجه از شخصیت او در
رابطهاش با «دمی» که بهنظر از افراد دیگر نمایش ضعیف است، بیشتر دیده میشود. از
سویی دیگر با وجود اینکه ذهنیت او هم همچون سایر زنان، به کشتن مرد متمایل است،
احساس بیپناهی و خواسته شدن توسط یک مرد را هم دارد. به همین دلیل است که در
آغاز، از نوعی شیوه عشوهگری هم استفاده میکند اما وقتی میبیند شخصیت «ولگرد» به
او بیتوجه است، نسبت به کشتن او اقدام میکند. شخصیت «پرسی» بسیار برای من جذاب
بود و این شخصیت بهمرور ساخته شد. بخشی از شخصیت «پرسی» همچون آواز خواندن به
زبان ایتالیایی و دیالوگگویی به این زبان را خودم به نمایش افزودم و در متن اصلی
وجود نداشت. تمام شخصیتها بهمرور و در پروسه تمرین خلق شدند.
خانم طبائی شما نقش راوی را هم برعهده دارید که
کار شما را دشوارتر میکند. چگونه این دو وجه را پیش بردید؟
مبینا طبائى: «آفی» واقعا شخصیت دشواری است چون باید مخاطب، باور کند که این شخصیت، هم در
داستان نمایش حضور دارد و هم روای است. درنتیجه در جریان نمایش، سه لحن را دارم که
باید تفاوتهای این لحنها را هم در قالب شخصیت دربیاورم و سه نوع بازی من نباید
باهم اشتباه گرفته شود.
خانم بینا در شخصیت «مادام لیزا» شاهد نوعی
مادرانگی هستیم که با دیکتاتوری و خشونت تلفیق شده است. همچنین برخلاف تصوراتی که
درباره شخصیتهای قوی وجود دارد، شاهد نوعی پنهانکاری زنانه هم هستیم. برای ساختن
این شخصیت چگونه پیش رفتید؛ آیا از مابهازاهای بیرونی استفاده کردید یا تمام وجوه
شخصیت را خودتان بهصورت ذهنی ساختید؟
شیرین بینا: من زمانی به گروه پیوستم که تمرینها به پایان رسیده بودند و تنها یک هفته به
آغاز اجراها باقی مانده بود. درنتیجه چندان زمان نداشتم که این شخصیت را تحلیل کنم
و با کارگردان و نویسنده پیش بروم و براساس زاویه دید خودم پیش رفتم. از دید من «مادام
لیزا» را میتوان در میان آدمهای دور و بر خودمان و حتی در سایر کشورها پیدا کرد.
بعد از جنگها و کشتارهایی که در طول سالیان اتفاق افتاده است، شاهد همین شرایط
هستیم. این شخصیت به این نتیجه رسیده است که نسل بشر در شرف نابودی است و نیاز است
دوباره زایش اتفاق بیفتد. به همین دلیل تلاش میکند حسهایی همچون خشونت و جنگخواهی
و کشتار را در درون سایر زنان هگزا سرکوب کند و احساسات انسانی را در درون این
افراد زنده کند تا بتواند بقای نسل را پیش بیاورد. درنتیجه دختران را به مواجهه با
«ولگرد» قرار میدهد. هر بار که در این راه شکست میخورد، فرد دیگری را جایگزین میکند.
درنهایت موفق نمیشود شرایط را فراهم کند تا بهوسیله مرد که سمبل منجی و صلح است،
این خشونت از بین رود و معنویت در وجود این زنان بیدار نمیشود. در پایان «مادام
لیزا» هم تسلیم جبر حاکم بر فضا میشود.
آقای رفیعی شما نقش «ولگرد»؛ نخستین مردی که
بعد از ۱۰سال به هگزا پا گذاشته است را بازی میکنید. این شخصیت ولگرد و دزد است
اما مارکس را میشناسد، نام قورباغه عروسکی او گالیله است! این شخصیت چندوجهی را
چگونه ساختید؟
حسین رفیعى: محمد حاتمی این شخصیت که نوشته رضا سید است را طراحی کرده است. ما بهدنبال یک
بهلول میگشتیم که جنبههای طنز هم داشته باشد. الزاما تمام افرادی که مواد مخدر
یا الکل مصرف میکنند، کارتنخواب و خیابانخواب نیستند. شاهد هستیم بسیاری از
افرادی که روشنفکر هستند برای اینکه از محیط اطراف و هیاهوهای دور و بر خود دور
شوند، به الکل یا مواد مخدر روی میآورند. «ولگرد» هم یک الکلی است که نیچه، مارکس
و … را درک کرده است و عملا به جنس مخالف اصلا فکر نمیکند. شاید بتوان این
شخصیت را نگاهی نقادانه به نگاه جنسیتی حاکم بر سراسر جهان دانست. همه بیشتر بهدنبال
این هستند که روابطجنسی خود را تامین کنند و کمتر به روابط عاطفی خود میپردازند.
به همین دلیل در سراسر جهان و خصوصا ایران شاهد هستیم طلاقهای عاطفی بسیار بیشتر
از طلاقهای محضری است؛ افرادی که باهم زندگی میکنند اما هیچ رابطه و یا نقطه
اشتراکی باهم ندارند. از سویی دیگر در این نمایش با نسلی از زنان مواجه شدهایم که
مجرد هستند؛ درواقع دوشیزگان بیوهای هستند که احساس کردهاند دارند تمام میشوند
و احساس خطر میکنند که نسلشان دیگر ادامه پیدا نمیکند. شاید به جایی میرسیم که
دیگر خانواده وجود نخواهد داشت. در بسیاری از کشورهای اروپایی شاهد هستیم که بهجای
خانواده پارتنر و همخانه وجود دارد که در کشور ما هم اتفاق افتاده است. حس میکنم
نویسنده این اثر، نیمنگاهی هم به این مسئله داشته است. اگر ما نام کافه هگزا را
کره زمین بگذاریم، این حرف را درمییابیم که اگر بهدنبال تشکیل خانواده نباشیم،
به شرایط شعر «خور و خواب و خشم و شهوت/ شغب است و جهل و ظلمت»؛ یعنی فقط به لحظه
اکنون فکر میکنیم که بگوییم، بخندیم، مهمانی برویم، برای آدمهای رهگذر جذاب
باشیم اما بهفکر زایش و خانواده و تولید نسل و ادامه زندگی نیستیم که خطرناک است
و آدمهای کافه این خطر را حس کردهاند.
آقای سلیمانی در امر تبلیغ و معرفی اثر، نخستین
مواجهه ازطریق پوستر صورت میگیرد. شما این طراحی را چگونه پیش بردید که هم به
مخاطب درباره اثر آگاهی بدهد و هم فضای نمایش را مشخصتر کند؟
امیر سلیمانی: در این نمایش هم طراحی پوستر و بروشور را برعهده داشتم و هم دستیار کارگردان
بودم. پوستر و بروشور «هگزا شهر دوشیزگان» براساس فضایی که در نمایش جریان دارد که
فضایی زنانه است، شکل گرفته است. رنگبندیها و فرم فضا براساس دنیایی زنانه طراحی
شده است که هیچ مردی به آن، راه ندارد. برای نمایش دو نوع پوستر طراحی کردهایم؛
یک پوستر کمی آرتیستیکتر که نمادین است و پوستر دیگری که از چهره بازیگران تشکیل
شده است که در آن هم بر فضای زنانه و چهره زن، تاکید شده است. در تایپوگرافی، رنگبندی
و… فرض اولیه؛ یعنی دنیای کاملا زنانه را در نظر گرفتهایم. درنتیجه تمام المانها
را زنانه در نظر گرفتهایم اما تعلیقی به این فضا افزودهایم که با خون بهعنوان
نماد کشتن تلفیق شده است.
در این میان بخش طنز بر عهده «ولگرد» و «آفی»
است هرچند این شخصیت هم تلخیهای خاص خود را از سر گذرانده است. چگونه این حسها
را در هم دیزالو کردید؟
حسین رفیعى: شاید اگر فرد دیگری این نقش را بازی میکرد، کمتر بهسمت طنز میرفت! بسیاری
از بینندگان از من آثار طنز دیدهاند چون در مدیوم تصویر، در کار طنز و کودک بیشتر
حضور داشتهام. حتی شخصیتهای کودکی که بازی کردهام را هم در بخشهایی از
رفتارهای این شخصیت گنجاندهام چون نوعی معصومیت، حماقت و سادگی در او میبینم که
سبب میشود این کودکانگی مناسب باشد. حتی نوع مشروب خوردن این شخصیت با تمام الکلیها
فرق میکند چون نمیخواستم او را الکلی نشان دهم. بلکه از دید من «ولگرد» کودک
درونی دارد که هنوز زنده است. وقتی این کودک زنده باشد، طنازی و جذابیتها هم وجود
دارد. به همین دلیل است که «آفی» و «ولگرد» که دو شخصیت کودک نمایش هستند، بخش طنز
نمایش را پیش میبرند.
مینا صفار
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است