تهران با این ساخت و سازهای بی‌منطق زجرگاه شده است | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۱ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۳:۵۷
استاد حسین محجوبی:

تهران با این ساخت و سازهای بی‌منطق زجرگاه شده است

«تهران واقعا زجرگاهی شده با این ساخت و سازهای بی‌منطق و ضربه‌پذیر. البته اگر از بالای شهر، تهران را نگاه کنیم شاید زیبا به‌نظر برسد.»

حسین‌ محجوبی متولد‌۱۳۰۹خورشیدی در لاهیجان است. نه‌تنها
اکنون، که از پس قریب ۸۰‌سال تجربه عنوان استادی زیبند اوست، و از چند‌حیث در هنر
نگارگری ما بی‌مانند است. او ضمن بهره‌مندی عمیق از مکاتب نگارگری سنتی ایرانی، به
عناصر فرهنگی، نمادها و اسطوره‌های ایرانی کاملا بسته و دلبسته است و از حیث تکنیک
هم به فراست توانسته است از دل نگارگری ایرانی به مدرنیته برسد. محجوبی بعد از
گذراندن دوره‌های ابتدایی و سیکل اول دبیرستان در لاهیجان، به توصیه دکتر محمدعلی
مجتهدی وارد دبیرستان البرز می‌شود. در سال‌۱۳۳۳ به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه
تهران راه می‌یابد و در سال‌۱۳۳۸ با رتبه‌عالی در رشته معماری فضای‌سبز فارغ‌التحصیل
می‌شود. دوسال پیش از این به استخدام سازمان پارک‌های شهرداری تهران درآمده و بیش
از ۱۲‌سال هم مدیریت دفتر فنی این سازمان را به‌عهده داشته است. نزدیک به ۷۰‌‌نمایشگاه
اختصاصی از آثار او در ایران و خارج از ایران برگزار شده است. از فعالیت‌های مهم
او در زمینه طراحی فضای‌سبز، به طراحی و اجرای پارک ساعی تهران، طراحی و بازپیرایی
پارک‌های دیگر تهران از جمله نیاوران، لاله، جمشیدیه، ملت و… طراحی و اجرای فضای
سبز استادیوم آزادی می‌توان اشاره کرد. او همچنین در طراحی طرح‌های پنج و ۲۵‌ ساله
تهران مشارکت داشته و طرحی شبیه به همین هم برای لاهیجان آماده کرده است. جز این‌ها
باید اشاره کرد: محجوبی از سال‌۱۳۳۵ که اولین حضورش در نمایشگاه گروهی (نمایشگاه
گروهی نقاشی در انجمن ایران و امریکا) بوده، تاکنون در صدها نمایشگاه گروهی دیگر
آثارش به‌نمایش گذاشته شده است. بیشتر
نقاشی‌های محجوبی،
طبیعت و جنگل‌های بکر و سرسبز تجریدی‌اند، که از تخیلات دوران کودکی و نوجوانی‌اش
مایه می‌گیرند. درخت، اسب، و حرکات دَوَرانی‌شکل، عناصر اصلی آثارش به‌شمار می‌روند
. با او به‌دلیل یک عمر فعالیت در عرصه هنرهای تجسمی
گفت‌و‌گو کرده‌ایم.

اولین پرسش عبثی که به ذهن من خطور می‌کند این
است که اصلا این رنگ‌ها توی ذهن شما بوده که جهان را با آن بازآفرینی کرده‌اید یا
که بیرون از خود پیدا کرده‌اید؟

این دنیای رنگی که شما می‌فرمایید نمی‌دانم اطلاع دارید یا
نه، ما در وهله‌نخست رنگ سیاه و سفید داریم. سفید را می‌گویند مادر رنگ‌ها که اگر
تجزیه‌اش کنیم می‌رسیم به سیاه که گورستان رنگ‌هاست. در دنیای رنگ‌ها میلیون‌ها
رنگ هست ولی همه از سه‌رنگ اصلی ساخته می‌شوند: قرمز‌، زرد و آبی. ما سیاه را هم
که تجزیه کنیم عجیب شاید به‌نظر برسد که دوباره به رنگ سفید می‌رسیم. در‌واقع با
تکنولوژی‌های جدید ما متوجه شده‌ایم که در دنیا صدها رنگ زرد و همچنین آبی داریم.

به‌نظر می‌رسد با‌توجه به این که نقاش مؤلف و
صاحب‌سبکی هستید پس لابد این رنگ‌ها از شما متولد شده‌است. این رنگ‌ها لزوما حاصل
مشاهده مؤلفشان نیستند. بهتر است بگوییم که این‌ها با در‌نظر گرفتن فاصله زیاد شما
با دنیای رئال (اگرچه به‌زعم من اصلا رئالیته‌ای وجود ندارد) نتیجه شهود خودتان
هستند.

من الان به صورت جدی ۶۰سال است که نقاشی کار می‌کنم. نتیجتا
بچه‌های خطه شمال با طبیعتی که دارد بدون این‌که خودشان بخواهند از صبح که چشم باز
می‌کنند با ده‌ها رنگ در فصل‌های مختلف مواجهند. خب این طبیعت و این باران و مسائل
دیگر خواه‌ و ‌ناخواه در نوع نگاه ما تاثیر می‌گذارد.

با اطلاعاتی که بنده دارم تنها دوران کودکی و
نوجوانی را در لاهیجان گذرانده‌اید. یعنی از همان سنین نقاشی می‌کردید؟

بله، من از هشت‌سالگی به این هنر علاقه‌مند بودم. اولین
خاطره‌ای هم که از نقاشی کردنم در همان سن دارم این است که حین کلاس و درس، نقاشی‌ای
کشیده بودم که مبصر به خانم معلم‌ اطلاع داد. از آن‌جایی که در آن سال‌ها معلم‌ها
همه کیف و تفریحشان تنبیه کردن بود، آن‌روز من هفت-‌هشت تا کف‌دستی از او کتک
خوردم بابت این که نقاشی کرده‌ بودم. البته از خوش‌اقبالی‌های من، معلم خطمان در
همان لاهیجان مشوقم شد برای یادگیری خوشنویسی و از طرف دیگر در مدارس ما موسیقی هم
آموزش داده می‌شد. معلم موسیقی ما به‌صورت ابتدایی با ویولن موسیقی را هم به ما
یاد می‌داد. این‌ها هم باعث می‌شد که از همان دوران مدرسه بچه‌هایی که استعداد
هنری داشتند آن‌جا شکوفا بشود. من هم از محصل‌هایی بودم که خیلی زود به سمت نقاشی
و خط کشیده شدم. من در همان سنین۱۴-۱۳‌سالگی به‌خاطر این‌که دوست داشتم دستم در
جیب خودم باشد تابلونویسی برای مغازه‌ها را هم شروع کردم.

در همان سنین هم به تهران آمدید‌؟‌

بله، من تا کلاس‌نهم لاهیجان بودم و از کلاس بعد وارد مدرسه
البرز شدم. آن‌جا از همه ایران محصل وجود داشت. در البرز و دانشکده هنرهای زیبا معلم‌ها
و اساتید برجسته‌ای به ما درس می‌دادند. مثل استاد بیرشک که پرسپکتیو درس می‌داد
یا استاد کیهان که آناتومی تدریس می‌کرد و باقی اساتید که همه در رشد ما اثرگذار
بودند. یا مثلا استاد هوشنگ سیحون. نمی‌دانم می‌دانید یا نه. در شهرداری تهران یک
ساختمان خیلی زیبایی بود که خرابش کردند تا مثل همه‌جای دنیا ساختمان بلندی
بسازند. شروع کردند به ساختنش که چون هزینه‌هایش تامین نشد دوتا سالن بزرگ به‌جایش
ساختند. من سال‌سوم دانشگاه به استخدام شهرداری درآمدم و محل کارم شد آن ساختمان‌ها.
در آن‌جا ما یک طرح جامع برای تکمیل و گسترش تهران دادیم که شامل دو طرح پنج و ۲۵‌ساله
می‌شد. برای برنامه‌ریزی این طرح جامع صدها آمار و پژوهش انجام و تهیه شد و معلوم
کردیم که محدوده‌های تهران از چهارطرف تا سال‌۷۰ کجاها باید باشد. البته هیچ‌وقت
جمعیتی بیش‌تر از هفت-‌هشت میلیون برای تهران پیش‌بینی نمی‌شد. الان متاسفانه شما
می‌بینید که تهران واقعا زجرگاهی شده با این ساخت و سازهای بی‌منطق و ضربه‌پذیر.
البته اگر از بالای شهر، تهران را نگاه کنیم شاید زیبا به‌نظر برسد اما این که
نتیجتا عاقبت زندگی بچه‌های ما در این خانه‌های قوطی کبریتی با کامپیوتر و سرگرمی‌های
کامپیوتری چه خواهد شد واقعا نگران‌کننده است.

این نگرانی‌های شما از زندگی تهران و این شکل
زیست‌ماشینی و مصرفی چه‌طور در طرح‌ها و نقاشی‌هایتان نشان داده شده؟

همه این‌ها را من ضمن کارم و نقاشی‌هایم تقریبا نشان می‌دهم
و می‌گویم که انسان بدون این‌که خودش بداند زمین و خودش را خفه می‌کند. خواص ماشینیزم
همین است. پسماندهای این شکل زندگی ماشینی
حتی تصور کردنش هم بسیار غم‌انگیز است. شما نگاه که می‌کنید می‌بینید این پلاستیک
و پسماندهای زندگی روزمره انسان‌ها جز محیط‌های شهری، تمام محیط‌زیست را به‌صورت
وحشتناکی آلوده کرده است.

می‌خواهم در مسیر زندگی هنریتان دوباره قدری به
عقب برگردم. شما از حیث سن‌و‌سال از زمره نقاشانی هستید که غالب هم‌دوره‌ای‌هایتان
یا به‌خاطر حضور در مدرسه صنایع مستظرفه و تعلق به مکتب کمال‌الملک یا به واسطه
هنرآموزان آن‌جا که بعد از طی دوره‌ای معمولا پنج-‌شش‌ساله خود کارگاه‌ها و آتلیه‌هایی
برای تدریس تاسیس کرده و ابتدا کارهای رئالیستی را تجربه کرده‌اند. آن‌ها یا تا
آخر متاثر از مکتب رئالیستی کمال‌الملک ماندند یا بعدتر به سمت سبک‌های مدرن روی
آوردند. اما شما‌ با‌وجود تجربه سبک‌های مختلف، زیاد به این سبک رئالیسم کمال‌الملکی
ورود نکردید و از همان ابتدا جهان را مدرن و از دریچه خودتان ترسیم کردید.

به این شکل نیست. دنیای هنر هرجایی شکل خودش را داشته و در
فرهنگ ما هم مینیاتور رونق داشته است. بعد هم به‌دلیل محدودیت‌ها و معذوریت‌های
دینی، هنر ما با کتاب و کتابت و مثلا تذهیب به زندگی خودش ادامه داده است. می‌خواهم
بگویم اگر غربی‌ها در نقاشی‌ مکاتب متعدد و مختلفی داشته‌اند، در عوض ما مینیاتور
داشته‌ایم که ضمن کتاب‌ها رونق و تکامل داشته. هنر اروپا پابه‌پای اتفاقات علمی
پیشرفت و تغییر داشته است. یعنی مثلا اگر زمانی علم شیمی به‌حدی رسیده که توانسته‌اند
به تجزیه رنگ‌ها بپردازند حاصل این پیشرفت علمی در هنر و نقاشی هم موثر بوده. خب
تقریبا از اواخر دوره قاجار هم نقاشی ما تحت‌تاثیر هنر غرب شروع به کنار گذاشتن
مینیاتور و تجربه سبک‌های مدرن کرد. من هم ۱۶-‌۱۵ سال همه سبک‌های غرب را امتحان و
تجربه کردم و البته لطافت مینیاتور را هم شما می‌توانید در همه کارهایم ببینید؛
منتها با تکنیک روز و سبکی که خودم ابداع کردم.

کاملا مشخص است که از مینیاتور و عناصرش بهره‌های
عمیقی گرفته‌اید. من مدتی پیش که سری نقاشی‌های اسب‌ها و درخت‌های شما و دوره‌های
دیگرتان را می‌دیدم متوجه این تاثیر شدم. از حرکت‌های دورانی و شکل اسب‌ها تا قد و
قواره و استایل حقیر انسان در تقابل با طبیعت.

کاملا درست می‌فرمایید. این‌ها عناصری‌ست که من از مینیاتور
به‌عاریت گرفته‌ام. البته اصلا نباید فراموش کرد که توجه اصلی و محوری من همیشه چه
در معماری و چه نقاشی، طبیعت بوده است. به این مسئله توجه داشته باشید که سابقا همه
هنرها پیرو و به‌نسبت طبیعت شکل گرفته‌اند. مثل همین نقاشی که از ابتدا به‌عنوان
یک شکل طبیعی ارتباط استفاده می‌شده. یا معماری که در نقاط مختلف بر‌اساس وضعیت
اقلیمی پدید آمده است. یا همین بحث حجاب و پوشش که اخیرا این‌همه جار و جنجال در
ایران برایش درست کرده‌اند. این آدم‌هایی که با شکل حجاب ما مشکل دارند بروند
سیبری یا آفریقا ببینند می‌توانند بدون حجاب و پوشش مناسب آن‌جاها زندگی کنند. می‌خواهم
بگویم که همه تلاش انسان برای دور شدن از طبیعت و اصل طبیعت خودش، اول که به‌ضرر
خودش و بعد دغدغه من در کارهای هنری‌ام بوده است.

قدری درباره تجاربی که در سبک‌هایی چون کوبیسم
و اکسپرسیونیسم و… داشته‌اید بفرمایید. در جایی به‌نقل از پرویز کلانتری خوانده‌ام
که در دوران دانشجویی، عمیقا مکاتب و سبک‌های غربی را مورد‌مطالعه قرار داده‌اید و
مثل این‌که به ونگوگ و پیسارو هم علاقه داشته‌اید. چه‌طور شد که نهایتا توانستید
به این سبک انتزاعی خودتان
که در‌واقع بسیار هم مملو از عناصر و مفاهیم ایرانی‌است برسید؟

مدت ۱۶-۱۵ سال در تمامی سبک‌ها مطالعه و تجربه داشته‌ام.
مثل این‌که کلاسیسیم چه می‌گوید، رمانتیسیسم چیست و باقی ایسم‌ها مثل امپرسیونیسم
و کوبیسم و … که نمونۀه کارهای من را در این سبک‌ها در همین کتاب (برگزیده آثار
از مجموعه شخصی حسین محجوبی، تهران: زرین و سیمین، چاپ اول‌۹۱) می‌توانید ببینید. بعد
دیدم هر نقاشی که بخواهد مشخص و مستقل شود باید حرف و نگاه خاصی از خودش داشته
باشد. من هم دیدم این اسب دوست‌داشتنی که همه نقاش‌ها کشیده‌اند و بیشتر از هر حیوانی
هم به انسان خدمت کرده و در عین‌حال از حیث پاره‌ای ویژگی‌ها (مثل نجابت و وقار)
به انسان هم شباهت دارد، می‌تواند عنصر نمادین و اختصاصی من باشد. بعد هم درخت که
نماد سرزندگی و حیات است. توی شهرداری هم که مدام سر و کارم با درخت و طبیعت بود.
اولین نمایشگاه من که ضمنش این کارهایم نمایش داده شد مربوط می‌شود به حدود ۵۰‌سال
پیش در گالری صبا‌، که جلال‌آل‌احمد و سیمین دانشور تشریف آوردند و همچنین شهردار
آن‌زمان تهران، آقای شادمان، که یکی از تابلوهایم را برای شهرداری خرید. درخت‌هایم
بغل هم و بلند بودند. آل‌احمد گفت قضیه این درخت‌ها چیست؟ گفتم عصرها که برای
تماشای طبیعت می‌رویم انگار این درخت‌ها آدم را به طرف بالا می‌کشند. نتیجتا بعد
از آن من ده‌ها تابلو با همین اسب و درخت کشیدم که هیچ‌‌کدام هم تکراری نیستند. البته
که دوباره هم تاکید می‌کنم‌ تقریبا همه سبک‌ها را هم من کشیده‌ام. واقعیت هم این
است که نه‌تنها بیننده‌های این تابلوها با این کارها به آرامش می‌رسند بلکه خودم
هم حین کشیدن‌ که پروسه طولانی‌ای هم دارند مدام در‌حال دریافت انرژی و آرامش خاصی
هستم.

خبر دارید چه تعداد از تابلوهایتان خارج از
ایران است؟ و بیشتر در اختیار موزه‌ها و مراکز‌ند یا مجموعه‌داران؟

آمار درستی ندارم. ولی مثلا پاریس که رفته بودم، ۵۰-۴۰‌تایی
از کارهایم آن‌جا بود. از مهم‌ترینش موزه‌ای‌ست در چین که از ایران چهار تابلو و
فرش دارند که یکی از‌آن‌ها از کارهای من است. از فرانسه پمپیدو (ژرژ پمپیدو، از نخست‌وزیران
و رئیس‌ جمهوران سابق فرانسه) آمده بود ایران که هویدا یکی از تابلوهای من را به
او هدیه داد. در سوئد، در آلمان، در آمریکا و خیلی کشورها تابلوهایم هست.

اقدامی برای تبدیل خانه‌تان به موزه صورت گرفته
تا به‌حال؟

الان من ۴۵‌سال است که در این‌جا هستم. هر دو‌سال یک‌بار
نمایشگاه گذاشته‌ام. آدم‌های زیادی مثل شاملو، برادران آریان‌پور، سیمین بهبهانی،
دکتر مجتهدی، موزیسین‌هایی مثل فخرالدینی و همه آمده‌اند. علاوه‌بر‌این من در این‌جا
جز کارهای خودم از بسیاری نقاشان بزرگ ایران تابلو دارم. همه‌جای دنیا رسم است که
بعد از مرگ، خانه مشاهیر علم‌و‌هنر و ادبیات توسط شهرداری تبدیل به موزه می‌شود.
در ایران هم می‌دانم که خانه کسانی مثل ابوالحسن صبا و استاد بهزاد یا مجتبی مینوی
تبدیل به موزه و بنیاد و… شده است. این‌جا را هم که شما می‌بینید آشیان نقش‌مهر
گذاشته‌ایم. برای این‌که همه فلسفه من خلاصه می‌شود در عشق به عالم و همه اجزایش.
امیدوارم که تصمیماتی اتخاذ شود و ترتیبی بدهند که خانه آشیان نقش مهر من هم موزه
شود.

رضا روزبهانی

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است


جدول فروش فیلم ها

عنوان
فروش (تومان)
  • تگزاس۳
    ۲۴۷/۳۴۱/۲۱۳/۴۰۰
  • تمساح خونی
    168/280/427/250
  • مست عشق
    120/214/320/750
  • زودپز
    ۱۱۲/۰۲۸/۱۷۳/۵۰۰
  • پول و پارتی
    ۸۹/۵۳۶/۲۱۹/۵۰۰
  • خجالت نکش 2
    ۸۶/۲۶۱/۰۰۹/۲۰۰
  • سال گربه
    ۶۴/۶۰۶/۵۹۰/۰۰۰
  • ببعی قهرمان
    ۳۴/۰۴۱/۳۷۶/۵۰۰
  • قیف
    ۲۶/۲۷۷/۸۱۵/۱۰۰
  • مفت بر
    ۲۳/۸۶۹/۵۵۱/۱۰۰
  • قلب رقه
    ۱۳/۴۳۲/۰۲۶/۰۰۰
  • ملاقات با جادوگر
    ۱۱/۳۹۹/۸۴۷/۵۰۰
  • شهرگربه‌ها۲
    ۱۰/۶۶۷/۵۵۸/۵۰۰
  • شه‌سوار
    ۱۰/۵۰۳/۶۹۳/۵۰۰
  • صبحانه‌با‌زرافه‌ها
    ۸/۵۱۱/۶۵۲/۵۰۰
  • آغوش باز
    ۲/۵۲۲/۲۱۵/۰۰۰
  • استاد
    ۶۰۲/۸۶۰/۰۰۰
  • باغ کیانوش
    ۳۷۳/۹۰۲/۵۰۰
  • آنها مرا دوست داشتند
    ۲۳۵/۹۷۷/۰۰۰
  • شبگرد
    ۱۳/۳۲۰/۰۰۰