بهرغم در نظر گرفتن قوتها یا ضعفهایش، کاوه آفاق را میتوان
شمایلی از موسیقی پاپراک ایرانی بهحساب آورد؛ شمایلی که مخاطبش نسل جوان بوده و
چند سالی است که توانسته به این نسل که سخت خوراک شنیداری میگیرد، بستری برای
شنیدن موسیقیای دستکم جدای از تنه پروار و جریان اصلی موسیقی پاپ که سالهاست
گوش جوانان را مخدوش کرده است، فراهم آورد. صدای آفاق توانسته فراگیر شود و بعضا
زندگی روزمره اقشار مختلفی از جوانان را همراهی کند. اما خصوصیتهای موسیقی پاپراک
ایرانی چیست و اساسا چه عاملی باعث میشود یک تراک پاپراک بارها و بارها در میان
جوانان دست به دست شود؟ آیا موسیقی راک ایرانی توانسته است سبک زندگی اقشاری از
جوانان را تغییر بدهد یا دستکم روی آن تاثیر بگذارد؟ اینها پرسشهایی است که
امیدواریم در ادامه و بعد از خواندن گفتوگویمان با این خواننده، آهنگساز و ترانهسرا
و پاسخهایی اجمالی به آنها دست یابید.
بازخوردهای آلبوم «با قرصها میرقصد» چگونه بود. آیا به ایدهآلهایی
که مدنظرتان بود نزدیک شد؟
«با قرصها میرقصد» را موسسه دنیای هنر پخش کرد که از دوستان خوب ما
هستند، نمیدانم بر اثر چه اتفاقی، آلبوم تخریب شد و با دستکاری تولید شد و حتی
اجازه داده نشد نظارت چاپ انجام شود. نمیدانم پشتپرده چه بود اما هرچه بود بهنفع
آلبوم تمام نشد. همچنان با دوستانمان دوستیم اما دیگر با آنها کار نمیکنیم. به
هر حال خاطره و سابقه مطلوبی درباره این آلبوم به جا نماند. بعد از آن متوجه شدم
یکیدو ستاره پاپ هم دچار چنین مشکلاتی شده بودند. یکی از مسائلی که اذیت شدم پخش
بود و نکته دیگری که آلبوم داشت این بود که آلبوم «با قرصها میرقصد» محصول دوره
میانی یا دوره گذار من از زیرزمین به روی زمین محسوب میشد و بهشدت تحت فشار بودم.
بنابراین آلبوم بسیار غمگینی بود؛ این غم را همچنان دارم اما باتوجه به اینکه مردم
و هواداران از ما میخواهند کارهای دیگری هم بکنیم، کمی به سمت و حالوهوای تنظیمهای
سختتر رفتهام. امیدوارم هواداران خوششان بیاید. آلبوم «شال» بهزودی منتشر میشود
که فکر میکنم بین آلبومهای سهگانه «استرس»،
«با قرصها میرقصد» و «شال»، «شال» بهترین آلبومم خواهد بود.
تنظیمش را تغییر میدهید یا فقط ریمستر کردهاید؟
خیر، تنظیمش را دست نزدهام. خود آهنگ «شال» هشت نسخه متفاوت دارد و آنچه
در آلبوم میآید نسخه اصلی آن است که فقط ریمستر شده اما به تنظیم آن دست نزدهام.
این آهنگ را فقط بهخاطر کپیرایت در آلبوم گنجاندم تا بهصورت رسمی ثبت شود و دیگر
شاهد سوءاستفادههایی که اکنون از آن میشود، نباشیم.
جدای از بحث ژانر و فارغ از پاپ بودن یا راک بودن، بهنظر میرسد اغلب
ملودیهایی که تاکنون ساختهاید در ذهن کسانی که شنیدهاند و هوادارانت مانده باشد.
چه فاکتوری در ملودیپردازی فارغ از قوت یا ضعفش باعث میشود در ذهن بماند؟
این مبحث بهنظرم مهم است؛ بسیاری از افراد هستند امروز که یک ملودی
به ذهنشان رسید، دو روز بعد شروع به ضبطش میکنند درحالیکه بهشخصه آهنگی برای
انتشار انتخاب میکنم که دستکم از میان ۲۰۰ملودی گزینشش کرده باشم. یعنی در میان
۱۰۰۰ملودی میگردم ببینم کدامیک از آهنگها در لحظهای که بهذهن من رسیده خالصتر
و زیباتر از آب درآمده و همیشه اولویت را به زیبایی میدهم و اینکه زمزمهپذیر
باشد چرا که اعتقاد دارم موسیقی راک امروز ما نیاز به زمزمهپذیری دارد. ما اصولا
آثار تکنیکی خوبی داریم اما آثار گرم و خوشحس همچون آثار غیرایرانی که با سوت هم
بشود زمزمهاش کرد اندک داشتهایم. مثلا از ۱۲قطعه آلبوم «با قرصها میرقصد» تنها
سه آهنگش متعلق به همان سال بود و بقیه آهنگها با اینکه کسی آنها را نشنیده بود
ولی یکی متعلق به سال۸۵ بود، دیگری ۸۳ و…. آلبوم جدیدم هم آثاری در آن هست که
جزو آن ۱۰۰۰ملودی است و شاید هرکدامش متعلق به دوره خاصی از ملودیسازی من باشد.
سعی میکنم ملودی رسوب کند و بعد از چند سال آن را گوش میکنم تا ببینم اثری است
که متعلق به جو و اتمسفر همان دوره بوده یا هنوز ماندگاری خودش را حفظ کرده است و
این قابلیت را دارد. همین کار را برای «اتاق آبی» و «شال» هم انجام دادیم. همیشه
به این ذهنیت را داشتهام که آثارم را طوری عرضه کنم اگر هشتادساله هم شوم باز هم
بتوانم گوش کنم و هیچوقت از کارهایی که کردم خجالت نکشم.
خصوصیتی که موسیقی راک در همه دنیا داشته است سبکزندگی گروهها بوده
که شیوه زیست جوانان را تغییر داده و نسلی را ساخته، اعتمادبهنفس به آنها داده
است. باتوجه به اینکه موسیقی راک کمتر در ایران عامهپسند شده اما شما این اقبال
را داشتید که مورد توجه اقشار مختلفی از جونان قرار بگیرید. آیا شما روی این فضاها
کار میکنید که جوانان بتوانند با شما بزرگ شوند، با شما اعتمادبهنفس پیدا بکنند
و شیوه زندگیشان تغییر پیدا کند؟
شانس بزرگی که من داشتم خدا خواسته از اولین ترانههای پاپراک
ایرانی که هیت شدند و به خانه جوانان ایران راه پیدا کردند «قصه زیرزمین» که با
یاس و دیگر دوستان بودیم، «شال» و «اتاق آبی» بودند. این افتخار را داشتیم که اینها
دلنشین شد و بعد از آن با هوادارانی روبهرو شدم که وظایفی بر دوشم میانداختند
چون دار و ندار ما، هواداران و اصحاب رسانه هستند. در آن فضا دیدم من هم بهعنوان
یک خواننده(چه پاپ، چه سنتی و چه راک) باید حامل یک فرهنگ باشم زیرا خیلیها دل
بستهاند و نیازمند کمک امثال ما هستند برای اینکه راهشان را ادامه دهند چندانکه
ما هم نیازمند آنها هستیم برای اینکه مسیرمان تداوم داشته باشد. این تعاملی دوطرفه
است؛ شاید من به آنها یک مسیر را پیشنهاد میکنم و آنها هم به من امید هدیه میکنند
و اینکه چگونه ادامه دهم. ولی متاسفانه باتوجه به شرایط فرهنگی کشور ما آن مدلی
که شما بتوانید سبک زندگی تغییر بدهید همچنان زود است که بهسمت فکرش برویم. همین
که کمک بکنیم مردم موسیقی سخیف گوش ندهند شاهکار کردهایم. بنابراین هنوز بسیار
زود است که سبک زندگیشان را تغییر دهیم. ما اکنون باید از نظر فرهنگی کاری کنیم که
تعداد بیشتری موسیقی سخیف گوش ندهند یعنی حتی اینگونه نیست که تلاش کنیم موسیقی
عالی بشنوند به این معنا که هنوز در بخش سلبی این فرهنگسازی هستیم و نه ایجابی.
این مهم فقط با کمک جراید و رسانههای صوتی و تصویری محقق میشود. نیازمند کمک
رسانهها و هوادارانمان هستیم. باید بدانیم که از دل این موسیقیها، کشور پیشرفته
درنمیآید.
به اهالی رسانه اشاره کردید. فکر میکنید
اهالی رسانه و هنرمندان چه تاثیرات متقابلی میتوانند روی هم داشته باشند؟
سالهای ۹۰ یا ۹۱ با خودم فکر میکردم بچههای حوزه هنر و فوتبالیستها
و اصحاب رسانه بهنوعی لازم و ملزوم یکدیگر هستند. یعنی اگر هنرمندان و ورزشکاران نباشند
اصحاب رسانه خبری ندارند و اگر اصحاب رسانه نباشند، رسانهای نیست که آنها را بشناساند.
همان موقع فهمیدم که اصحاب رسانه چه حقی بر گردن ما دارند. حتی آنها که ویدئو میسازند؛
بنابراین همواره من احترام عجیب و غریب و زیادی برای اصحاب رسانه قائل هستم.
یادم هست سال گذشته پس از اظهارنظری که درباره جان لنون داشتید، سوءتفاهمهایی
پیش آمد و برخی منتقدان و خبرنگاران انتقاد کردند. حاشیهها ناشی از چه بود و اصل
حرفتان چه بود که آن سوءتفاهم بهوجود آمد؟
نمایشنامهای وجود دارد بهنام «دشمن مردم» اثر هنریک ایبسن. قهرمان این
نمایشنامه دکتر استوکمان است که مامور کنترل بهداشت حمامهای عمومی است و برادرش پتر
استوکمان، شهردار محل، در حال بر پا کردن آنهاست و از این جهت زندگی آسودهای دارد.
اما ناگهان پی میبرد آب حمام و شهر آلوده است و سلامت مردم و مسافران را تهدید میکند.
میخواهد مردم را بهوسیله روزنامه از این حقیقت آگاه کند، ولی او را با نیرنگ از این
کار باز میدارند. دکتر استوکمان میکوشد در انجمنی که از مردم فراهم کرده، آنها را
از خطر آبهای آلوده آگاه کند ولی از آن جا نیز محکوم و شکستخورده بیرون میآید و
مردم به اتفاق آراء به او نام «دشمن مردم» میدهند و چنان عرصه را بر او تنگ میکنند
که راهی جز ترک شهرش ندارد اما پس از واقعهای تصمیم میگیرد در زادگاه خود بماند و
بهتنهایی پیکار کند. بگذریم. وقتی آن حاشیهها بهوجود آمد یک لحظه حس کردم تبدیل
شدهام به دشمن مردم! چون یک واقعیت را گفتم. گفتم آقایان و خانمها در دهههای
۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ میلادی که اوج اقتصاد جهان بعد از جنگ جهانی دوم بود و البته اوج رشد
و شکوفایی فرهنگ و موسیقی غرب و بهخصوص انگلستان بود و بهترین رسانههای کمپانیهای
بزرگ که بهراحتی میتوانستند جهان را تغییر بدهند با در اختیار داشتن بهترین نوازندهها،
استودیوها و بهترین تکنسینها و تجهیزات صدا که اگر یک مرد میخواند میتوانستند
در تکنولوژی آنالوگ آن دوره صدایش را تبدیل کنند به بهترین صدای زن! تازه این
امکانات آن زمان بود. حرف من این بود که مقایسه کنیم؛ نوازندگی ما بهتر است یا جان
لنون؟ خوانندگی چطور؟ حتی تیپ و قیافه ما. در تفکر و ملودی هم میتوانیم مقایسه
کنیم ولی ما رسانه نداشتیم؛ ما «ایبیسی»، «انبیسی»، «امتیوی»، «سیانان» و
«بیبیسی» نداشتیم. ما کمپانی نداشتیم؛ کسی به ما جت اختصاصی که سهل است وانت
اختصاصی هم نداد. آنها مگر ممنوعالکاری داشتند؟ من عرضم این بود که آن امکانات
را به هر ایرانی اگر بدهند از آنها بهتر میشود. آیا این حرف بدی بود؟ مردم ما
خودشان را باید باور داشته باشند و باید حقارتها را کنار بگذاریم. باید به این
باور برسیم که یک ایرانی میتواند بسیار بهتر از یک انگلیسی باشد. چرا که نه؟ باور
نداریم که میتوانیم بهجای اسطورههای غربی، اسطورههای ایرانی داشته باشیم و
همین موضوع اگر ادامه داشته باشد یک روز ما را زمینگیر میکند.
سهند آدمعارف
There are no comments yet