از چه زمانی احساس کردید به هنر نقاشی علاقه
مندید؟
من در خانوادهای هنرمند به دنیا آمدم. پدرم از نقاشان سنتی
و از چیره دستترین هنرمندان در نقاشی ایرانی بود که بعدها به نقاشی قهوهخانهای
معروف شد. او شاگرد اساتید بزرگی چون محمد مدبر بوده و نام مستعار خودش نیز حسن
اسماعیلزاده بود. زیرا میخواست یاد و خاطره پدرش را که اسماعیل نام داشت، به این
ترتیب حفظ کند و پای کارهایش هم این اسم را امضا میکرد. من با رنگ و بوم نقاشی بزرگ
شدم و ۱۵ساله بودم که آستر نقاشیهای پدرم را کار میکردم و بعدها نزد او نقاشی
را بهطور حرفهای آموختم. به هنرستان رفتم و در زمینه هنرهای مدرن، کلاسیک و سنتی
تعلیم دیدم. بعد از آن به دانشگاه رفتم و در همین اثنا در سال۵۷ انقلاب شکل گرفت.
قبل از آن با تفکرات متفکران انقلابی آشنا بودم. اما در دانشگاه فضای جدیتری حاکم
بود. با دانشجویانی که عضو انجمن اسلامی بودند، همکاری کردم تا این که به شبهای انقلاب
نزدیک شدیم. در حسینیه ارشاد نمایشگاهی برگزار کردیم و بعدتر به حوزه هنری آمدیم.
شاید هسته اولیه هنرهای تجسمی انقلاب از اینجا به بعد شکل جدیتری گرفت.
اولین تابلویی که کشیدید و به انقلاب مربوط
بود، کدام اثر است؟
اولین تابلو «۱۷ شهریور» بود. صحنهای واقعی که در سمت شرقی
میدان شهدا و خیابان پیروزی امروز دیدم. تصویری از یک زن که بالای سر مردی که تیر
خورده نشسته است. این تابلو را کشیدم و به حوزه هنری آوردم. تابلوهای مختلفی
درباره انقلاب نیز کار کردم. یکی از آنها «روز بزرگ» بود که براساس صحنهای واقعی
در میدان انقلاب و نزدیک دانشگاه تهران شکل گرفت. مردم داشتند مجسمه شاه را پایین
میآوردند و آن را بهعنوان نماد ظلم با پوتینهایی که اغراق دارد، همراه کردم.
استفاده از چهره یک زن در عمده آثار شما برجسته
است. علت چیست؟
زیرا برای مادر اهمیت خاصی قائل هستم. معتقدم پرورش بر عهده
اوست و معنای زمین را دارد. اساسا زنان خلقت پیچیدهتری نسبت به مردان دارند و این
در باور من نهفته است. در تابلوی ایثار از چهره خواهرم استفاده کردم. یا در تابلوی
کویر که زنی سبد گلی را به دست دارد و مادر ایران است، باز هم از چهره خواهرم
استفاده کردم.
گرایشها و تعلقات مذهبی در کارتان از کجا وام
میگیرد؟
باید بگویم که نگاه زیباشناسی و تعلقات هنری در رابطه با
هنر عاشورا و هنر دینی ریشه در کودکیهایم و همراهی با کارهای پدرم دارد. زیرا
نقاشان ایرانی سنتی و قهوه خانهای معمولا تعلقات مذهبی دارند و چقدر هم معصومیت
ائمه و موضوعات مذهبی را بهخوبی ترسیم میکنند، من هنوز این تصویر کردن خوب را در
خودم نمیبینم.
به نظرتان چه عاملی باعث بکر بودن آثارشان شده
است؟
آنها تعلیمات بکری دیدهاند. ضمن این که به کارشان یقین
دارند. یادم هست پدرم تعریف میکرد یکبار در مغازهاش جوانی رعنا با دستاری بر
سر وارد شد و از او خواست تا نگاهی به تابلوهایش بیندازد. پدرم میگفت همان زمان
از چهره و برومندی جوان حیرت زده شده بود و تصمیم گرفت تصویر او را نقاشی کند.
بنابراین بلافاصله از مغازه بیرون میآید تا او را صدا بزند اما جوان را نمییابد.
همچنین او هر وقت وارد آتلیهاش میشد میگفت سلام و معتقد بود صاحبان شمایلها در
آنجا حضور دارند. او با خلوص و تمام توان به آنچه در خیالش بود، عینیت میبخشید.
من نیز از او تاثیر پذیرفتم.
درباره آن دسته از آثارتان که با واقعه عاشورا
گره خورده است، نیز توضیح بدهید.
یکی از تابلوها را که تصویر یک مرد کفن پوش است، براساس یک
شعر عاشورایی و همچنین این روایت که حضرت زینب(س) پیراهنی به امام حسین(ع) میدهند،
کشیدهام. تعدادی کبوتر هم در این نقاشی وجود دارند چون در روایات آمده است تعدادی
از کبوتران آغشته به خون امام حسین(ع) خبر شهادت حضرت را به این سو و آن سو بردهاند.
مفاهیمی نظیر فضیلت، آزادگی و حریت را نیز در تابلوی «خون بر شمشیر پیروز است»،
نقاشی کردهام. تصویری از یک تانک که نشانه ظلم و جوراست و در میانه قرار دارد و
دور تا دور آن را افرادی کفن پوش و بدون سر محاصره کردهاند. تابلوی دیگر نیز لحظه
توبه حر و با همین عنوان است و صحنه تسلیم شدن حر و سپر انداختن او را نشان میدهد.
چه معیارها و اصولی را در این جنس کارهایتان
دنبال کردهاید؟
من بیشتر در حال و احوال خودم نقاشی میکشیدم. نه قصد رقابت
داشتم و نه به رخ کشیدن هنرم. هر هنرمندی نسبت به دستاوردهای قبلی در وهله اول
وفادار میماند و بعد در جریان فعالیت، راه خود را پیدا میکند. این که هنر فلسفهای
از جهان هستی ارائه کند را شناخت میدانم و این چیزی است که در هنر منتقل میشود.
همچنین نوع دیگری از شناخت، شناخت شهودی نسبت به عالم است که عرفان یکی از راههای
کشف آن است و راه دیگر هم هنر است. هنر از راه صورت عالم هنرمند و مخاطب را به یکسری
معانی و مفاهیم میرساند. احساس میکنم بعد از سالها فعالیت در زمینه نقاشی وحدت
صورت جهان را بهتر درک میکنم. انتقال معرفت عالم از طریق صورت، اساسا شاید یکی از
وظایف هنرمندان باشند. در هنرهای دیگر نیز وضعیت به همین شکل است. یک موسیقی
وضعیتی انتزاعی نسبت به یک مفهوم ایجاد میکند. مثلا موسیقی تعزیه احساس عمیقی از
واقعه را در مخاطب خود ایجاد میکند. هنرهای تجسمی و نقاشی نیز یا مفهومگرا در
گرایشهای مختلف هستند یا بهدنبال کشف زیباییشناسی در اثر هستند. اما در هر حال
احساسات عمیقی در وجود انسان و دریافت او از عالم هستی نهفته است که هنرمند بتواند
بیان کند. مثلا حماسه در اشعار فردوسی با استعارهها و توصیفات موجود، آن احساساتی
که مخاطب عادی نمیتواند بیان کند، بیان میکند.
یک نقاش دینی و متعهد با چه مضامینی سر و کار
دارد؟
مفهوم، محتوا، موضوع و صورت از مسائلی است که یک نقاش در
تصویر کردن واقعه عاشورا با آن سر و کار دارد. هنرمند باید بیننده اثر را به نقطه
صفر در ارتباط با اثر خود هدایت کند. همانطور که حافظ، مولوی، فردوسی و شهریار
و… این احساس را در بیننده ایجاد کردهاند. در سینما نیز همینطور است. مثلا «مصائب
مسیح» مل گیبسون درباره تراژدی مرتبط با حضرت عیسی(ع) بسیار جذاب ساخته شده است.
علی مینایی
There are no comments yet