چه تئاتری باشید، چه سینمایی و چه مخاطب سریالهای
تلویزیونی، نمیتوانید امیرحسین رستمی و شخصیتهایی که نقشهایشان را ایفا کرده
دوست نداشته باشید. دوست نداشتن آنها دشوار است چون او در هر اجرا بخشی از وجود
خودش را در شخصیتی که بازی میکند، حل میکند و در نتیجه طعمهای منحصربهفردی در
این اجراها بهوجود میآید. اتوکاتز در «شوایک سرباز سادهدل» بهکارگردانی
حمیدرضا نعیمی که این روزها در تالار وحدت روی صحنه است، چنین حالتی را ایجاد میکند
اما یک فرق بزرگ با پرسونایی که در همه نقشهای تئاتری، سینمایی و تلویزیونی رستمی
شکل گرفته دارد و آن این است که هیچ مشخصه ظاهری که نشان دهد این شخصیت را
امیرحسین رستمی بازی میکند در آن دیده نمیشود و بهواسطه طراحی و اجرای سنگین
گریم و لباس، همه مشخصات فیزیکی این بازیگر از او گرفته شده است اما باز هم بهگواه
اغلب کسانی (چه تئاتری و چه غیرتئاتری) که نمایش را دیدهاند یکی از محبوبترین
شخصیتهای نمایش اتوکاتز است. به بهانه اجرای این نمایش با او گفتوگو کردهایم و
بهطور مفصل درباره فعالیتهای تئاتری این سالهای او گپ زدهایم.
چه شد تصمیم گرفتید با حمیدرضا نعیمی همکاری
کنید و بهعنوان بازیگر در «شوایک سرباز سادهدل» حضور پیدا کردید؟
حمیدرضا نعیمی برای من
کارگردانی بهشدت بزرگ و قابلاحترام است. من هیچ شناختی از او نداشتم و تنها
آثار او را دوست داشتم. نمایش «سقراط» را چندینبار دیده بودم. واقعا دوست داشتم
روزی با او تئاتر کارکنم. جالب اینجاست که در این زمینه شانس خوبی دارم و با هر
کس که دوست دارم کارکنم، موقعیت مناسبی پیش میآید و به هدفم میرسم! من تا مدتها
حتی در شرایطی که مدتی از اجرای نمایش گذشته بود، تصور میکردم فرهاد آییش مرا به
حمیدرضا نعیمی پیشنهاد کرده است! اما فهمیدم اینگونه نبوده است. البته از قبل میدانستم
که بهنام تشکر قرار بود نقش «کشیش اتوکاتز» را ایفا کند و حتی نعیمی دو جلسه با او
تمرین کرده بود. در آن زمان من و بهنام با هم سر سریال «لیسانسهها» به کارگردانی
سروش صحت بودیم. بهنام هم از اینکه قرار است نقش اتوکاتز را ایفا کند خوشحال بود
چون این نقش یکی از جذابترین نقشهای نمایش است! اما بهرام تشکر قرار بود تئاتری
را روی صحنه ببرد و مدتزمان اندکی برای تمرین در اختیار داشتند و درنتیجه بهنام نمیتوانست
سر تمرینهای «شوایک…» حضور یابد. از گروه عذرخواهی کرد و جدا شد. گروه مطمئن
بود که اتوکاتز را پیدا کرده و میخواستند تمرکز خود را بر روی نقشهای دیگر قرار
دهند، ناچار شدند به فکر پیدا کردن بازیگر دیگری باشند. نعیمی برای انتخاب بازیگر
اتوکاتز، برای خود فهرستی نوشت و از اعضای گروه خود خواست آنها هم لیستی تهیه
کنند. زمانیکه لیستها را با هم مطابقت داد، دید من در هر دو لیست هستم و اتفاقا
در هردو اولین اسم؛ امیرحسین رستمی است! آن زمان هم سر فیلمبرداری «لیسانسهها»
بودم و هم هفته پایانی اجرای «سیستم گرونهلم»! وقتی به من گفتند در این نقش حضور
پیدا کنم، چون میدانستم بهنام قرار بوده است نقش اتوکاتز را ایفا کند، با او تماس
گرفتم و او به من گفت که ساعت تمرین «شوایک؛ سرباز سادهدل» و نمایش بهرام تشکر
همزمان هستند و نمیتواند در تمرینهای شوایک حضور یابد و به من گفت که نقش را
قبول کنم و برایم آرزوی موفقیت کرد. از زمانیکه بهنام ۹ سال داشت و من هفت سال،
با هم دوست هستیم! خوشبختانه زمان تمرین با برنامههای من کاملا مطابقت داشت و
توانستم در این نمایش حضور یابم.
پس شما یکی از آخرین بازیگرانی بودید که به
گروه اضافه شدید.
بعد از من بازیگرانی به گروه اضافه شدند اما جالب اینجاست سر
اولین تمرین به من گفتند: فردا جلسه بازبینی است! ابتدا قرار بود در بازبینی، خود
حمیدرضا نعیمی نقش اتوکاتز را بخواند چون فقط یک روز تمرین کرده بودم و میزانسنها
را اصلا نمیدانستم. از نعیمی پرسیدم آیا میخواهد خودم در بازبینی حضور پیدا کنم؟
به من گفت چون حفظ نیستم، بهتر است روی صحنه نروم؛ من گفتم همه دیالوگها را حفظ
هستم، فقط میزانسنها را نمیدانم! نعیمی از اینکه یکشبه تمام دیالوگها را حفظ
کردهام، حیرت کرد. البته بازبینی بسیار بدی شد چون من فقط دیالوگ حفظ بودم و در
اغلب بخشها اشتباه حرکت میکردم! دیگر بازیگران میزانسنها را میدانستند. حتی
برخی بازیگران که قرار نبود در شوایک بازی کنند و تنها برای اینکه بتوانیم زودتر مجوز
اجرا را بگیریم، ایفای نقش میکردند، دیالوگها را حفظ نبودند و از روی متن میخواندند
اما میزانسنها را میدانستند. بعد از بازبینی، تمرینها آغاز شد و هرروز بیشتر از
قبل عاشق اتوکاتز شدم.
جالب اینجاست که شیوه بازی شما و بهنام تشکر
بسیار متفاوت است. شاید اگر او این نقش را ایفا میکرد، شاهد شخصیتی متفاوت میشدیم.
حمیدرضا نعیمی هم میگفت تمایل دارد بازیگری اتوکاتز را بازی کند که هم خودش و هم
مابهازاهای حاصل درک بازیگر از امروز ما را هم به شخصیت بیفزاید.
فکر میکنم اتوکاتز نقشی است که هر کس ایفایش کند، شخصیتی
جدید بهوجود میآورد. درواقع هر بازیگری میتواند آن را برای خود کند. نویسنده و اقتباسگر
اثر، بسیار هوشمندانه اغلب مانیفستهای نمایش را از زبان اتوکاتز میگوید. مصداق
ایرانی شوایک، بهلول و مصداق کهن خارجی آن دنکیشوت است اما چون از ابتدا با بیننده
شرط میشود شوایک سفیه است، نمیتوان بیانیه نمایش را از زبان او اعلام کرد. حمیدرضا
نعیمی حرفهایی که دوست داشت بلند بزند را از طریق اتوکاتز اعلام کرده است.
اتوکاتز حرفهای خود را صریح میزند و اصلا پیچیدگی ندارد. همچنین صداقت این شخصیت
باعث میشود مخاطب او را بپذیرد! چطور ممکن است فردی نماینده خدا باشد و به خدا
اعتقاد نداشته باشد؟ تماشاگر میداند او آدم مزخرفی است اما دروغگو نیست، پس حرفهایش
را میپذیرد.
شاید به این دلیل تصور میشد فرهاد آییش شما را
به حمیدرضا نعیمی پیشنهاد داده که شما دو نفر در آثار بسیار زیادی با هم حضور
یافتهاید. فکر میکنم با سینا رازانی هم در تئاتر، بیشترین فعالیت را بعد از
فرهاد آییش داشتهاید.
بله. بیشترین تعداد بازی را در سینما، تئاتر و تلویزیون را با
فرهاد آییش داشتهام. بعد از عمو فرهاد، با هومن برقنورد و در تئاتر با سینا رازانی
بیشترین همکاری را داشتهام.
در «سیستم گرونهلم» شما و سینا رازانی زوج
خوبی بودید که اغلب بخشهای طنز را پیش میبردید.
واقعا دور سوم اجرای «سیستم گروه هلم» در تهران بیشتر از دو
دوره اجرای قبلی به من چسبید! شاید یکی از دلایل آن دکور نمایش بود. دکور «سیستم
گروه هلم» در اجراهای اول و دوم شرایطی داشت که بیننده در نخستین مواجهه احساس میکرد
با کار کودک مواجه است. مخاطب متوجه نقاشیهای نامتعارفی که روی صحنه بود و تاثیری
که باید آنها بر ذهن او بگذارند، نمیشد. رنگارنگ بودن دکور بیدلیل نبود و با
فلسفهای مشخص این ترکیب انتخاب شده بود. کوشکجلالی میخواست با این ترکیب، پیش
از ورود شخصیتها بیننده را مجذوب کند اما تماشاگر ایرانی کمتر با این وجه از
طراحی ارتباط برقرار میکرد.
درواقع کوشکجلالی میخواست با این انتزاع به
مخاطب پیشآگاهی بدهد.
دقیقا میخواست همین کار را بکند اما وقتی من با مخاطبانی
که نمیتوان آنها را مخاطب عام دانست، صحبت میکردم، میگفتند دکور نمایش
مهدکودکی است. این حرف واقعا به من برمیخورد چون پشت آن دکور تفکری بود که درک
نشد. دور سوم اجراها به علیرضا گفتیم آنچه را در ذهن او و ذهن ما بهعنوان
بازیگران نمایش بوده است، مخاطبان درک نمیکنند. ما پیشنهادهایی داشتیم که
موردقبول کوشک واقع شد. وقتی دور سوم اجراها دکور را تغییر دادیم، احساس کردم
تماشاگر منتظر اتفاقی جدی بود. فکر میکنم دلیل این نوع برخورد، اختلاف فرهنگی ما
با فضایی است که کوشکجلالی در آلمان دارد.
اگر مقایسهای بین دو اثری که شما در سال جاری
در آنها حضور داشتید بکنیم در «سیستم گرونهلم» گرهی داریم که پس از گشایش آن،
شخصیتها مشخص میشوند اما در «شوایک…» شخصیت از ابتدا دست خود را رو میکند.
درباره تفاوت شیوه اجرای این دو شخصیت نسبتا مشابه بگویید.
در «سیستم گرونهلم» مانیفستی در صحنه آخر وجود داشت که آن
را من میگفتم: ما بهدنبال یک آدم خوب نمیگردیم که از دید مردم شارلاتان و عوضی
باشد بلکه بهدنبال یک آدم شارلاتان هستیم که از دید مردم آدمی خوب و موجه باشد. جالب
اینجاست که نقش من؛ یعنی انریکه فونت دقیقا همان آدم بود! با همه رابطه خوبی
داشت، طناز بود، مردم و مخاطبان او را دوست داشتند! شخصیت فرناندو پورتا از دید
مخاطبان، بسیار خشن است، همچنین مخاطب مرسدس را بهخاطر اینکه در زمان مرگ مادر،
حضور در آزمون استخدامی را ترجیح داده است، پس میزند و برخی با دگرباش بودن
کارلوس زاویه دارند و برخی دیگر معتقد هستند که برای هدف خود اهمیت چندانی قائل
نیست و او را ضعیف میدانند. درواقع تماشاگران تنها انریکه را دوست داشتند، اما
واقعا این روزها هیچ نقشی برای من اتوکاتز نمیشود؛ اینکه بعداز آنریکه، اتوکاتز
را بازی میکنم، برای من یک نشانه است، بعد از مانیفستی که در «سیستم گرونهلم»
دادم و گفتم دنبال چه شخصیتی هستیم، الان همان آدم را بازی میکنم!
با اینکه چند بار دست انریکه رو میشود، هیچکس
به او شک نمیکند!
حتی دیگر شخصیتها به او فرصت میدهند! اتفاقا به این دلیل
که از دید تماشاگران انریکه محبوب است، او را از درون به یک حیوان تبدیل میکند. در
«سیستم گرونهلم» شاهد نوعی انتخابات برای رئیس یک مجموعه بزرگ بودیم اما در
«شوایک سرباز سادهدل»، اتوکاتز یک کشیش معمولی نیست که بخواهد منصب بالاتری را
تصاحب کند، درنتیجه فیلم بازی نمیکند و تماشاگر باید کثیف بودن او را ببیند؛
درواقع بخش موجه شخصیت اتوکاتز که برای بهدست آوردن مقام به آن نیاز داشت، انجام
شده است و حالا خود واقعیاش را میبینیم. در «شوایک سرباز سادهدل» هیچ پیام
رسایی قرار نیست به کسی داده و یا انتخابات و… برگزار شود پس شاهد همان شخصیت
کثیفی هستیم که در پایان نمایش «سیستم گرونهلم» آن را دیدهایم. جالب آنکه در
پایان «سیستم گرونهلم» بالاخره مردم متوجه شخصیت انریکه میشوند و دیگر او را
دوست ندارند چون میدانند شدیدا سادیست است اما در «شوایک سرباز سادهدل»، مردم از
نجات یافتن اتوکاتز خوشحال میشوند و حتی برایش دست میزنند! این نوع برخورد واقعا
با شخصیتی همچون اتوکاتز برایم عجیب است!
شاید این برخورد مخاطبان به این دلیل باشد که
نوعی شیرینی در شخصیت وجود دارد که بهعنوانمثال مخاطب با شخصیت رضا مارمولک در
«مارمولک» هم با آن مواجه بوده است. آیا این حس که حرف دل مردم بهنوعی از زبان این
شخصیت گفته میشود، در بازی خودتان هم وجود دارد؟
اعتراف میکنم فقط برای حال خودم کار میکنم. میدانم این
حرف بهشدت خودخواهانه است و این حجم از خودخواهی بد است اما دوست دارم در هر کاری
اول بهخودم خوش بگذرد. وقتی نمایشنامه بهدست من رسید، شب شروع کردم به خواندن
آن. در زمان خواندن بهقدری بلند میخندیدم که همسرم فکر کرد دیوانه شدهام! چون
تلویزیون خاموش بود و من با یک چراغمطالعه کوچک داشتم متن را میخواندم و او فکر
نمیکرد خواندن یک کتاب بتواند قهقهههایی به آن بلندی از من بگیرد! متن بسیار خوب
است، اندازه کمدی بسیار درست است و بلافاصله بعدازآن، درام میآید که اندازه آن
نیز بسیار درست است! بسیار باهوش است. بلافاصله بعد از تراژدی، یک کمدی کوچک به
مخاطب میدهد تا تنفسی به او بدهد. تاکنون چنین تجربهای نداشتم که متن تا این حد
مرا دیوانه کند! منتظر بودم صبح برسد تا بروم سر تمرین!
شاید به همین دلیل است که مخاطب با شما همراه
میشود، چون اگر بازیگر به این فکر کند که مخاطب چهچیز را دوست دارد، ممکن است به
شوآف رو بیاورد.
شاید. اگر بازیگر به این فکر کند که ذائقه مخاطب چهچیز را
دوست دارد، مانورهای بیشتری روی آن بخش بدهد. بهعنوانمثال ببیند مخاطب از یک حرکت
او خوشش آمده است و شب بعد، میزانش را بیشتر کند. واقعا این حرف من بهمنظور توهین
به مخاطب نیست اما چه در تصویر و چه در تئاتر حال خودم بسیار برایم اهمیت دارد.
درنتیجه درگیر این فکر نیستم که کجا تماشاگر دست میزند و کجا دست نمیزند! پس به
این ورطه نمیافتم. هرچند معتقدم اگر کارگردان کاریزمای لازم را داشته باشد، پاککنی
بهدست میگیرد و زیادهکاریهای بازیگر را حذف میکند. من در بازیگری فرمولی
دارم؛ هرچقدر تماشاگر تشنهتر باشد، بهتر است. نباید مخاطب را کاملا سیراب کرد. در
اوج لذت تماشاگر باید ناگهان بازی خود را تمام کنید. اگر اجازه دهید لذت تماشاگر
بهنهایت برسد، بازیگر دمدستی میشود و مخاطب سیر! دیگر تماشاگر به بازیگر نیازی
ندارد. اتوکاتز در بخشی از نمایش میگوید: ای فرزندان اتریش! وطن امروز خستهاست.
داره درد میکشد و غیره. وقتی برمیگردد بهسمت تماشاگر بسیار جدی میگوید من دیگر
حرفی ندارم. در این بخش بسیار جدی هستم و این جدی بودن باعث میشود مخاطب منفجر
شود. اگر بازیگر دیگری این بخش را با خنده اجرا کند، مخاطب دیگر نمیخندد! اندازه
و حریص نگاه داشتن تماشاگر بسیار مهم است. بهنظر من یک بازیگر باهوش اگر به فکر ماندگار
شدن است نباید در یک اثر مشت خود را کامل باز کند. باید داشتههایش را قطرهچکانی
به مخاطب منتقل کند تا در کار بعد، دستش خالی نباشد. بهعنوانمثال مخاطب جذب
انریکه میشود اما چون مشتم را کامل برای او رو نکردهام و سیراب نشده است، با
دیدن اتوکاتز، با وجه دیگری آشنا میشود و بازهم در اوج مخاطب را ترک میکنم تا
برای کار بعدیام ذخیرهای داشته باشم. هرچند در «سیستم گرونهلم» شخصیت بازی میکردم
و در این نمایش تیپ بازی میکنم اما برایم جذاب است که مخاطبان مرا نمیشناسند چون
صداسازی کردهام. یکی از دوستانی که به تماشای نمایش نشسته بود، میگفت از روی
گریم اصلا مشخص نبود که من نقش اتوکاتز را بازی میکنم اما حتی از صدای من هم
نتوانسته بود مرا بشناسد و یکی از دوستانش گفته بود من این نقش را بازی میکنم.
البته بدن هم نشانی از امیرحسین رستمیای که میشناسیم
نداشت.
من این بدن را از حمیدرضا نعیمی دارم! من سابقه بازی در
تالار وحدت را داشتم. سال ۱۳۸۹ با نمایش «کمی بالاتر» به کارگردانی آروند دشتآرای
تئاتر را آغاز کردم. این نمایش در آن سال در بخش بینالملل اجرا میشد. در آن
نمایش من، سیامک صفری، سینا رازانی، علی سرابی، رویا تیموریان، طناز طباطبایی و سهیلا
گلستانی بازی میکردیم. آنجا ما طبق محور ایکس روی صحنه نبودیم بلکه طبق محور
ایگرگ به صحنه میآمدیم و بازی میکردیم! در این نمایش روی تاب و در ارتفاع ۱۲متری
بازی میکردیم درنتیجه نمیشد فرم بازی کرد. برای «شوایک سرباز سادهدل» حمیدرضا
نعیمی به من گفت باید در تالار وحدت کامل از بدن و دستهایت استفاده کنی. در وحدت
باید «اوور اکت» بازی کنی چون هرچقدر کمتر از بدن دیده شود بهضرر بازیگر است. نکتهای
که مرا ترساند این بود که فهمیدم در تالار وحدت من با تماشاگر ارتباط چشمی ندارم!
بینندهای که در بالکن تالار وحدت نشسته است نمیتواند چشم مرا ببیند و یکی از راههای
انتقال حس بازیگر به مخاطب از طریق چشم بازیگر است و من در تالار وحدت این بخش را
ندارم! انگار مهمترین ابزار بازیگر را از او بگیری. مسئله دوم این است که اگر
مخاطب امیرحسین رستمی را روی صحنه بشناسد، ۱۰درصد از راه را رفتهایم. در «شوایک
سرباز سادهدل» اما، شخصیت اتوکاتز این آوانس را هم ندارد چون گریم بهشدت سنگین
است! بهصورت یک گلوله کاموای سیاه میآیم روی صحنه، که اتفاقا حرف هم میزند!
در این نمایش از موسیقی زنده استفاده میشود و
بازیگران در نمایش آواز میخوانند. چرا شما در گروه خوانندگان نیستید؟
قرار بود در انتهای نمایش تمام بازیگران آواز بخوانند اما
من در این بخش نیستم چون تنها کسی که زنده میماند، اتوکاتز است. برای من صحنه
پایانی مثل رستاخیز است که تمام مردگان زنده میشوند. تنها کسی که زنده مانده است
و در بخش پایانی هم زنده است، اتوکاتز است!
در «شوایک» موسیقی چقدر به دریافت و انتقال حس شما
و دیگر بازیگران کمک میکند؟
بسیار زیاد. حال ما در زمانیکه گروه آواز میخواند، وصفنشدنی
است! هر شب حالمان مثل زمانی است که خداداد عزیزی دومین گل تیم ایران را به
استرالیا زد!
میان بخشهایی که روی صحنه حاضر میشوید، فاصلههایی
بهوجود میآید. برای تداوم و نگهداشتن حستان چهکار میکنید؟
زمانیکه اجرا آغاز میشود، من اتوکاتز میشوم؛ یعنی حتی
حرف زدن عادیام هم مثل اتوکاتز میشود تا حسم از دست نرود اما در بخشی از نمایش
اذیت میشوم؛ درصحنهای که وارد میشوم و تمام سربازها کنار توپها ایستادهاند و
میگویم ای فرزندان اتریش… بدون دیالوگ وارد صحنه میشوم و مردم میخندند! شاید
من بخواهم حرفی دردناک را بزنم! البته حمیدرضا نعیمی میگوید این اتفاق بهخاطر
این میافتد که در صحنه اول و دوم حضورم، درست شخصیتم را معرفی میکنم وبیننده
شخصیت را شناخته است.
شاید این خندیدن به گروتسک نوعی واکنش باشد و
در زمان خندیدن، به تزکیه نفس هم برسد. شما این را در مخاطبتان احساس نکردید؟
نه. بهنظر من کسی که میخندد، فردی است که اغلب به این
شرایط فکر میکند چون خودش را سرکوب کرده است، وقتی میبیند فردی آزادانه از آن شرایط
حرف میزند، خوشحال میشود!
فکر نمیکنید اینکه تعریف کنیم تماشاگر نخندد،
باعث میشود تاثیر تئاتر کمتر شود؟
عقیده شخصی من این است که تراژدی به کمدی ختم میشود و
برعکس. در فرهنگ خودمان هم این اعتقاد جریان دارد. وقتی زیاد میخندیدیم، مادربزرگها
میگفتند بس کنید که اتفاق بدی میافتد. خودمان هم وقتی خیلی میخندیدیم، میگفتیم
خدایا بهخیر بگذران! من معتقدم «شوایک سرباز سادهدل» بهقدری درام درستی دارد که
به تماشاگر جای نفس کشیدن میدهد و همینطور ادامه مییابد تا نعیمی در پایان
نمایش ضربه آخر را وارد کند. کار کاملا گروتسک است. فضای ابزوردی که نعیمی ایجاد
کرده، کاملا یک طنز تلخ است. به اتوکاتز میخندید اما این خنده تلخ است چون مابهازاهای
این شخصیت را میشناسید.
این خنده اتفاق عجیبی است. وقتی «سفر به انتهای
شب» سلین را میخوانید، چهل صفحه میخندید اما در صفحه چهلویکم از خندیدنهای
قبلی عذاب وجدان میگیرید! کمی درباره تحلیل شخصیت اتوکاتز و مابهازاهای انسانی و
بشری آن بگویید.
بسیار درباره این شخصیت صحبت کردیم. تحلیل بسیار خوبی از
دوستی خواندم. در جهانی زندگی میکنیم که آدمهایی در قصرها و معابد خود نشستهاند
و درباره جهان تصمیم میگیرند. آدمهای دیگر که بیگناه هستند، بازیچههای آدمهای
تصمیمگیرنده میشوند. در کاخی در ریاض تصمیم گرفته میشود که به یمن حمله شود، در
کرملین تصمیم گرفته میشود که بخشی از اوکراین گرفته شود. شاه عربستان و رئیسجمهور
روسیه تصمیم میگیرند و مردم عادی و سربازهایی با یک دنیا آرزو در مرزها کشته میشوند.
این خشونتها سازمانیافته هستند و از سوی سران کشورها اعمال میشود اما در ۱۵ سال
اخیر شاهد بروز کثافتکاریهایی از سوی داعش، طالبان، القائده و… هستیم. جهان بهشدت
ترسناک شده است. «شوایک سرباز سادهدل» در این جهان ترسناک میخواهد تلنگری بزند.
بسیاری گفتهاند نمایش ما درباره جنگ است اما مانیفست این نمایش کاملا تقبیح جنگ و
در ستایش صلح است. این افراد بهلول بودن شوایک را درک نکردهاند، ایکاش تصمیمگیرندگان
سفیه بودند نه عاقل! در این صورت جهان امنتری داشتیم چون بهدلیل سفاهت، نوعی دلرحمی
هم با آنها همراه میشد و با خونریزی مخالفت میکردند. این نوع سفیه با دل خود
پیش میرود و حسابگر نیست.
اتفاقا در ابتدای نمایش شوایک جنگ را پیشبینی
میکند! در «شوایک سرباز سادهدل» بعد از فرهاد آییش بیشتری بازی را با حامد کمیلی
داشتید. این همکاری چگونه پیش رفت؟
پیش از این نمایش با او همکاری نداشتم. البته یکدیگر را میشناختیم؛
حامد پسر خوشاستایل و بااستعدادی است. یکی از نکات بسیار قابلاحترام او برایم
این است که در تئاتر برای نقش خودش زحمت میکشد و تلاش میکند. حمیدرضا نعیمی
درباره حامد کمیلی جملهای را گفت که برای من بسیار جالب بود؛ حامد با هیچکس
مسابقه نمیدهد!
البته در مصاحبهای که با حمیدرضا نعیمی داشتم،
او این جمله را درباره تمام بازیگران «شوایک سرباز سادهدل» گفت.
اگر میشد از پشتصحنه نمایش فیلم بگیریم، مثل مسابقههای
فوتبال بود! وقتی قرار است بازیگری روی صحنه بیاید، سایر بازیگران به او انرژی میدهند!
در «شوایک، سرباز سادهدل» کار گروهی ما و اینکه میدانیم همه جزئی از یک کل
هستیم، برای من بینظیر است. گروه واقعا درجهیک و همدل هستند. نمیدانم حمیدرضا
نعیمی چه زمان نام مرا هم بهعنوان یکی از اعضای گروهش اعلام میکند! گروه کاملا
پشتهم هستند. فرهاد آییش که مثل خانواده من است!
البته حرف شما درست است اما بهقدری در سینما
این حرف را زدهاند و اینگونه نبوده است که مخاطب فکر میکند این حرف یک تعارف و
یا «شو» است!
بله این جمله تکراری را در نشستهای خبری بسیاری از فیلمها
شنیدهام و در همان زمان میدانستم کدام افراد با هم مشکلدارند! به همین دلیل فکر
میکنم تئاتر از مدیوم تصویر هم شریفتر است و هم پول حلالتر و پاکتری دارد. در
سینما وقتی بازیگری چهره میشود، بهدنبال حاشیه میرود، بازی خوردن را یاد میگیرد
اما در تئاتر میدانند که اگر بازی طرف مقابل خراب شود، بازی خودت هم خراب میشود.
مثل سینما نیست که کات شود و همه بگویند تو خوب بودی و طرف مقابل بد! کار خراب میشود
پس در تئاتر همه در کنار هم هستند. از سویی دیگر در تئاتر چون سی شب زنده با
مخاطبان مواجهیم، بالاخره دست بازیگر رو میشود. از سوی دیگر چون همواره در طول تاریخ
به کشورمان حمله شده است، همیشه در حال رنگ عوض کردن بودهایم و زندگیمان نمایشی
بوده است.
معمولا بازیگران گریم سنگین را قبول نمیکنند
که یکی از دلایل آن میتواند همین بحث شناختهنشدن باشد. حمیدرضا نعیمی میگفت
وقتی ماریا حاجیها گریمی را طراحی میکند، هیچ بازیگری نمیتواند آن را رد کند
چون میداند به نقش او کمک میکند. شما چگونه با این گریم کنار آمدید؟
من به این حرف زیبای حمیدرضا نکتهای را اضافه میکنم؛
بازیگری که بخواهد از تفکری که پشت گریم و طراحی آن است، فرار کند، آرتیست نیست،
مانکن است! مگر من علم و دانش دخالت کردن در کار طراح گریم را دارم؟! من هیچگاه
در کار طراح دخالت نمیکنم چون میدانم او میخواهد کاری بکند که اگر قرار است صد
درصد جان بکنم تا به نقش برسم، با کمک او با ۷۳درصد زمان و انرژی آن را ایفا کنم،
سی یا چهل درصد هم طراح لباس و سایر طراحان به من کمک میکند! اصلا از گریم فرار
نمیکنم. این اعتقاد من تنها به تئاتر مربوط نیست. بهعنوانمثال برای حضور در
فیلمی، عبداله اسکندری میگوید از ته موهای مرا بزنند؛ مشخص است که حتی بهاندازه
نیم اپسیلون اعتراض نمیکنم چون میدانم او مرا در نقش دیده است و میداند چه باید
بکند.
فکر میکنم برای همین موهای خود را کوتاه نگاه
میدارید و ریش و سبیل نمیگذارید.
دقیقا، زمینه صورتم را برای هر نوع گریمی آماده نگه میدارم
چون معتقد هستم بازیگر باید صورت خود را مانند یک بوم سفید در اختیار طراحگریم
قرار دهد. البته نظر دادن، بحث دیگری است. بهعنوانمثال به ماریا حاجیها میگفتم
سبیل که داخل دهانم میروم، اذیت میشوم چون نمیدانم از موی چهکسی استفاده کردهاند؟
او هم بهصورتی سبیل را درست میکند که داخل دهانم نرود!
شما سال ۱۳۸۹ در تالار وحدت بودید و الان هم
دوباره در این تالار حضور دارید. در این هفت سال وحدت تغییر کرده است و در این
تالار شاهد اجرای دو تئاتر در یک روز هستیم. این اتفاق برای شما بهعنوان بازیگر
مشکل ایجاد نکرده است؟
فاجعه است! تمام گروه اذیت میشوند. تصور کنید در طبقه
پایین بچهها روی صحنه هستند و بازی میکنند، من باید در طبقه سوم و در اتاق مدیر،
لباس عوض کنم، در راهرو پاراوان نصبکردهاند که گریم انجام شود، با دلهره بهسراغ
آسانسور میآیم که سر صحنه بروم، طبقه هفت اعضای گروه «الیور توییست» تمرین میکنند
و آسانسورها را نگهداشتهاند! باید پنج دقیقه دیگر روی صحنه باشم و لباس اتوکاتز
و آن حجم از ریش و سبیل به من آویزان است! دامن لباس اتوکاتز را بالا میزنم و سهطبقه
پایین میآیم و نفسنفسزنان روی صحنه میروم! نیاز به آرامش داریم چون تئاتر یعنی
تمرکز! این تمرکز را اصلا در وحدت نداریم. نباید این روند برای وحدت ادامه پیدا
کند. اگر همه گروهها یکدست و منسجم مخالفت کنند، این اتفاق تکرار نمیشود.
معمولا از سوی تئاتریها دید چندان خوبی نسبت
به بازیگرانی که از مدیوم تصویر به تئاتر وارد میشوند، وجود ندارد و مقابل این
بازیگران جبهه میگیرند. تجربه شما در این ورود چگونه بود؟
تارکوفسکی جملهای دارد که میگوید قضاوت کردن درباره مردم
بسیار آسان است وقتی خیلی کم درباره خودمان میدانیم! بهشدت با این فرهنگ که
تئاتر و تصویر را از هم جدا میکنند، مشکلدارم و خودم به آن میگویم «دنیای
نمایش». جالب اینجاست که خود فردی که این فرهنگ را باب کرده است، بارها مرا در
آغوش گرفته و گفته است از کار من لذت برده است! من نه حقدارم جلوی دوربین سروش
صحت در تلویزیون کمفروشی کنم و نه جلوی دوربین امیرشهاب رضویان در سینما و نه
برای حمیدرضا نعیمی در تئاتر! شغل من بازیگری است و اصلا این تفکیک را قائل نیستم.
من باید بازی کنم، براساس تکنیک میدانم در زمان بازی کردن جلوی لنز، آن اوور اکتی
که روی سن تالار وحدت دارم را نباید انجام دهم یا اگر آنگونه که جلوی لنز بازی میکنم
روی تالار وحدت حضور پیدا کنم، بازی من اصلا دیده نمیشود. چون لنز بیرحم است،
اما برای فاصله کانونی مشخصی و نه تالار وحدت. من با «کمی بالاتر» به تئاتر وارد
شدم. افراد درجهیک تئاتر در آن نمایش حضور داشتند. در آن جمع از قبل با علی سرابی
دوست بودم و در فیلمی کوتاه همکاری کرده بودیم، با رویا تیموریان و هانیه توسلی سر
«شمسالعماره» بازی کرده بودیم و دوستی داشتیم و با سیامک صفری کار تصویر کرده
بودم. شاید چون در دوران همکاریهایمان میدیدند با افرادی که مطرح نیستند، رفیق
هستم، گپ میزنیم و اصلا برای من مهم نبود که خودم نقش یک هستم و دیگری در چند
سکانس بازی میکند، در تئاتر هم کنار من بودند و از این حرفهای معمول بین ما نبود
و رفاقت در تئاتر بین ما حکمفرما بود. من میدانستم کسی که در تئاتر بازی میکند،
زحمت میکشد و آینده دارد. این را هم بگویم که من با نمایشی راحت به تئاتر وارد
نشده بودم!
از سویی دیگر نوعی صمیمیت در اجرایتان دارید که
بازهم مخاطب را با شما همراه میکند.
بله در نقشهایم خیلی از خودم دور نمیشوم. حتی در اتوکاتز
که تیپ بازی میکنم، برخی از دوستانم میگویند امیرحسین را در بخشهایی از نمایش
میتوان پیدا کرد!
معمولا از بازیگری که در سینما و تلویزیون بازی
میکند، نوعی پرسونا شکل میگیرد که شما این کار را در مدیوم تصویر انجام دادهاید.
مردم وقتی به تئاتر میآیند از شما انتظار همان پرسونا را دارند. این مسئله کار
شما را دشوار نمیکند؟
تلاش کردهام در حدود ۱۶، ۱۷ سالی که بازی میکنم، نقشهای
متفاوت را امتحان کنم. شاید حرفم به نظر خودخواهانه بیاید اما احساس میکنم بیننده
مرا پذیرفته است؛ همانطور که بیننده مرا بهعنوان بهروز سریال «دودکش»، شکور
سریال «شمسالعماره»، فراز سریال «وضعیت سفید» و… پذیرفت، بابک در «شهرزاد» را
پذیرفت و برای من دل سوزاند. بارها مردم به من گفتهاند که وقتی بابک خودکشی کرد،
آنها گریه کردهاند. بابک شخصیت شیرین و بانمکی بود اما «شهرزاد» یک ملودرام تلخ
بود که با انگارههای تاریخی همراه شده بود و اصلا اجازه نمیداد بهسمت طنز
برویم. تلاش کردهام اگر در درام بازی میکنم، در درام پذیرفته شوم؛ مثلا در
«دختران حوا» سعید سهیلیزاده که نقش یک دکتر نامرد و کثیف را بازی میکنم، بهنوعی
بازی کردم که سایر شخصیتها از من متنفر باشند و این اتفاق افتاد. پس کار درست پیش
رفته است؛ هم نویسنده و کارگردان کار خود را درست انجام دادهاند و من بهعنوان
بازیگر هم درست ایفای نقش کردهام. در ماه محرم همان سال در «یه تیکه زمین» بازی
کردم که نقش من یک پسر بسیار خوب و آقا بود! «یه تیکه زمین» را دوست داشتم اما این
نقش را اصلا دوست ندارم چون نقش خنثایی بود و اصلا این نوع نقشها را دوست ندارم و
بازی نمیکنم. بهخاطر عشق به مهدی کرمپور و علاقهام به همکاری با او این نقش را
بازی کردم چون یک آدم خنثی هیچ چالشی برای من ندارد. یا باید مثل اتوکاتز منفی
باشد یا مثل انریکه «سیستم گرونهلم» غیرقابلپیشبینی باشد یا مثل نقشم در «کلمه،
سکوت، کلمه» به کارگردانی مائده طهماسبی، چند شخصیتی باشد. در نمایش مائده طهماسبی
نقش مردی را ایفا میکردم که میخواهد در نیویورک، دختری را به خود علاقهمند کند.
در این نمایش هفت شخصیت عوض میکردم که با رفتوآمد نور این اتفاق میافتاد! ایفای
این نقش برای من چالش ایجاد میکرد. جالب اینجاست که این سریالها و فیلمهایی با
شخصیتهای خنثی بسیار به من پیشنهاد میشود. نکته اینجاست که تنها چیزی که یک مرد
متاهل را وسوسه میکند، پول است و نه گفتن به این پولهای خوب بسیار دردناک است!
البته من همواره «نه» میگویم چون بزرگی به من گفت «بازیگر با «نه»هایی که میگوید
بزرگ میشود! خداراشکر تا امروز به مو رسیدهام اما پاره نشدهام تا بتوانم باز هم
از این «نه»ها بگویم!
به نمایشهایی که در آنها حضور داشتید اشاره
کردید. خبری منتشرشده بود که سال گذشته با «خدای کشتار» به کارگردانی علی سرابی به
کانادا میروید. آن اجرا به کجا رسید؟
قرار بود بعد از آنکه اجراهای «خدای کشتار» در ایران تمام
شد، این نمایش به کانادا برود. برای آن اجرا نوید محمدزاده و ستاره پسیانی نمیتوانستند
حضور پیدا کنند. علی سرابی بهلطف دوستی، از من و هانیه توسلی دعوت کرد تمرین کنیم
و با هم نمایش را در کانادا روی صحنه ببریم. ما پذیرفتیم؛ شبها اجرا را میدیدیم
و روزها با مارال بنیآدم و علی سرابی تمرین میکردیم. از سویی دیگر بنا بر خودخواهی
بازیگر، وقتی میخواهم نقشی را بازی کنم، دوست ندارم شبیه کسی که قبلا آن را بازی
کرده است، باشم. کار من بسیار سخت شده بود؛ شبها اجرای نوید محمدزاده را میدیدم
و روزها تلاش میکردم آن بازیای که دیدم را انجام ندهم درنتیجه تمام ذهنم درگیر انجام
ندادن نوعی بازی بود و جایی برای طراحی بازی جدید نداشتم یعنی بازیم در آن نمایش
بیشتر سلبی بود تا ایجابی! بلیتفروشی انجام شده بود اما ویزای هانیه توسلی آماده
نشد. مارال بنیآدم و علی سرابی کانادا بودند و ناچار شدند عذرخواهی کنند و اجرا
را تا زمان آماده شدن ویزای هانیه توسلی بهتعویق انداختند. وقتی ویزای هانیه
توسلی آماده شد، دیدیم نوید محمدزاده و ستاره پسیانی دیگر سرکار نیستند و میتوانند
خود را به آن اجرا برسانند! با هانیه توسلی به این نتیجه رسیدیم که نوید و ستاره
برای آن اجرا به کانادا بروند چون صاحبان اصلی نقشها بودند. «خدای کشتار» را در
کانادا روی صحنه بردند و صحنه کانادا را به آتش کشاندند! بسیاری فکر میکنند «خدای
کشتار» در رزومه کاری من است اما واقعا سختی کار را کشیدیم و نقشها را درآورده
بودیم!
بهنظر شما چه میزان دست بازیگر باز است تا
تغییراتی را در متن بهوجود بیاورد چون قبل از اجرا و در زمان تمرکز، ایدههایی به
ذهن بازیگر میآید. با این ایدهها چه میکنید؟
من حتی یک کلمه یا یک واو به متن اضافه یا از آن کم نکردهام!
نهتنها در تئاتر، بلکه در سینما و تلویزیون هم این کار را انجام نمیدهم مگر اینکه
نویسنده اثر کنار من باشد و بتوانم از او کسب تکلیف کنم. من هرگز بداهه کار نمیکنم.
اگر نکتهای به ذهنم برسد، آنقدر باهوش هستم که آن ایده را در ذهنم نگهدارم، بعد
از کار با نویسنده یا کارگردان مشورت کنم و برای شب آینده از آن ایده استفاده کنم.
بازیگر پول میگیرد که بازی کند و نویسنده پول میگیرد تا بنویسد. من در کار کسی
دخالت نمیکنم، همینقدر که بتوانم کار خود را آبرومند بهانجام رسانم، کار بزرگی
کردهام. البته پیشنهاد میدهم، اما از آن دست بازیگرانی نیستم که وقتی نکته بامزهای
به ذهنشان میرسد، سرخود در کارشان استفاده میکنند! ازاینگونه بازیگران متنفر
هستم و کافی است در گروهی یکی از این بازیگران حضور داشته باشد تا دور آن پروژه را
خط بکشم. جالب اینجاست که یکی از بزرگان تئاتر ما که بهشدت برای من قابلاحترام
است، نقدی بر نمایش «شوایک سرباز سادهدل» نوشته بود و در آن گفته بود تمام بازیها
و… خوب بود اگر یکی از بازیگران کلمهای را بیخود تکرار نمیکرد، کار بهتر میشد.
نمیدانم شاید از اینکه برای حضور در کارشان از من دعوت کرده بود و من نتوانسته
بودم در آن حضور پیدا کنم از من دلخور بود. میخواستم پاسخی بنویسم اما ادب و این
نکته که شاگرد این استاد هستم، به من این اجازه را نداد. نکته اینجاست که «و
غیره» اصلا مال من نیست و به متن تعلق دارد. نمایشنامه چاپ شده و در تالار وحدت
موجود است. من نمایشنامه را خدمت شما تقدیم میکنم، من حتی یک «و غیره» کمتر یا
زیادتر از متن نگفتهام! من چهکارهام که کلمه به متن اضافه کنم؟ استاد عزیزم که
این مصاحبه را میخوانید، من حتی یک «واو» اضافه نمیکنم چه برسد به «و غیره»!
البته در برخی از موارد نویسنده و کارگردان به
فراخور شرایط بازیگر متن را تغییر میدهند و باتوجه به مختصات بازیگر تکیهکلامهایی
به متن اضافه یا از آن کم میشود.
ممکن است نویسندهای این کار را انجام دهد اما درباره
«شوایک سرباز سادهدل» حتی این حرف هم صدق نمیکند چون این نمایشنامه کاملا آماده
بود.
زوم ۲:
مصاحبههایی که از من منتشر شده جعلی بودهاند
از طرف من بنویسید که اصلا اهل مصاحبه نیستم و تمام مصاحبههایی
که در این مدت از من منتشرشدهاند، قلابی هستند. البته بهغیراز یک میزگرد که بههمراه
حمیدرضا نعیمی و مهران رنجبر بهدعوت یک خبرگزاری و بهتازگی برگزار شده است. جالب
اینجاست که خودم با انگیزه زیاد این مصاحبههای جعلی را دنبال میکنم! در دو ماه
اخیر سه یا چهار مصاحبه اینگونه خواندهام! جالب اینجاست که بسیار هوشمندانه عمل
میکنند! بهعنوانمثال یک بخش از مصاحبه من در سال ۱۳۸۸ را برداشته، فکتی از صحبت
من در خندوانه و… را کنار هم قرار داده و برای خودشان مصاحبه تولید کردهاند!
حتی در برخی از مصاحبهها نظر شخصیام درباره همسرم آمده است! مجله معتبری از من
مصاحبه منتشر کرده است درحالیکه این دوستان را بهغیراز زمانیکه برای دیدن
نمایشم به سالن آمدهاند، دیگر ندیدهام! برای «لیسانسهها» چه فصل اول و چه فصل
دوم، مصاحبه نکردهام! البته این فضاها به مصاحبه محدود نمیشود. بارها گفتهام که
من صفحه فیسبوک ندارم اما برخی از این طریق با من قرار میگذارند! باور کنید من
صفحه فیسبوک ندارم و هرکس از این طریق قرار گذاشت، من نیستم، گولش را نخورید!
سهند آدمعارف – مینا صفار
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است