استفن کینگ چه در بدنه ادبیات و چه در بدنه سینما ،شخص بزرگی بهحساب میآید. اکثر آثار او یا تبدیل به فیلم و سریال
شدهاند و یا قرار است که بشوند. اما مشکل اینجاست که به تعداد انگشتان دست در بین
آثار اقتباسی از روی کتابهای وی، شاهد یک فیلم درخور توجه هستیم. سبک داستانگویی
و کتابهایی که او مینویسد عموما یک لقب دارند: غیرقابل اقتباس. این واژه درخصوص
بسیاری از آثار شاخص ادبی مطرح میشود؛ اما در بین آثار استفن کینگ به نوعی عمومیت
پیدا کرده است. البته برخی از کتابهای وی هم جریانی کاملا برعکس دارند و انگار که
نوشته شدهاند تا فیلم شوند. عموم آثار وی در ژانر وحشت جای میگیرند و لقب استاد
وحشت، برازنده شخصیت استفن کینگ است اما در این بین آثار درخشانی چون «مسیر سبز» و
«رهایی از شائوشنگ» را هم نوشته تا قدرت نویسندگی خود را به همگان ثابت کند. مسئله
خوبی که در این بین وجود دارد، عدم تاثیرگذاری یا لااقل کمترین تاثیرگذاری
هالیوود و دنیای پرزرقوبرق آن بر سبک نگارشی و کتابهای این نویسنده است. شاید
هرکس دیگری جای کینگ بود؛ زمانی که این حجم از استقبال کارگردانان بنام را برای
اقتباس از دستنوشتههایش میدید، خودش را گم میکرد و یا اصالت نویسندگیاش را به
باد میداد. اما این استاد نابغه وحشت دوران، بهخوبی توانسته خط مسیر ادبی و کتابهای
خود را برای طرفدارانش حفظ کند و با اینکه در بین حجم انبوه کتابهایی که مینویسد،
آثار بد و ناخوشایندی هم وجود دارد ولیکن وزنه آثار درخشان همچنان نسبت به سمت بد
ماجرا سنگینتر است.
«برج تاریک» از معدود آثار این فرد است که در ژانر فانتزی
نوشته شده و وحشت بنمایه اصلی آن نیست، گرچه رنگ و بوی ترس و خوف هم در لابلای
جملات و اتفاقات بیرحم حس میشود ولی دستهبندی اصلی که در آن قرار میگیرد بهاصطلاح
«های فانتزی» نام دارد، به این معنی که در سری کتاب برج تاریک (که یک هشتگانه
محسوب میشود) نویسنده دنیایی خیالی با تمام جزئیات را در ذهن خود خلق کرده است (مانند
دنیای سرزمین میانه ارباب حلقه ها) و ماجراهای گوناگونی را در آن پدید میآورد.
ماجراهایی که صرفا به این سری محدود نشده و گستردگی دنیای کتابهای برج تاریک به
خیلی از آثار دیگر استفن کینگ نیز کشیده شده است. ربط داستانی کاراکترهای این سری
و یا مکانها و رویدادها در آثار معروفی چون: «دلها در آتلانتیس»، «این، ۱۱/۲۲/۶۳»،
«تلفن همراه»، «شکارچی رویا و مه» و… دیده میشود که همگی اینها خود تبدیل به
آثار سینمایی شدند ولی بهدلایل گوناگون این ربط داشتن با سری برج تاریک از آنها حذف
شده است.
با اینکه هشتگانه برج تاریک جزو کتاب هایی است که بهسختی
میشد از آن اقتباس سینمایی درخور کرد، ولی پروسه طولانی تولید فیلم باعث شد که
عطش علاقهمندان در این سالها بیشتر شود. در یک دوره چند ساله جی جی آبرامز، که
در آن سالها سریال مشهور «لاست» را در دست تولید داشت، قصد ساخت فیلم هایی از سری
برج تاریک را داشت که بعد از مدتها از ساخت آن سرباز زد. سپس نوبت به ران هاوارد
رسید که برنامهای بلندمدت را برای این سری تدوین کرد: ساخت دو فیلم سینمایی و دو
سریال تلویزیونی که همگی مرتبط به هم هستند. بهنظر میرسید به علت حجم زیاد سری
برج تاریک این روش از اقتباس منطقی به نظر برسد، ولی او هم بعد از چندسال کار پیش
تولید فیلم عاقبت از کار کنار کشید. در آخر شرکت سونی با کارگردانی به نام نیکولای
آرسل وارد معرکه شد و یک فیلم سینمایی اقتباسی از وقایع کتاب اول و سوم را ساخت.
اقتباسی که بنابه گفته تهیهکنندگان زمانی که برای نویسنده اثر به نمایش درآمد با
چنین جملاتی روبهرو شد: «این درواقع زیاد شبیه چیزی که من نوشتم نیست ولی واقعا
هیجان انگیز است و استفاده از المانها و دنیای برج تاریک را در آن میپسندم، این
فیلم داستانی خلاقانه و جدیدتر را در کنار آثار اصلی روایت میکند!» بعد از نمایش
عمومی آن معلوم شد که آقای نویسنده برای بازارگرمی این صحبتها را بهمیان آورده و
یا در رودربایستی قرار گرفته است! فیلم برج تاریک که سرانجام بعد از ۱۵ سال رنگ
سینما را به چشم دیده است، یک فاجعه تمام عیار سینمایی و نقطه سیاهی در بین آثار
سینمایی براساس کتاب استفن کینگ بهشمار میرود.
داستان فیلم همان طور که گفته شد ملغمهای است از کتاب اول
و سوم سری برج تاریک. ترکیبی بسیار بد و پر از دستکاریهای نابهجا و بیدلیل که
احتمالا بسیاری از آنها بهخاطر دریافت درجهبندی سنی ۱۳ سال به بالا در روایت
فیلمنامه اعمال شده است. داستان پیچیده و عمیق و تماما فلسفی برج تاریک آنچنان
ساده نوشته شده که انگار اثر اصلی داستانی برای کودکان ۷ ساله بوده است:
در مرکز دنیا یک برج به نام برج تاریک وجود دارد که از
دنیای ما آدمها در برابر خطرات بیرون این دنیا محافظت میکند و اجازه نمیدهد
اهریمنها وارد دنیای ما بشوند (برای درک بهتر مسالهای که پیشتر به آن اشاره شد،
جا دارد که بگوییم بهعنوان مثال دلقک قاتل و مشهور فیلم it یکی از همین
اهریمنهای دنیای برج تاریک محسوب میشود) جیک پسری است که در رویاهایش دنیای
موازی ما را میبیند، دنیایی که در آن برج تاریک قرار دارد و فردی که از آن بهعنوان
«مرد مشکیپوش» یاد میشود بههمراه عده زیادی از گماشتههایش که نژادی موسوم به
اسکین دارند، سعی در نابودی برج تاریک توسط کودکان روشنبین دنیای انسانها را
دارد. کودکان روشنبین افرادی هستند که درخشانی زیادی در افکار و روح و قلب خود
دارند و توسط تیم مرد مشکیپوش شناسایی میشوند و بعد از ربوده شدن از قدرت ذهنی
آنها برای نابودی برج استفاده میشود. فردی به اسم رولاند نقش نگهبان برج را دارد
و با ششلولهای خود در برابر ارتش عظیم و هیولاصفت مرد مشکیپوش هفتتیرکشی میکند.
با آمدن جیک به این دنیا و همکاری او با این «هفت تیرکش» (لقبی که به نگهبان برج
داده میشود) مرد مشکیپوش هم دنبال آنها افتاده تا جیک را بدزدد و برج را منهدم
کند و فرمانده زمینی شیطانی شود.
تغییرات داستانی آنقدر بیشمارند که در این مطلب نمیگنجند،
فقط بهتر است بدانید که جیک در کتاب میمیرد و یا هفتتیرکش اصلا از اول نقش
نگهبان برج را ندارد و ناخواسته وارد ماجرا میشود و یا والدین جیک که در فیلم بهکلی
دگرگون شدهاند. دو بازیگر اصلی فیلم یعنی متیو مککانهی(در نقش مرد مشکیپوش) و
ادریس آلبا (در نقش هفتتیرکش) جزو بازیگران قدرتمند هالیوودی هستند و احتمالا بهخاطر
پتانسیلی که این سری کتاب برای تبدیل شدن به اثری جاودان و دنبالهدار داشته است، این
نقش را قبول کردند ولی کلاه بزرگی سرشان رفته و فیلمنامه بد و بچهگانه، بازی آنها
را هم زیر سوال برده است. بهویژه مککانهی که رگههایی از یک بازی اغراقآمیز را ارائه
میدهد و آنقدر در نقشش غرق شده است که بهوضوح میتوان دید چقدر میتوانسته تاثیر
مثبتی در فیلم داشته باشد، اگر متن و فکر بهتری در پس پروژه قرار داشت.
دنیای برج تاریک و صحنهپردازی و طراحی لباسهای افراد آن
دنیا هیچ نکته خاصی ندارد و حس و حال کتاب را اصلا منتقل نمیکند. رابطه جیک و هفتتیرکش
اصلا بهدرستی در نیامده و شیمی بین این دو شخصیت شکل نگرفته است. بزرگترین مشکل
فیلم انتخاب شخصیت جیک و قالب کردن آن بهعنوان نقش اصلی فیلم است، مسالهای که به
کودکمابانه بودن فیلم بیشتر دامن میزند. برج تاریک با حضور هفتتیرکش در دنیای
انسانها، قصد دارد وارد فضای طنازی شود که در این راه هم ناکام میماند.
«برج تاریک» در تمامی بخشهای فنی و غیرفنی دارای ضعفهایی است،
از جمله در تدوین و جلوههای ویژه که میتوانست بهمراتب بهتر از این باشد ولی
بازی را بهخاطر بودجه کم فیلم، باخته است.
صحنههای اکشن فیلم
جزو معدود سکانسهای قابلتحمل فیلم هستند که البته بدون اشکال نیستند ولی در پارهای
از موارد نوآوری و خلاقیت در اجرای آنها بهچشم میخورد(گرچه در قسمتهایی دیگر
هم بسیار شبیه فیلمهای اکشن هندی میشود.)
فروش ناامیدکننده فیلم، آینده آن را در هالهای از ابهام
قرار داد و چندی پیش بالاخره اعلام شد که ادامه آن به صورت یک سریال تلویزیونی با
همین عوامل ساخته خواهد شد. با این اوصاف شاید بد نباشد فیلم برج تاریک را یک قسمت
پایلوت ۹۰ دقیقهای تلویزیونی بدانیم و نه یک اثر عظیم سینمایی. اگر از دسته طرفداران
کتابهای کینگ هستید و برای مدت زمان طولانی در انتظار فیلمی با محوریت برج تاریک بودید،
این فیلم شما را ناامید خواهد کرد. اما اگر منصفانه و بدون ربط دادن فیلم به
شاهکار استفنکینگ نکاه کنیم، برج تاریک اثری است اکشن و سرگرم کننده که میتواند
بیننده را لااقل برای یک بار دیدن جذب خود کند، ولی هیچ گاه به یادماندنی نمیشود.
دلیلش هم مشخص است: دنیای برج تاریک هیچ وقت به این حد کودکانه نبوده است.
آرش پارساپور
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است