چه شد که یک
غسالخانه را بهعنوان مکان اصلی اتفاقهای نمایشی درباره جنگ انتخاب کردید؟
مصطفی ملکمکان: همیشه به تم دفاع مقدس بهشکلی کلیشهوار نگاه میشود. زمانی
که درباره تولید یک اثر هنری در این ژانر صحبت میکنیم، در ذهنمان کلیشههایی شکل
میگیرد و بر همان اساس پیش میرویم که چندان با این رویکرد موافق نبودم. خودم
ارادت بسیار زیاد و خاصی به شهدا و جانبازان داشتم و تمایل داشتم کاری را در این
راستا انجام دهم. چندی پیش در جنوب کشور ساختمان تخریبشدهای از یک غسالخانه دیدم
و با کمی پیگیری متوجه شدم یکسری از جنازهها را در این غسالخانه میشستهاند؛ این
غسالخانه درواقع خانه یکی از مردم همان شهر بوده است. در طول جنگ به دلیل اینکه متاسفانه
تعداد تلفات زیاد بوده آن فرد خانهاش را تبدیل به غسالخانه میکند. با سهند خیرآبادی،
نویسنده اثر صحبت کردم و ایده را مطرح کردم و او آن را پردازش کرد و تبدیل به نمایشنامهای
خوب شد. البته سهند خیرآبادی پژوهش بسیار زیادی کرد و دیالوگنویسیهای بسیار صحیح
و درستی داشت. وقتی با این متن مواجه شدم، بسیار هیجانزده شدم چون شبیه هیچ اثر
کلیشهوار دوران دفاع نبود.
سهند خیرآبادی: مصطفی ملکمکان بهصورت خانوادگی درگیر بحث جنگ بود و این مسئله
به دغدغهای برای او تبدیل شده بود. در جریان دیالوگهایی که با هم داشتیم من هم
به این بحث وارد شدم. تصمیم گرفتیم در این حوزه کار کنیم. پژوهشی را آغاز کردم که
در این پروسه، ایده غسالخانه شکل گرفت و درباره آن نوشتم. در پروسه تحقیقمان
دریافتیم که در منطقه جنوب کشور چنین غسالخانهای بود. در رمان «دا» که خاطرات سیدهزهرا حسینی است و به اهتمام سیدهاعظم حسینی نوشته شده است هم
درباره این غسالخانه صحبت شده بود. این پژوهش با فلسفه مکان که همیشه به آن اعتقاد
دارم، تلفیق شد و به ایده نمایش رسیدیم.
به حضور کلیشهها
در تئاتر دفاع مقدس اشاره کردید؛ چه میزان همین کلیشهها سبب میشود مخاطب امروز
ما سمت اینگونه آثار نرود؟
مصطفی ملکمکان: مخاطب واقعا حق دارد که از این آثار دلزده باشد و کاملا به
مخاطب حق میدهم. از سویی مخاطب خودمان را بیمار کردهایم و او نمیتواند سره را
از ناسره تشخیص دهد و از سویی دیگر بهقدری آثار ضعیف در ژانر دفاع مقدس به او
نشان دادهایم که بهمحض اینکه میفهمد ژانر نمایشی دفاع مقدس است، از آن روی
برمیگرداند. معنی این اقدام مخاطب ما این نیست که دفاع مقدس و شهدا برای او اهمیت
ندارند بلکه این نوع آثار برای او یکنواخت شدهاند و جذابیتی ندارند. باید بیشتر
به آثار ارزشی توجه شود چون بهقدری کلیشهوار این نوع از آثار تولید میشود که بهجای
اینکه جاذبه داشته باشند، دافعه دارند. تمام آثار کلیشهایای که در گونه تئاتر دفاع
مقدس ساخته میشوند، مشکل پردازش دارند. در گذشته آثاری همچون «ارتفاع پست»،
«آژانس شیشهای»، «روبان قرمز» و… ساخته شد اما حالا آثاری ساخته میشود که اصلا
با مخاطب ارتباط برقرار نمیکند. شاید دلیل عمده آن عدم حمایت است، آشنایانی پول
دریافت میکنند و آثاری بد ارائه میدهند و سایر هنرمندان، بودجهای در اختیار
ندارند که آثاری متفاوت و دور از کلیشهها بسازند. نمیدانم حوزه هنری، انجمن
تئاتر دفاع مقدس و… چه میکنند! چرا ما هیچ خروجی درستی از این نهادها نمیبینیم؟!
چند سال پیش نمایش «خنکای ختم خاطره» نوشته حمیدرضا آذرنگ با کارگردانی نیما دهقان
اجرا شد که واقعا کار خوبی بود اما دیگر آثارمان اصلا برای مخاطب جذابیتی ندارند.
سهند خیرآبادی: ایکاش مسئولان ما در زمان اجرای نمایش به سالن میآمدند و
این اثر را میدیدند چون ما نباید بهدنبال مسئولان بدویم که بیایند و تئاتر
ببینند، آنها باید خودشان بیایند و آثار روی صحنه را ببینند. خود من در زمان نگارش
متن، چشمم بیشتر به ردهبالاییها بود. اتفاقهایی که امروز شاهد رخ دادن آنها هستیم،
حاصل نگاه اشتباه مدیران بالادست به مسائل ما است. ایکاش آنها کار ما را میدیدند
چون وظیفه هنرمند حل کردن بحرانها نیست؛ او وظیفه دارد بحران را فریاد بزند و ما
این کار را انجام دادیم. هشت سال دفاع مقدس در روزگار فعلی ما استمرار دارد و شاید
دیدن این اجرا و فریاد بحران این هشت سال میتوانست تاثیر مثبتی در روند روزگار
بعدی ما داشته باشد. در این نمایش، خود اثر ما را به سمت تفاوت برد. در «غسالخونه»
سکون داریم چون ترجیح دادیم با جزئیاتی بیشتر به مقولهای متفاوت بپردازیم. وقتی
با جزئیات به سراغ یک داستان میروید، سکون در آن نمایش بهوجود میآید و باوجود
اینکه در غسالخانه اتفاقهای زیادی میافتد و کنش جریان دارد، بهخاطر وحدت مکان
و وحدت زمان، سکون به وجود میآید.
فضایی که در این
نمایش ساخته شده بود کمی به فضای «زیرزمین» به کارگردانی امیر کاستاریکا شباهت
داشت. چقدر با این بحث موافق هستید؟
مصطفی ملکمکان: زمانی که خودم با این نمایش در اجرای جنرال مواجه شدم، من
را یاد فیلم «دیگران» انداخت. ما فضایی بیمکان و بیزمان را در نظر گرفته بودیم.
البته گریزهایی به برخی از وقایع میزدیم اما دوست داشتم به ساختاری برسم که نوعی
ندانستگی در نمایش جریان داشته باشد. چون در این دنیای مادی، هیچچیز از جان انسانها
ارزشمندتر نیست. ما به افرادی که جان خود را کف دستشان گذاشتند تا ما راحت زندگی
کنیم، چه دادهایم؟ انگار برخی از انسانها خود را به خواب زدهاند چون قرار نبود
شرایط امروز ما اینگونه باشد. چرا باید این اتفاقهای نابسامان در جامعه کنونی ما
رخ دهد؟ وقتی درباره مکان زیست در این دنیا صحبت میکنیم، هیچگاه نمیتوانیم دو
قشر از افکار یا دو نظریه را در کنار یکدیگر دید. زمانی که درباره یک مجموعه صحبت
میکنیم، درباره افراد مختلفی حرف میزنیم که در جامعه حضور دارند. در طراحیصحنه
نمایش «غسالخونه» هم این وجه را در نظر داشتم، در بخشی از نمایش، شخصیتها بهصورت
سایه بودند و شاهد سایهبازی بودیم چون قشری از جامعه ما تهیدست هستند و دیده نمیشوند.
فضایی دایرهای را بهوجود آوردیم که بهنوعی دور تسلسل اشاره داشت و همچنین
اختلاف طبقاتی را نشان دادیم. با تفکیک مکان، میتوان اثرگذاری متفاوتی را ارائه
داد چون مکان روی کاراکترها تاثیر میگذارد. در کنار افرادی که فرودست هستند و
دیده نمیشوند اما با سختی زیست خود را ادامه میدهد، افرادی هستند که اصلا حضور
ندارند اما خودشان را به این فضا میچسبانند تا استعمار کنند. تفاوت طبقات در هر
زمینه، جامعه و موقعیتی وجود دارد، شیوه ارتباط آنها با هم مهم است اما ما در
جامعهای زیست میکنیم که هنوز یاد نگرفتهایم با هم دیالوگ درستی را برقرار کنیم.
در آثار آیندهام قطعا این تفاوت مکانی را خواهید دید.
سهند خیرآبادی: در این نمایش شاهد نوعی تکرار هستیم. دلیل این امر تکرار
شدن جنگ است. هر روز در سراسر دنیا جنگهای بیشماری اتفاق میافتد و اگر جلوی یکی
از آنها را بگیریم، جنگ دیگری جای آن را میگیرد. در این نمایش دیالوگی بود که
کاملا این فضا را تعریف میکرد. رئیس میگوید: «چرا صدای تیر و تفنگ نمیآید؟» و
مملی پاسخ میدهد: «مگه جنگ تیر و تفنگ لازم داره؟» ما دائم درحال جنگیدن هستیم و
این دایره تقلیدی از طبیعتی است که در آن زندگی میکنیم.
برخی از منتقدان
از نامفهوم بودن نمایش صحبت کرده بودند؛ چقدر بازخوردهایی که از سایر مخاطبان در
دوره اجرای خودتان گرفتید هم بر این امر تاکید میکرد؟
مصطفی ملکمکان: متاسفانه برخی از منتقدان ما، نمایشها را با سلیقه شخصی
خود میبینند و متاسفانه شیوه نقد صحیح را هم نمیشناسیم اما بازخورد خوبی از
مخاطبان داشتم. ما باید برای بعضی از مخاطبان برخی زیرمتنها را در نظر بگیریم و
اگر در یک اثر هنری همهچیز عنوان شود، دیگر نام آن اثر هنری نیست چون چیزی برای
کشف کردن باقی نمیماند! من از ابتدا تمام طراحیها را در ذهنم داشتم اما حتی به
بازیگرانم هم این بخشها را منتقل نمیکردم چون میخواستم آنها باید خودشان بهصورت
مستقیم با اثر وارد مذاکره شوند و برای کنکاش کاراکتر خود تلاش کند و لحن و
میزانسن خود را پیدا کند.
سهند خیرآبادی: در تمام جلسات دورخوانی و تمرینها حضور داشتم و متن من
بسیار تغییر کرد. یک متن آماده دارم که اگر قرار باشد نمایشنامه را منتشر کنم، آن
متن را به ناشر میسپارم و متن دیگری هم هست که برای این اجرا نوشته شده بود و با
حضور بازیگران برخی دیالوگها نوشته شد. تمایل دارم این نمایشنامه منتشر شود اما بهدنبال
این نیستم که بهسراغ انتشاراتیها بروم و از آنها بخواهم که این متن را منتشر
کنند چون حاضر نیستم برای انتشار آن پولی پرداخت کنم!
زوم:
مصطفی ملکمکان:
انتظار شرایطی بدتر را داشتم
زمانی که تصمیم
گرفتیم «غسالخونه» را روی صحنه بریم بهدلیل کلیشه شدن ژانر دفاع مقدس در آثاری که
روی صحنه میروند، خود را آماده کرده بودم که مخاطبان برای دیدن نمایش نیایند.
اجراهای اول، کم مخاطب بود اما از اواسط اجراها شرایط بسیار خوب شده بود. برخی از
افرادی به دیدن نمایش ما میآمدند که خود من را متعجب کردند اما به من بیشتر ثابت شد
که به دلیل اجرای آثار کلیشهای، مخاطب امروز نسبت به این ژانر دافعه دارد. احساس
میکنم راه دشواری در پیش داریم تا مخاطب را عادت دهیم که تمام آثار این حوزه
کلیشهای نیست!
مینـا صفار
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است