سریال »شکوه یک زندگی« به کارگردانی رضا بهشتی و تهیهکنندگی امیرعباس کنی درباره همسران شهدا و جاویدالاثرهایی است که با استقامت و امیدواری برای رسیدن خبر و نشانهای از عزیزانشان، سالها به تنهایی بار زندگی خود و فرزندانشان را به دوش کشیدند و شکوه یک زندگی را به نمایش گذاشتند .»صبا «با کارگردان این مجموعه گفتوگویی داشته است که در ادامه میخوانید:
طرح و ایده سریال «شکوه یک زندگی« توسط چه کسی و چگونه مطرح شد؟
«شکوه یک زندگی»
سابقهای مربوط به چهار سال پیش دارد. امیرعباس
کنی تهیهکننده این سریال طرحی را داشت که شعله
شریعتی بر اساس زندگی همسر یک شهید مفقودالاثر در یکی از روستاهای اردبیل در چند سیناپس نوشته بود، اما
بنا به دلایلی از جمله پروداکشنهای زیاد، هزینه بالا و یا موارد دیگر این کار ساخته نشد. بعد از گذشت سه سال شبکه
دو که قرار بود این کار را انجام بدهد دوباره پیگیر ساخت سریال شد و پیشنهاد داد که
فیلمنامه را تغییر دهیم. همچنین گفتند که شخصیت اصلی داستان واقعی نباشد که خانم اشرفیزاده و خانم علیان شروع به نوشتن طرحی جدید کردند.
پس از آن طرح این سریال که در حد سیناپس بود از طریق امیرعباس کنی به من پیشنهاد شد.
روال قبلی فیلمنامه به این صورت بود که داستان از سال ۱۳۶۲ آغاز میشد و به سالهای قبل فلاش بک میخورد اما این رویه چندان گویا نبود و امکان داشت
بیننده خیلی با آن همراه نشود. از این رو گفتوگویی با مدیر شبکه و همچنین آقای صباح داشتیم و
به این نتیجه رسیدیم که داستان از ابتدا و از نوجوانی نارگل و یحیی شروع شود. من نیز
احساس کردم با این کار مخاطب بیشتر درگیر شخصیتها میشود و با آنها همذاتپنداری میکند. بنابراین خانم اشرفزاده و همکارانشان بر اساس پیشنهادی که مطرح شده
بود داستان را به این شکل پیش بردند. البته تغییر فیلمنامه و آماده شدنش زمان زیادی
برد به گونهای که قرار بود
ما اوایل آذر کار را کلید بزنیم اما مقدور نشد و اواخر آذر کارمان را شروع کردیم. ضمن
اینکه داستان بر اساس زندگی شخص خاصی هم
نوشته نشد و فیلمنامهای که در اردبیل
بود به مازندران آمد.
گفتید که شخصیت داستان واقعی نیست، یعنی بر اساس تخیلات نویسنده روی کاغذ آمده است؟
ممکن است بر اساس تحقیقاتی که انجام
شده از زندگی همسران شهید یا مفقودالاثر الهام گرفته باشد ولی زندگی شخصیت خاصی نیست
و بخش اعظم آن تخیل است.
نام این سریال در ابتدا «شکوه یک زندگی» بود و بعد به نام «یحیی» تغییر کرد و در زمان پخش دوباره با عنوان «شکوه یک زندگی» روی آنتن رفت. پروسه تغییر نام چه دلیلی داشت؟
همه اینها تصمیمات تلویزیون بود. من هم اسم «شکوه یک زندگی»
را بیشتر دوست داشتم چون به نام بهتری نرسیده بودیم. البته چند پیشنهاد مطرح شد که
یکی از آنها «یحیی» بود،
اما «شکوه یک زندگی» دیگر جا افتاده بود، چون ما با همین نام کار را آغاز کردیم. تلویزیون
تصمیم گرفت که اسم «یحیی» بهتر است ما نیز اسم سریال را به همین نام تغییر دادیم اما
در دقایق آخر تلویزیون پیشنهاد داد که با همان نام قبلی کار را پخش کنیم.
چرا شمال کشور را برای این مجموعه انتخاب کردید؟
من با یک طرح از پیش نوشته شده روبهرو بودم که در فضای شمال کشور نوشته شده بود و فقط باید انتخاب میکردیم که در مازندران باشیم یا گیلان. در بازبینیهای لوکیشن هم به مازندران و هم گیلان رفتیم و فضایی
که مورد نظرم بود را در جنگلها و فضای اطراف بهشهر دیدم. کارکردن و اقامت در آنجا خیلی سخت بود و نمیتوانستیم در شهر هتل بگیریم زیرا فاصله هتل با محل
تصویربرداری بسیار زیاد بود، بنابراین مجبور شدیم در بهترین جایی که نزدیک همان روستاها
بود اقامت کنیم. شرایط سختی بود البته امکانات زیادی از سوی تهیهکننده فراهم شد و بچهها در مواقع استراحت راحت بودند اما در طول کار
سختیهای زیادی را متحمل شدند، به این دلیل
که تصویربرداری در فصل زمستان بود و باید هم در فصل زمستان ضبط میکردیم چون یحیی در عملیات خیبر مفقود میشود و عملیات خیبر هم در اسفند سال ۶۲ اتفاق افتاده
است. البته این فضا به قصه ما کمک میکرد چون قصه در تاریخ معاصر رخ داده و رسیدن به یک فضاسازی برای اثر تاریخ معاصر
سخت است کار در در فضای روستایی بکر و دست نخورده راحتتر میشود. از طرفی هم خوشحال بودم که ما یک کار آپارتمانی انجام نمیدهیم بلکه کاری انجام میدهیم که تصاویرش برای مخاطب چشمنواز است و او میتواند مناظر قشنگی را ببیند.
لهجه بازیگران در این سریال بسیار مورد انتقاد واقع شده، برای بیان درست از کارشناس لهجه و گویش کمک نگرفتید؟
ما مشاور لهجه شمالی و لهجه جنوبی داشتیم؛
چون نارگل به جنوب هم سفر میکند. اما من به بازیگرانی که نتوانستند لهجه بگیرند خیلی اصرار نکردم و سعی کردیم
در قصه تغییراتی بدهیم و بگوییم کسانی که لهجه ندارند اهل شمال کشور نیستند و اصالتا
به جای دیگری تعلق دارند. ما بازیگرانی داشتیم که هر چقدر مشاور لهجه با آنها کار میکرد نمیتوانستند لهجه را ادا کنند. بیتا سحرخیز به آن لهجه خیلی نزدیک
شده بود و ما نیز نارگل را با همان لهجه نگه داشتیم، اما شخصیتهایی مثل شهروز و شهلا در واقع اهل شمال نبودند
و فقط در آنجا زندگی میکردند. چون این امکان برای عبدالرضا اکبری هم پیش
نیامد تا بتواند به گویش شمالی صحبت کند پدر نارگل را هم این گونه تعریف کردیم که اهل سمنان بوده و اصلا مازندرانی
نبوده است. در این باره حتی با ساقی زینتی هم تمرین کردیم اما موفق نشدیم.
اغلب مخاطبان لهجه مازندرانی را با سریال «پایتخت» شناختند و در پسزمینه ذهنشان یک گویش طنز آلود است اما وقتی که نارگل حرف میزند این ذهنیت را ایجاد میکند که او یک کاراکتر جدی است و این کمی برای مخاطبان غیر قابل درک است.
این مسالهای است که مازندارنیها را هم آزار
میدهد؛ زمانی که ما با بازیگران محلی کار میکردیم اکثرا موضع
میگرفتند که با لهجه صحبت نکنیم؛ وقتی دلیلش را پرسیدیم گفتند که سریال
«پایتخت» لهجه ما را مسخره کرده است در حالی که لهجه ما به این شکل نیست و این موضوع
برایشان بسیار ناراحتکننده بود. البته که من چنین باوری ندارم اما آنها همین فکر را
میکردند و از این قضیه دلچرکین بودند. ما سعی کردیم
درباره بازیگرانی که نمیتوانستند لهجه بگیرند سخت نگیریم زیرا اگر آنها را مجبور میکردیم ممکن بود
لهجهشان به سمت لهجه بازیگران «پایتخت» برود، به همین دلیل فکر کردم شخصیتهایی که نمیتوانند شمالی صحبت
کنند را به گونهای تعریف کنیم که اهل آنجا نیستند.
از گویش بیتا سحرخیز در کار راضی هستید؟
بد نیست، محلیهایی هم که آنجا بودند میگفتند که او درست صحبت میکند. ما از همان اول تصمیم داشتیم که بازیگران فقط
تهلهجه داشته باشند زیرا اگر قرار بود
آنها با زبان روستایی مازندرانی صحبت
کنند بیننده اصلا متوجه نمیشد و این برای سریالی که از شبکه سراسری پخش میشود نکته مثبتی نبود. ما فقط میخواسیتم به یک آوای مازندرانی برسیم نه اینکه عینا بیان مازندرانی داشته باشیم. اما خوشبختانه
تا به حال از سمت مازندرانیها بازخورد بدی به خاطر گویش نداشتهایم.
در مدتی که سریال پخش شده است چه بازخوردهایی از مخاطبان گرفتهاید؟
بازخوردهایی که تا به الان گرفتهایم تا حدی برای خودم هم عجیب بوده است چون تقریبا
تا ۷۰ درصد مثبت بودهاند. چنین توقعی
را نداشتم زیرا ما این سریال را با زمان و بودجه محدود ساختیم. همچنین فرصت کمی برای کار کردن روی فیلمنامه
داشتیم و این فیلمنامه میتوانست قوام بیشتری پیدا کند. ما همه این مشکلات را میدانستیم اما تمام تلاشمان را کردیم. راجع به بازیها هم باید بگویم که واقعا راضی هستم و به نظرم
خوب جا افتاده است. شاید اگر طبق فیلمنامه اولیه به صورت فلاشبک پیش میرفتیم مخاطب
نمیتوانست با کار ارتباط برقرار کند، اما
الان برایش مهم است که چه اتفاقی میافتد و شهلا و شهروز چه خواهند کرد. این تعلیقها میان کاراکترهای قصه تقسیم و بیننده هم با آنها همراه شده است.
یعنی علاوه بر این که ما سختیهای زندگی زنی که همسرش به جبهه رفته و مفقود شده
را دنبال میکنیم، یک سری
داستانکهایی را هم میبینیم که سختی زندگی این کاراکتر را بیشتر میکنند، مثل سایه یک مرد دیگر که در زندگی نارگل افتاده و تا آخر هم با او هست. اما موضوع فقط
دیدن سختیهای زندگی نارگل
نیست و در واقع در کنارش یک درام شکل گرفته که بیننده را کنجکاو میکند.
در شخصیتپردازی و بازی گرفتن از بازیگران چقدر سعی کردید دقیقا بر اساس همان شخصیت و کاراکتری که در فیلمنامه وجود دارد پیش بروید؟ و چقدر دست بازیگران را باز گذاشتید تا برای ایفای نقش خود خلاقیت داشته باشند؟
در وهله اول کارگردان برداشت خودش را
از شخصیتها و قصه دارد و بعد هم یک سری بازنویسیها را اعمال میکند. معمولا کارگردانان به خاطر اینکه به اجرای آن چیزی که در ذهنشان است و به آن فکر
میکنند نزدیک شوند تغییراتی را در روال
قصه و در شخصیتپردازیها انجام میدهند. من نیز از این قضیه مستثنی نیستم و اکثر کارهایی
که کارگردانی کردم را خودم نوشتم و بیشتر دوست دارم بر اساس سبک و سیاق خودم به داستان
و شخصیتها بپردازم. این شخصیتها را نویسنده طراحی کرده است اما هر کارگردانی
یک آنی از شخصیت و کاراکتر اصلی داستان میگیرد و آن را پررنگ میکند که من هم سعی کردم همین کار را انجام بدهم.
در ارتباط با باز گذاشتن دست بازیگران باید توضیح دهم که ما قبل از شروع تولید یا در
حین تولید در صحبتهایی که با همه
بازیگران داشتیم، شخصیتها را تحلیل
کردیم و اکثر بازیگران ما به شخصیتهایی که در ذهن من وجود داشت نزدیک بودند.
اگر هم جایی احساس کردیم نیاز است بیشتر
صحبت کنیم در حین ضبط این کار را انجام دادیم. اگر بازیگران هم برای بهتر شدن شخصیت
ایدهای داشتند من کاملا میپذیرفتم. در واقع زمانی که متوجه میشدم بازیگر نقشش را باور کرده و پذیرفته است، به
راحتی دستش را باز میگذاشتم چون میدانستم که او میتواند بیش از آنچه که کارگردان در ذهن داشته کمک
کند. این که بازیگر در همان خط مشخصی که کارگردان تعریف کرده از خودش خلاقیت نشان دهد
خوب است.
اینکه میگویید بازیگران همانهایی هستند که در ذهن شما بودهاند در خصوص همه بازیگران صدق میکند؟
بعضیها هستند اما بعضیها نه. گاهی اوقات چارهای نداریم چون کار به تولید نزدیک شده و ما هنوز
بازیگر مورد نظرمان را پیدا نکردهایم، بنابراین مجبوریم نزدیکترین گزینه را انتخاب کنیم. حدود ۷۰ درصد بازیگرانی که ما انتخاب کردهایم به نقشهایشان میخورند. البته باید مخاطبان هم راجع به این موضوع
نظر بدهند.
تصمیم نداشتید یک بازیگر چهره یا ستاره را برای کاراکتر اصلی در نظر بگیرید؟
من فکر میکنم بیتا سحرخیر با چهره معصومی که
در این قصه دارد و لهجهای که ادا میکند توانسته این شیرینی و مظلومیت را
به شخصیت نارگل بدهد. ما انتخابهای زیادی داشتیم اما در نهایت به بیتا
سحرخیز رسیدیم و من از این انتخاب راضی هستم و فکر میکنم جواب داده
است. اگر هم منظورتان از بازیگران ستاره یا چهره بازیگران سینما هستند باید بگویم آنها اغلب مایل
نیستند در تلویزیون کار کنند، از طرفی هم معلوم نبود آن بازیگر خیلی حرفهای و ستاره میتوانست این نقش
را خوب از آب در بیاورد یا نه. در مجموع به نظرم این شخصیت با بازی بیتا سحرخیز جا
افتاده است.
اکرم رضایی ثانی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است