با این نویسنده در مورد سریال «پشت بام تهران» در دفتر
روزنامه صبا به گفتوگو نشستیم که حاصل این گفتوگو را از نظر میگذرانید.
*آقای نعمتاله، سال ۹۴ برای شما چگونه گذشت؟
سالی ۹۴ برای من سالی پر از فراز و نشیب بود. از لحاظ کاری
سالی پر بار داشتم اما به طور کل سال خوبی بود. از همه مهمتر اینکه دختری سالم دارم
که نعمت خداست. روز و شبم را به خود اختصاص داده و با او زندگی برای من شیرینی
خاصی دارد.
*اسمش چیست؟
جانان. بیشتر وقتم در زندگی با او میگذرد. پا به پای او
بچه میشوم و با او زندگی میکنم. بعضی وقتها من مامان او میشوم و بعضی وقتها
او مامان من میشود. سال ۹۴ را دوست داشتم و سال خوبی برای من بود.
*اشاره کردید به دخترتان و ارتباطی که با او دارید. به
نظر میآید در زندگی شخصی به مقوله خانواده اهمیت زیاد میدهید. در نوشتههایتان
چقدر به این مقوله میپردازید؟ بحث تحکیم خانواده… احترام به پدر و جایگاه
مادر…
ببینید من در این زمینه قطعا تخصصی ندارم، زمینه تخصص من در
حد بچه خودم و زندگی من است. این صحبتهایی که میکنم صرفا نظرات من است که میتواند
اشتباه باشد. میتوانند کسانی نپذیرند. من مشاور خانواده نیستم و صرفا نظراتم را
بیان میکنم. در خانواده سنتی مذهبی بزرگ شدم. مادری داشتم که هم اهل شعر بود و هم
در اعتقاداتش میانه رو و معتدل. در خانواده ما حریم و جایگاه حفظ بود. احترام به
پدر و مادر از اهمیت ویژه برخوردار بود حریم برادر و خواهر کوچکتر و بزرگتر کاملا
حفظ میشد. بدون کوچکترین بحثی، هر کس به جایگاه خود واقف بود. همه از روز
اول میدانستیم که باید در خانواده به هم احترام بگذاریم. از بزرگتر اشاره بود و
از ما به سر دویدن.
*نکته بسیار قابل اهمیت که این روزها در بین جوانان،
خصوصا دهه شصت به این طرف کمتر دیده میشود. در حال حاضر بیشتر فرزند سالاری است
تا پدر ومادر سالاری.
ما پدر و مادرها با بحث فرزند سالاری مشکلی نداریم. به قول دکتر
پورحسین همه ما والدین برای بچههایمان دستهایمان بالاست و تسلیمشان هستیم اما
در همین علاقه و تسلیم هم بچه باید نسبت به پدر و مادر خود خط قرمزها را حفظ کند.
دختر سه ساله من انواع و اقسام رفاه و آزادی را در خانه خودمان دارد اما به محض
کوچکترین اشتباه، فقط با یک نگاه من مدیوم رفتاری خود را عوض میکند و با عنوان
ببخشید، روی مرز و چارچوب خود راه میرود. در تمام خانوادهها هم ویژگیهای رفتاری
باید اینگونه باشد.
*اما طبیعتا این نوع برخورد و ویژگیهای رفتاری در یک
اثر نمایشی با مخاطب انبوه تاثیر بسزایی میتواند داشته باشد.
به شخصه به یک اثر نمایشی فقط نگاه سرگرمی دارم اما وقتی در
جامعهای وضعیت اخلاقی به اضطرار و نقطه قرمز میرسد تمام تلاشم را به عنوان
نویسنده میکنم تا در اثری که با مخاطب میلیونی همراه است الگوی درست نشان دهم. تو
میتوانی دزد باشی، بحث عذاب الهی، قانون و وجدان به کنار اما تو موظفی به پدر و
مادر خود احترام بگذاری. در تمام نوشتههایم کانون خانواده و احترام به این نهاد
برایم از اهمیت ویژه برخوردار است چرا که به آن اعتقاد دارم و در تمام کارهایم
تکرار شود
*امروز در بیشتر فیلمها و سریالهای تلویزیونی دیده
میشود که با مخاطب صریح حرف میزنند.
به شدت با این نوع انتقال پیام مخالفم و سعی میکنم آنچه را
که میخواهم به مخاطب بگویم در دل درام نهفته باشد و به بهترین نحو بیان کنم تا
تاثیر مطلوب خود را بگذارد و تجربه هم ثابت کرده از این طریق مردم بهتر با اثر
ارتباط برقرار میکنند و در نهایت هم خودشان هستند که تصمیم گیرنده نهایی هستند.
این را هم بگویم از بیانیه صادر کردن به شدت پرهیز میکنم چون کسی نیستم که بخواهم
بیانیه صادر کنم. نکته حائز اهمیت دیگر اینکه در این کار تلاش داشتیم عواقب
اشتباهات انسانها را نشان دهیم.
*کارهای اشتباهی که بعضا پدر و مادرها انجام میدهند
و تاثیر نامطلوبی در آینده فرزندشان دارد.
دقیقا… و بعضی وقتها این اشتباها جبران ناپذیرند و سالها
و سالیان سال گریبان خانواده و فرزندان را میگیرند.
*در سریال« پشت بام تهران» علیرغم تاکید بر تحکیم
خانواده اما در ارتباطات بین اشخاص کمی جسارت دیده میشد و یا حتی فراتر از آن…
باید به من مصداق بگویید.
*ارتباط بین اختر نمدزن و طاهره و نوع برخورد این
دختر با زنی که سن و سالی از او گذشته، کمی آزار دهنده بود…
اختر نمدزن از خانوادهای میآید که پدر خانواده تا حد
فروختن او پیش رفته. وی نه تنها به کانون خانواده هیچ اعتقادی ندارد بلکه هیچ
اعتمادی هم ندارد. نباید از اختر توقع داشت احترامی که غیاث به مادربزرگش طاهره
خانوم میگذارد او هم همین احترام را به مادربزرگ بگذارد. این دختر به خانواده
اعتماد ندارد و از خانواده خیری هم ندیده است اما وقتی وارد خانواده غیاث میشود،
میبیند که خانواده هم وجود دارد. آخر دیالوگی دارد که میگوید من تا به حال تصوری
که از مادر بزرگها داشتم همه در فیلمها و سریالها و کارتنها بوده. پس او تا به
حال خانواده سالم ندیده اما وقتی با کاراکتر استاندارد طاهره آشنا میشود، میبینیم
که کمکم به خانواده علاقهمند میشود و تا جایی پیش میرود که جانش را هم برای
خانواده خود میدهد و پای قولی که به طاهره داده میایستد. کاراکتر آهی و حتی غیاث
با ویژگیهای شرارتی که دارد، برای پدر و مادر بزرگ خود احترام قائل است. بهادر هم
برای خواهرش احترام قائل است.
*اما انوشه هم در برخوردش با طاهره تندی دارد.
انوشه به گفته غیاث سی سال نیش و کنایه غیاث را تحمل میکند
اما حرفی نمیزند. بله انوشه هم در بعضی مواقع تند میشود اما تندیاش بهاندازه
همه انسانهایی است که در زندگی تندی میکنند. انوشه در تندی که دارد به طاهره اعتراف
میکند که همیشه برای او احترام قائل بوده و حتی میگوید اگر من در کنار تو بودم
شاید برای بچههای ما هم اتفاق بهتر میافتاد.
*آقای نعمتاله قصه آدمهای پشت بام تهران داستان آدمهای
فداکاری است که مسیر درست را نمیدانند…
بله. این مجموعه داستان چند جوان را روایت میکند که میخواهند
به شیوه خود، خانوادهشان را خوشبخت کنند اما انتخاب شیوههایشان همه اشتباه است.
بهادر بر اساس دینی که به خواهرش دارد به بچه خواهرش میخواهد کمک کند اما به
اشتباه وارد مسیر دیگر میشود؛ غیاث هم همینطور. میخواهد بچه و مادربزگش را عاقبت
بخیر کند یا همینطور آهی که همه پازلهای زندگی خود را به اشتباه کنار هم میچینند.
همه تلاش در خوشبختی خانواده خود دارند همه آنها بینشان عشق و علاقه موج میزند
اما مسیر را برای کمک کردن به هم اشتباه طی میکنند.
*به نظر میآید به مقوله کارگردانی علاقه خاصی دارید.
ابدا… اگر علاقه داشتم تا به حال باید میساختم. تاکنون تله
فیلمها و سریالهای زیادی نوشتهام و پیشنهاد برای کارگردانی هم داشتهام. حتی تا
مرحله ساخت هم پیش رفتم اما پشیمان شدم…
*چرا؟
چون تکنیسین بودن برایم جذاب نیست. ترجیح میدهم فیلمساز
باشم تا کارگردان. یک فیلمساز مولف است اما یک کارگردان تکنیسینی است که از مدیوم
شات و کلوز آپ و اینسرت استفاده میکند و خیلی وسواس بخرج دهد خط فرضی را نشکند. اما
برای من فیلمساز بودن ارزش دارد. اینکه مثل حمید نعمتاله لحن خود در فیلمسازی
داشته باشی وقتی من نمیتوانم لحنم را در فیلمسازی داشته باشم، تلاش میکنم در
نوشتههایم این لحن جاری و ساری باشد.
*کنار دست کارگردانان مینشینید احساس کردم قرار است
برای شما اتفاقی بیفتد.
خیر. من وقتی با کارگردانی چون بهرنگ توفیقی آشنا شدم احساس
کردم تا مدتها میتوانم بنویسم و او برایم کارگردانی کند. من اگر کنار دست
کارگردانان مینشینم به خاطر فیلمنامه مینشینم.
*خیلی از نویسندهها کنار کارگردانان نمینشینند.
هرکسی را در قبر خودش میگذارند. بعضیها فیلمنامه را برای تهیهکننده
و کارگردان ایمیل هم میکنند اما من تا لحظه پرینت فیلمنامه هستم. دیالوگها را زمان
صحنه ضبط گوش میکنم. بعضی وقتها سکانسها را جابهجا، حذف یا اضافه میکنم.
*با کارگردان به مشکل نمیخورید؟
خیر، چون میدانم پایم را بهاندازه گلیمم دراز کنم. بحث
فیلمنامه مربوط به فیلمنامه نویس است و بحث دکوپاژ و میزانسن با کارگردان؛ دو حیطه
کاملا مجزا.
*سریالهایی با نگارش شما دارای لحن و دیالوگهای خاص
هستند. الان هرکسی میتواند نگارش شما را به واسطه دیالوگهای سریالهایی که مینویسید،
تشخیص بدهد. قصدتان این بود که مخاطب نگارش شما را تشخیص بدهد؟
من قصدم این است هر آنچه که استعدادش را دارم علاقه دارم و
بلدم، بسازم. جمله بزرگی هست که میگوید خوشبختی در این است که زندگی را به شیوه
خود سپری کنی. شیوهای که من برای نگارش انتخاب میکنم با آن خوشم. از چیزی که مینویسی
باید لذت ببری تا مخاطب هم از آن لذت ببرد. با این دنیای نگارش من خوشم. من دنیای
نمایش را مسلح به غلو میبینم. به نظر من دیالوگ نویسی یک صنعت هنری است که من
برایش تلاش زیادی کردم و دوستش هم دارم و تجربه هم ثابت کرده مخاطبین هم این نوع گفتوگو
را دوست دارند.
*به تکرار کشیده نمیشود؟
اصلا به نظر من موضوع تکرار اینجا اهمیت پیدا نمیکند. مگر
ما چقدر میخواهیم زندگی کنیم و به تکرار بیفتیم؟ مگر از خسرو شکیبایی جذابتر
بازیگر بعد از انقلاب داشتهایم؟ آیا تمام نقشهای وی در فیلمها و سریالهایی که
بازی کرده، متفاوت بوده؟ مگر من انسان با چند تجربه زندگی کردهام که بخواهم تک تک
این تجربیات و راه حلها و جذابیتهای زندگی را در کارهایم لحاظ کنم؟ بله من ۳۰
کشور جهان به انضمام ایران را دیدهام. پس جهانبینی من به ۳۰ کشور جهان به اضافه ایران
مشرف میشود.
*لحن شما در فیلمنامههای آینده تغییری نمیکند؟
خیر اما هر فیلمنامه و کاراکتر برای خودش مهندسی خاص دارد. شخصیت
و دیالوگ یک روستایی با کسی که در بازار کار میکند فرق میکند. لحن غیاث و هممحلههایش
را در سریال ببیند، با لحن کاراکترهای سریال میکائیل فرق میکند.
*با یک تم خاص.
من داستانهای اجتماعی را میپسندم و برای من قصه اجتماعی،
به جایی خلاصه میشود که در آن بزرگ شدم. من متعلق به تهران و بچه یوسف آباد به
پایین هستم. پس داستان آدمهای این قشر و طبقه را میتوانم روایت میکنم و برایم
جذاب است چون متعلق به آنجا هستم.
*دیالوگهای سریالهایی که مینویسید ناخوداگاه ما را
به سمت فیلمهای کیمیایی میبرد.
ببینید اگر من میتوانستم یک نمونه مشابه «گوزنها»ی آقای
کیمیایی را بنویسم یا «دندان مار» ایشان را تا آخر عمر کار نمیکردم و میرفتم در
خانه مینشستم. خیر. جهانبینی آقای کیمیایی با من بسیار فرق دارد. به نظر من آقای
کیمیایی انقلاب سینمای ایران هستند حال اینکه یک سری آدمها قدرنشناس هستند و به
محض اینکه فیلمی از ایشان نمیتواند توقعها را برآورده کند، سرشان داد میکشیم و
همه چیز را فراموش میکنیم و جریانی که ایشان در سینمای ایران بپا کردند را نادیده
میگیریم.
*خیلی از منتقدین به این تشابه اذعان دارند…
به نظر من بسیاری از منتقدین ما عاشق فوتبال هستند. فیلمها
و سریالها را روی دور تند میبیند تا به برنامه نود برسند. به محض اینکه دو تا
دیالوگ میشنوند آن را به کیمیایی یا موارد دیگر نسبت میدهند اما بحث اصلی
اینجاست اکر هم تشابهی وجود دارد به خاطر این است که آقای کیمیایی هم متعلق به آدمهای
یوسف آباد به پایین تهران است و این آدمها برایش جذاب هستند.
*در مورد سنگین بودن این دیالوگها کمی صحبت کنید که
در محاوره روز جامعه ما نمیگنجد… هیچ وقت من با شما کلیدی حرف نمیزنم. سوالهایم
را روان و روشن میپرسم و با هم گفتوگو میکنیم.
به نکته بسیار مهمی اشاره کردید. الان مادر نوعی شما اگر
اینجا بود از نوع گفتوگوی ما خوشش نمیآمد، چرا؟ چون مادر نوعی شما به دنبال غلو
و نمایش میگردد. نمیخواهد همان چیزی را که صبح در بقالی سر کوچه دید دو باره
ببنید. جمله بسیار زیبای مرحوم خاچیکیان است که میگوید اگر قرار است در سینما به
دنبال رئال و روزمرگی باشیم، صندلی میگذارم جلوی در خانه و تردد مردم را میبینم
دیگر احتیاجی به سینما رفتن و فیلم دیدن نیست. ما پول میدهیم تا فیلم ترسناک
ببینیم. ژانری که در آن غلو وجود دارد. میخواهیم دچار هیجان شویم، سوار چرخ و فلک
میشویم تا بترسیم. آنچه که شبانه روز به عنوان روزمره میبینیم برایمان جذاب نیست.
میخواهیم ورای این روزمرگی را تجربه کنیم. کسی مثل نعمتاله میآید و با هنرمندی
خودش «وضیعت سفید» را روایت میکند و بعد همین کارگردان فیلم تجربی «آرایش غلیظ»
را میسازد و بعد فیلمنامه «مقلد شیطان» را هم دارد. هرکدام با جهانبینی خاص حمید
نعمتاله روایت میشود اما برای من اینگونه نیست. من نگاه خود را در آثار نمایش
دارم. من سکته میکنم اگر یک سکانس قصه من بدون غلو پیش برود، خودم اهل غلو هستم.
من اسم دخترم را نقره میکنم و در گردنم میاندازم. معتقدم به اینکه نمایش باید با
غلو همراه باشد اگر غلو در آن نباشد چیزی از آن باقی نمیماند.
*سوال دیگر اینکه قرار بود نقش بهارک صالحنیا از
سریال حذف شود.
این خانم به ما برای بازی معرفی شد. تست گرفتیم و پذیرفتیم
و مقابل دوربین رفت. به طور کل ایشان در این سریال سه سکانس بازی داشت ما دو سکانس
را حذف کردیم و تنها یک سکانس که فیلمنامه و کاراکترمهمی چون آهی را جلو میبرد
نمیتوانستیم حذف کنیم و گذاشتیم بماند. بقیه سکانسها بیدلیل برای ایشان نوشته
نشده بود. اتفاقا به فیلمنامه لطمه هم زد اماترجیح دادیم در بیاوریم نه به دلیل
اینکه ایشان کار بدی کرده. زندگی شخصی هر کس به خودش مربوط است اما وقتی با پروژهای
قرارداد همکاری میبندی باید به پروژه احترام بگذاری نه اینکه وسط کار رها کنی
بروی. مثال برای شما میزنم، چکامه چمنماه با پروژه «پشت بام تهران» در نقش الهام
قرارداد بست. درست روز تست گریم نیامد. گفت پدرم مریض است. پیگیر شدیم و بعد دیدیم
جواب تلفن نمیدهد. از پروژه حذفش کردیم و او هم چیزی نگفت بعدها فهمیدیم به شبکه
تلویزیونی جم پیوسته. من از چکامه چمنماه خیلی ممنونم. میتوانست تست گریم شود،
پول بگیرد و ده روز جلوی دوربین برود و از کشور خارج شده و به سریال ما لطمه وارد
کند اما این کار را نکرد. من از چکامه چمنماه ممنونم اما بهارک صالحنیا چیزی به
ما نگفت و به یکباره سر از جم در آورد. خانم محترم، تو که میدانی به جم میروی،
چرا صادقانه نمیگویی و به فیلمنامه سریال لطمه وارد میکنی؟ سه سکانس برای ما
بازی کرد و بازیش را هم تمام کرد و بعد به جم پیوست. بهاندازه دو سکانس به فیلمنامه
این سریال لطمه وارد کرد و ما مجبور شدیم این سکانسها را از سریال در بیاوریم. به
نظر من رفتن به هر شبکهای تصمیم شخصی است اما مگر چقدر این شبکههای دوزاری، سهزاری
جای کار دارند؟ شبکهای که پولش را با تبلیغ خمیر دندان و ژیلت بهدست میآورد که
شبکه نیست. پس فردا که این تبلیغات تمام شد این بازیگران از اینجا رانده و از آنجا
مانده میشوند و متاسفانه در آینده، اتفاقات وحشتناکی هم به لحاظ اقتصادی و هم
عاطفی در کشوری غریب در انتظار این بازیگران است.
*جناب نعمتاله هنگام پخش یک قسمت سریال صدای منشی
صحنه شنیده شد.
بله. از زیر دستمان در رفت (میخندد). مگر سریال کیمیا سوتی
و گاف نداشت. من عذر خواهی میکنم. نباید این اتفاق میافتاد.
*همکاری با بهرنگ توفیقی چگونه بود؟
بهرنگ بسیار بچه با استعداد با تفکر عالی و منحصر به فرد
است. وی تمام تلاشش در حفظ آرامش در صحنه و ایجاد نظم در کار بود. قبل از اینکه با
او آشنا باشم چند قسمت سریال انقلاب زیبا را دیده بودم و به نظرم چقدر کارگردانی
تمیز و زیبایی داشت و همکاری برای من در این کار بسیار جذاب بود. پنج ماه در این
کار ما با هم رفاقت و صفا کردیم.
*آقای نعمتاله این روزها حاشیههایی مطرح میشود از
این مجموعه.
به نکته خوبی اشاره کردید. مسئول فیلمنامه شخص بنده هستم،
فیلمنامه نوشته میشود بین عوامل پخش میشود و طبیعتا بازیگران هم جزو عوامل
هستند. اگر بازیگری نظری داشته باشد میشنوم منطقی به نظرم برسد میپذیرم و اگر
منطقی به نظر نرسد، نمیپذیرم اما اینکه قبل از نگارش به عنوان نویسنده بخواهم با بازیگر
در مورد ابتدا وسط و انتهای داستان مشورت کنم حرف مضحکی است. تنها ناخدای پروژههایی
را که در آن کار میکنم را کارگردان میدانم و از همان ابتدا همه چیز را با
کارگردان پیش میبرم اما نکته بعدی که بسیار ساده و مشخص است در ساخت یک پروژه یا
شخص بیانضباط را تحمل میکنیم و یا اینکه شخص بیانضباط را تحمل نمیکنیم.
*و شما تحمل میکنید یا تحمل نمیکنید؟
پروژه تحمل نکرد و منم هم یکی از اعضای این پروژه هستم. علیرغم
اینکه من هم آدمی هستم که بیانضباطی را تحمل نمیکنم. بازیگر سالاری را تحمل نمیکنم
و در رفع این موارد در پروژهای که هستم هر کاری از دستم بر بیاید انجام میدهم. به
اعتقاد من تنها مزد یک آدم بیانضباط اخراج است و این مزد شایسته هر آدم بیانضباط
است. به این نکته باید اهمیت دهیم که ما همه کارمند فیلمنامه هستیم. از تصویربردار
گرفته تا صدابردار و تدوینگر و بازیگر همه کارمند فیلمنامه هستیم تا فیلمی ساخته
شود. در جهت ساخت فیلم میتوانیم از بازیگران کمک بگیریم و نظراتشان را جویا شویم
مثلا بازیگری مثل کامبیز دیرباز، ثریا قاسمی، سام درخشانی، آزاده صمدی، خسرو شهراز
همه این بازیگران در جهت تحقق خواست فیلمنامه به من مشورت میدادند و نظری اگر
داشتند میدادند اما آنها آنقدر حرفهای بودند که میدانستند تصمیم آخر را من باید
بگیرم.
*اما صحبت از این میشود که پایان فیلمنامه را تغییر
دادید.
به عنوان نویسنده کار طبیعتا، ابتدا و انتهای داستانم را میدانم
هر چند شاید لحظاتی دچار تردید شوم اما اگر هم بخواهم پایان فیلمنامه را تغییر
دهم، چون نویسنده کار هستم هر لحظه هر چیزی به ذهنم برسد که به نفع فیلمنامه باشد
را انجام میدهم. به نظر من تغییر اصلا چیز بدی نیست که بخواهم بترسم. انسان در
زندگی خود هم باید تغییر بهوجود بیاورد اما در مورد خاص سریال پشت بام تهران باید
بگویم که این فینال پیشتر در ذهنم بود اما تغییر کوچکی که اعمال کردم این بود که
بهطور واضح میخواستم غیاث و الهام با هم ازدواج کنند. چند پلان هم قبلتر
گرفتیم. زودتر هم این پلانها را گرفتیم چون خانم لیندا کیانی سفری هفت هشت ماهه در
پیش داشتند اما بعد پشیمان شدم و نخواستم اینقدر علنی عروسی را در پایان فیلم نشان
دهم.
*پیشنهاد پذیر هستید؟
قطعا. مگر میشود با بازیگران تعامل نداشت؟ در همین سریال
ثریا قاسمی به من نکتهای در مورد بازیش گفت که به او گفتم به نکته بسیار خوبی
اشاره کردید اما بحث تاثیر پذیری فیلمنامه نویس و کارگردان از بازیگران بحث دیگری
است. اگر بازیگری بتواند روی فیلمنامه نویس یا کارگردان تاثیر بگذارد اشکال از
بازیگر نیست، اشکال از کارگردان و نویسنده است که نمیتواند پروژه خود را جمع کند.
این رفتارها برای من حداقل شوخی محض است. بهترین روابط در زمان ساخت سریال «پشت
بام تهران» نزدیک به هفت و هشت ماه بین ما و بازیگران بود. اما همه میدانسیم که
هر کس وظیفه و اختیاراتش و آزادیهایش چیست. بیانظباطی در چارچوب کار ما قرار نمیگیرد
باید با بیانضباطی جنگید و من با این کار میجنگم.
*بیانضباطی هیچ جا و مکانی ندارد.
خیلیها هستند که میگویند بگذارید این سکانس را بگیریم و
تمام شود اما من به هیچ عنوان نمیپذیرم. هنر قرار است اخلاقیات را به ما یاد دهد.
هنر اگر قرار است خارج از استاندارد اخلاقیات باشد دیگر هنر نیست. اگر بازیگری برای
کارگردان تعیین تکلیف کند مشکل از کارگردان است.
*در سینما کار میکنید؟
کار بعدی من یک فیلم سینمایی است که اجازه ندارم اسمی از آن
بگویم. سومین فیلم سینمایی در کارنامه من است. من هرساله پیشنهاد سینمایی دارم با
سیاوش اسعدی که از دوستان خوبم است کار کردم. اما هر فیلم سینمایی هم که کار کنم
قطعا دوباره به تلویزیون بر میگردم. چون تلویزیون برایم جذاب است. چند وقت پیش
آماری منتشر شده بود که در سال ۹۳ مخاطب سینما چهار میلیون نفر بود. این خیلی با
مخاطب تلویزیون که نزدیک به چهل میلیون نفر است، فرق دارد مدیوم تلویزیون مدیوم
جذابی است.
There are no comments yet