بیضایی، فیلسوف و هنرمند ایرانی بود اما قدرش را ندانستیم و او از ایران رفت و با این اقدام سقوط تئاتر را در ایران رقم زدیم.
نمایش «گلوقداره» پس از اجرا در هفدهمین جشنواره تئاتر آیینیسنتی، چندیست اجراهای خود را در تماشاخانه ایرانشهر آغاز کرده است. به همین مناسبت با بهزاد فراهانی، نویسنده، کارگردان و بازیگر این نمایش گفتوگو کردهایم.
آیا میتوانیم «داشآکل» را قهرمان نمایش «گلوقداره» بدانیم؟
نمایش «گلوقداره» قهرمان ندارد. کاکارستم و داشآکل، هر دو شخصیتهای خوبی هستند و اصلا تلاشی نکردهام شخصیت محبوب خلق کنم یا یکی از آن دو، از دیگری محبوبتر شود. این نمایش شخصیت بد یا خوب مطلق ندارد.
اما من بهعنوان مخاطب اثر شخصیت آقابزرگ را بههیچعنوان دوست نداشتم و او را شخصیت منفی نمایش میدانستم.
طبیعتا آقابزرگ شخصیت جذابی نبود چون نموداری از قدرت حاکم و انسانهای کثیف است.
ازآنجاکه «کاکارستم» و «داشآکل» هر دو خواستگاران بلقیس هستند و هر دو هم از آقابزرگ، پدر بلقیس جواب رد میشنوند، مقایسه میان این دو تا حدودی اجتنابناپذیر است. آقابزرگ به «داشآکل» پیشنهاد کثیفی میکند که او نمیپذیرد اما کاکارستم بااینکه از سوی آقابزرگ پیشنهاد مشخصی را دریافت نمیکند، بهسمت «مثل او شدن» میرود و این تصور را بهوجود میآورد که اگر بهجای داشآکل به کاکارستم پیشنهاد داده میشد وی قبول میکرد، این مساله داشآکل را متمایز و محبوب نمیکند؟
عاشقی برای هر آدمی راه خاص خود را بهوجود میآورد. انسانهای متفاوت در شرایط متفاوت، راههای متفاوتی را پی میگیرند. داشآکل یک راه را پیش گرفت و به خواسته آقابزرگ تن نداد، شاید اگر این درخواست از کاکارستم میشد، بهخاطر عشقش به بلقیس، به آن تن میداد. اگر این اتفاق رخ میداد، من او را مذمت نمیکردم. در جامعه ما این اتفاق بهکرات افتاده است. انسانها با شیوه و حس روانی خودشان رفتار میکنند و این حس سبب میشود به مسائلی تن بدهند یا ندهند. من بهخاطر احترامی که برای انسانیت و فردیت افراد قائلم، آنها را محکوم نمیکنم.
شما از شیوههای نمایشی ایرانی در اجرای نمایش بهره بردید و نشان دادید هنوز این شیوهها میتوانند برای مخاطب جذابیت داشته باشند. چگونه به ترکیب شیوههای جذاب نمایش ایرانی و قصهنویسی مدرن رسیدید؟
نمایش ایرانی همواره جذاب بوده است و نمایشهایی که بهعنوان نمایش ایرانی میبینید و جذابیت ندارد، نمایش ایرانی نیست. بهرام بیضایی نمایش ایرانی روی صحنه میبرد و مخاطبان اثر، نمیتوانستند از جای خود تکان بخورند یا حتی پلک بزنند. بیضایی، فیلسوف و هنرمند ایرانی بود اما قدرش را ندانستیم و او از ایران رفت و با این اقدام سقوط تئاتر را در ایران رقم زدیم. زمانی بیضایی رئیس دپارتمان تئاتر ایران بود اما الان چه کسانی جای او نشستهاند؟ از سویی دیگر مدتیست همه درباره تئاتر ملی حرف میزنند اما امروزه بیش از هر دورهای ما تئاتر ملی را از دست دادهایم و هیچکس هم دلش برای این تئاتر نمیسوزد. تا زمانی که مدیریت کلان هنری، نگاه ویژهای به تئاتر نداشته باشد، مجلس شورای اسلامی در زمان تخصیص بودجه، نگاهی جدی به تئاتر نداشته باشد و سازمان تئاتر تشکیل نشود، وضعیت تئاتر مملکت ما نهتنها رو به بهتر شدن نمیرود، بلکه روزبهروز بدتر میشود. من در همین تماشاخانه ایرانشهر نمایشنامهای از چخوف را که در آثارش شرم بسیار زیبایی وجود دارد، دیدهام که به وقیحترین شکل اجرا شده است. و نمایشی پر از کرشمه امروزی به نام چخوف اجرا کردهاند. مشکل ما این است که کسی حرف ما را نمیشنود و سیاستمداران فرهنگ ملی به تئاتر سر نمیزنند تا شرایط تئاتر امروز ایران را ببینند. در مورد این نمایش هم باید بگویم که تعصبی ندارم و از دستاوردهای تئاتری مناسب ملل مختلف در کنار اصول تئاتر ایرانی استفاده میکنم. ما در ایران ابزار لازم و نرمافزارهای روز جهان را در زمینه تئاتر نداریم.
موسیقی در نمایش شما، نقش مهمی ایفا میکند. برای بهرهبردن از موسیقی، چه تحقیقاتی را پشتسر گذاشته بودید؟
در تئاتر سنتی و ایرانی، موسیقی یکی از بزرگترین ارکان نمایش محسوب میشود و ازآنجاکه من عاشق موسیقی هستم و موسیقی ملی خودمان را دوست دارم، ملودیهای ایرانی را میشنوم و روی آنها شعر میگذارم. بهغیراز چند ترانه فولکلریک که در نمایش وجود دارد، باقی ترانهها سرودههای خودم هستند. موسیقی یکی از ابزارهای بسیار خوب است که تئاتر میتواند از آن بهره بگیرد و من تلاش کردم از یکسو موسیقی احساس ناامنی را از مخاطبان بگیرد و از سوی دیگر موسیقی در نمایش کاسته نشود و حرمت آن حفظ شود. جای پای موسیقی فولک و عامیانه همواره در تئاتر ایرانی بوده است. هنر ملی ما از رنگ، موسیقی، شعر و ترانه لبریز است و این نکات است که سبب میشود مخاطب تئاتر لبخند بزند. اگر این ارکان فراموش شوند، سقوط تئاتر اتفاق میافتد. طَبَقکشی در ایران، سنتی قدیمی است. بهعنوانمثال در این نمایش، در کنار موسیقی از یک رسم ایرانی قدیمی هم یاد کردهام. در گذشته زمانی که رابطه یک پسر و دختر به سرانجام میرسید، جهاز و خرج را با طَبَق میآوردند و در زمان آوردن آنها، سرنا نواخته میشد و مردم شادی میکردند. طَبَقکش هم حمال نبود که تنها طَبَقها را حمل کند بلکه نقش بزرگی را در شاد کردن مردم ایفا میکرد.
در نقش «داشآکل» ظرافتهایی میان آکل جوان و آکل پابهسنگذاشته وجود دارد که یکی از اینها حضور سویههای کمرنگ از شر در شخصیت آکل جوان است. چگونه به طراحی بازی این شخصیت رسیدید که این تفاوت شخصیت شعاری و گلدرشت نشود؟
نکتهای که باید بگویم این است که نمیخواستم در نمایش بازی کنم و از پرویز پرستویی خواستم که نقش «داشآکل» را بازی کند، اما برای او کاری پیش آمد و این امر میسر نشد. تلاش کردم فرد دیگری را برای اجرای این نقش پیدا کنم و خودم تماشاگر شوم و نمایش را ببینم، اما متاسفانه این فرصت دست نداد و مجبور شدم بازی کنم. البته این نقش سالها با من زندگی کرده است و دلیل اینکه نقش، شعاری نشده این است که اصلا به شعاردادن علاقهای ندارم و معتقدم در کشور ما بهحد کفایت شعار وجود دارد! البته تجربه پنجاهوچند سالهام روی صحنه تئاتر بسیار نقش داشته است. همچنین با معلمان بزرگی همچون شاهین سرکیسیان، ناصر رحمانینژاد، عباس جوانمرد، بهرام بیضایی و بیژن مفید تجربیات فراوانی را پشتسر گذاشتهام.
دیالوگنویسی و دراماتورژی این نمایش تا چه میزان براساس تحقیق در آیین فتوت و تاریخچه این آیین در ایران بوده است؟
نگاه من به مذهب از نوع اشراقیست و معتقدم انسانیت اصیلتر از مکاتب است. من از مولانا، بخش زیبای فلسفیاش را وام میگیرم و هدیه دادن دخترش به شمس تبریزی را نه دوست دارم نه به آن تن میدهم. شاید بگویند این قسمت، بخشی از هفت شهر عشق است اما قبول ندارم. من در زمین زندگی میکنم و پاهایم بر زمین است. نثر نمایشنامه «گلوقداره» بااینکه بعد تاریخی دارد اما به گوش نسل جوان آشناست. واژگان منزه با اندیشه ترکیب میشوند و البته سعی شده است از صادق هدایت نیز گذر نشود. ما در بخش تاریخی زبان دراماتیک نداریم. بسیاری تصور میکنند نثر قائممقامی دراماتیک است اما اصلا اینگونه نیست. استاد بیضایی به زبان تاریخی نمایش ایرانی دست یافت و بهعنوانمثال نمایشنامه «هشتمین سفر سندباد» یکی از نمایشنامههاییست که وی با این نثر نوشته است اما اکبر رادی دو نمایشنامه در دوره قاجاری نوشته که بسیار قشنگ و زیبا هستند اما برای همه مردم قابلفهم نیستند و مثلا دانشجوی سال دوم تئاتر نمیتواند با آن رابطه مستقیم برقرار کند. من تلاش کردم ضمن حفظ ارزشهای زبانی، دیالوگهای بازیگران برای مخاطبان قابلدرک باشد.
انتهای مطلب/
There are no comments yet