به گزارش
صبا،
ویلیام شکسپیر میگوید: «دنیا صحنه نمایشی بیش نیست. زنان و مردان همگی بازیگران آنند. و هرکس در زندگی خود نقشهای بسیاری را بازی میکند» حقیقتی هولناک که سریال آکتور آن را در شروع هر قسمت تکرار میکند و با تاکید بر این خبر تکراری اما تکان دهنده، خودش هم سعی در به تصویر کشیدن آن دارد تا از عمق این عبارت دستمالی شده و به ظاهر بیاهمیت پرده بردارد.
اینکه فرد در فرآیند اجتماعی شدن نقشهای مختلفی را میپذیرد- همان جمله شکسپیر- عمدتا با مثالهایی مثبت مثل نقش کودک، دانش آموز، مادر، پدر، دانشجو، کارمند، کارگر و… تبیین میشود. اما کمتر به این تراژدی اشاره میشود که هر شخص علاوه بر این نقشهای مورد تایید، کاراکترهای زیادی در پستوهای پنهانی ذهنش دارد که بر اساس معیارها و هنجارهای اخلاقی و اجتماعی نکوهیده محسوب میشوند؛ کار نیما جاویدی در سریال «آکتور» پرداختن به همین بخشهاست. نمایش وجوه منفعتطلبانه یا بعضا بیمار انسانها که در بزنگاههایی برایمان افشا میشود تا روی نامطمئن و غیرقابل اعتماد آنها (و دنیا) را نشان بیننده بدهد و بر جمله اول سریال هم تاکید کند.
هدفی که به نظر میرسد نویسنده و کارگردان در تمام طول نگارش و ساخت بر آن متمرکز بوده. طوریکه از اول تا به اینجای کار، یعنی قسمت چهارم در بسط آن ذرهای از مسیر خارج نشده است. قصه در قسمت اول با حرکت آرام دوربین روی بستری برجسته و ناهموار از خاک بیابان شروع میشود. در پس زمینه دور، افرادی در حال رقص هستند. دوربین همینطور که روی خط خاک در مسیری غیرمستقیم به سمت آن جماعت حرکت میکند کمکم از وضوح (فوکوس) خارج شده تا حالا رقصندههای سرخوش در مرکز توجه قرار گیرند. میزانسنی که یک پلان ساده را به شکلی تعلیقی و گنگ تصویر میکند تا مخاطب برای ورود به فضا و اتمسفری ناآشنا آماده شود.
جاویدی قبلا هم -به خصوص در فیلم سرخپوست- نشان داده بود که در طراحی کاراکترها، مود و فضای تازه مهارت دارد و میتواند با آشناییزدایی از سوژهای تکراری، فضایی اگزوتیک خلق کند.
او در آکتور هم علاقهمندی تازه و بعضا بامزه جوانان را (یعنی خواستگاریهای ناگهانی و غافلگیرانهای که پیشنهاددهنده برایش نقشه کشیده و موقعیتی را طراحی و کارگردانی کرده) دستمایه اولیه فیلمنامه قرار داده. اما با زیر ذرهبین بردن این بازی سرخوش، وجه آزارنده و ترسناکی از آن (و موقعیتهای اینچنینی) رو میکند. نگاهی دستاول و ناآشنا از عبارت و موضوعی زیاد دیده شده که نوید محمدزاده (علی) و احمد مهرانفر (مرتضی) به عنوان دو بازیگر اصلی آن را به خوبی عینیت میبخشند. علی و مرتضی در سریال آکتور تجسم واقعی همان جمله شکسپیرند؛ دو بازیگر کاربلد اما یکلاقبا که واقعا در یک سالن نمایش فرسوده زندگی میکنند.
آنها به صورت سفارشی و با دریافت پول، بساط بخش غافلگیرانه مهمانیها را فراهم کرده و با ایده بازی در بازی یا نمایش در نمایش که ساختار کلی فیلم بر آن قرار گرفته، غافلگیریهای پیاپی را برای مشتریها و البته مخاطب میسازند.این غافلگیریها –لااقل در این ۴ قسمت پخششده- هر بار باعث شگفتی بیننده میشوند.
جاویدی موفق شده در هر قسمت با طرح یک سوژه تازه، از افتادن موقعیتها در قالب تکراری و قابل پیشبینی پیشگیری کند. به شکلی که گرچه مخاطب خیلی زود متوجه شغل علی و مرتضی شده، اما در هر مورد کاری این دو، درست مانند مهمانان ناآگاه آن مهمانی، درگیر اضطراب و تعلیق ناشی از رویداد در حال وقوع میشود و نمیتواند با اطلاعاتی که از کار علی و مرتضی دارد عاقبت نمایش را پیشبینی کند. مثلا زمانی که علی قصد دارد مرتضی را بکشد، دچار این هراس میشود که نکند چاقو واقعا در شکم مرتضی فرو رفته باشد. تعلیق و ترسی که علاوه بر فیلمنامه دقیق و درست، متکی به مهارت دو بازیگر اصلی در ایفای نقششان هم هست.
علی و مرتضی (و در واقع محمدزاده و مهرانفر) آنقدر در اجرا حرفهایاند و در نقشهای تازه خوب جاگیر میشوند که بیننده قادر به تفکیک مرز بین شخصیتهای نمایشی با شخصیت اصلی خود آنها نیست. آنها علاوه بر بازی به خاطر پول، در زندگی عادیشان هم مدام در حال ایفای نقشاند. علی گاهی جدی، اثرگذار و با اعتماد بنفس است گاهی مظلوم و تو سریخور و خجالتی. گاهی مهربان است و برای خوشحال کردن دخترک خردسالی ادا در میآورد، جوانمرد است و میخواهد مرتضی، هممحلهای و دوستش را از عادت سابقش یعنی قمار دور نگه دارد، پابند به اخلاقیات است و مدعی است که کار خلاف نمیکنند -و به نظر درست هم میرسد- و در کل عاقل، باهوش، محتاط و صبور است. اما درحین حال لات، مدعی، ترسو و سادهدل هم هست. نقابهای متفاوتی که پیاپی و مدام عوض میشوند و در پسِ همه آنها هم «علی» است. علی واقعی در نقشهایی که تمامی ندارند و درست آنجایی که گمان میکنیم دیگر برایمان شناخته شده است یکهو چهرهای جدید از او برایمان رو میشود. دزد!
در جهان برساخته جاویدی، نقشهای درونی هر انسان انتهایی ندارد. این بازیگری تنها مختص علی و مرتضی نیست. تمام شخصیتهای فرعی هم بازیگران صحنه بزرگ زندگی هستند در حال ایفای نقشهای متفاوت. هر کدام هم به شکلی منافعی از این نقشهای مختلف میبرند.
رئیس سارا از مهربان بودنش در پی منفعتی است، زن کارگر خانه او هم، بازیگر دختری که به علی و مرتضی کمک میکند (هستی مهدوی) و بقیه هم. تنها فرق علی و مرتضی با دیگران در این است که این دو صادقانه بابت ایفای این نقشها پول میگیرند. و مانند تمام انسانهای روی صحنه (سریال) میدانند که هر چه واقعیتر اجرا کنند، رضایت و احتمالا پول بیشتری از صاحبکار دریافت خواهند کرد. دروغ هر چه جدیتر، باورپذیرتر. به این ترتیب میشود گفت جاویدی تا اینجای کار توانسته با رویکردی تازه به اتفاقات به ظاهر ساده، چهره تازه و غریبی از انسان و جهان نشانمان دهد. جهانی هولانگیز که موفقیتش را علاوه بر جهانبینی ویژه و تلخ کارگردان، به انتخاب درست بازیگر اصلی، محمدزاده مدیون است. بازیگری که علاوه بر داشتن استعداد بالا در اجرای شخصیتهای متفاوت؛ بیان و چهرهای گریمخور دارد که این امکان را به او میدهد تا بتواند از کودکی ساده و قابل ترحم، تا قاتلی خشن و بیرحم یا نشئهای مضحک را بازی کند. همین سر خوردن نرم او از قالبی به قالبی دیگر است که تعلیق روایت را بیشتر کرده. البته که نمیشود از موفقیت آکتور حرف زد و به بازی خوب احمد مهرانفر، طراحی لباس و دکور درست، زوایای فکر شده دوربین و میزانسنهای دقیق اشاره نکرد. همه اینها به کمک آمدهاند تا آکتور تبدیل به سریالی شود جذاب، پیچیده و گیرا که علیرغم ریتم ظاهری کند، با اتکا به ضرباهنگ درونی بالایش مخاطب را حسابی درگیر خود کند. درگیر دنیایی که در آن به هیچ چیز و هیچ کس اعتمادی نیست.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است