اعصابِ خراب و نقشه‌ی انتقام | پایگاه خبری صبا
امروز ۲ آذر ۱۴۰۳ ساعت ۱۸:۲۸
تالارِ روایت‌های روز

اعصابِ خراب و نقشه‌ی انتقام

در ذهنم می‌خواهم همه را تیرباران کنم. تا همین لحظه در ذهنم سه نفر را کشتم و...

نمی‌دانم نمایش‌نامه هملتِ ویلیام شکسپیر را خوانده‌اید یا نه! اگر هم نخوانده‌اید می‌توانید مخاطب این نوشته باشید.

آیا تا به حال به انتقام فکر کرده‌اید؟ انتقام از کسی که پدرتان را کشته است؟ انتقام از کسی که شما را مسخره کرده است؟ انتقام از رییس شرکت که با شما رفتار بدی داشته؟ و القصه انتقام از هر کسی که به هر دلیلی  شما را خشمگین کرده است و این خشم در حدی هست یا بوده که شما را به فکر انتقام انداخته است.

کیوان نوازنده پیانو و آهنگساز مطرحی بود. پدرش احمد، معلم بازنشسته ادبیات بود که کمی هم خلقیات تلخی داشت، با این حال این تناقض در آدم‌های تلخ گاهی وجود دارد که آدم‌های تلخ موقعی که احساسی می‌شوند، مهر و محبت‌هایِ لحظه‌ایِ دلنشینی دارند و چون غیرمنتظره و غیرقابل پیش‌بینی‌ست، لحظه‌ای که محبت می‌کنند، تا مدت زیادی ماندگار خواهد ماند.

اینکه می‌گویم تا مدت زیادی و نه همیشه دلیل دارد. واضح و روشن…آدم‌ها خوبی‌های تو را زود از یاد می‌برند اما در به خاطر سپردن بدی‌ها حافظه‌ی عجیبی دارند!

یعنی جایی هم که آن بدی قابل بخشش و چشم‌پوشی‌ست در مقابل خوبی‌های آن طرف، از او نمی‌گذرند. همیشه نمی‌توان کسی را بخشید، درسته موافقم اما گاهی خوبی‌ها به بدی‌ها نمی‌چربد که به محض یک دلخوری یا بدی که شاید حاصل قضاوت اشتباه (و اصلا شما بگویید درست ) باشد که بتوان او را بخشید؟؟!!

بنابراین ما نمی‌توانیم منتقد عملی باشیم که خود به آن عمل مبتلا هستیم. ما تقاضای بخشش و مهر و مهربانی داریم اما خودمان در هر جایگاهی که هستیم هم، بخشنده نیستیم.

چطور می‌توان انتظار داشته باشیم وقتی خودمان در خانه یا شغل‌مان رفتاری خودکامه داریم، بخواهیم که آنان که در مقام قدرت هستند هم خودکامه نباشند؟!

بالاخره هرکسی در جایگاه شغلی خود هم می‌تواند قدرتمند در آن‌ باشد.

مثلاً یک بازاری قدرت سیاسی ندارد. اما قدرت در حرفه خود به عنوان مثال در فرش‌فروشی دارد. خب این بازاری وقتی حقوق کارگران را کم می‌دهد یا رفتار خوبی با آن‌ها ندارد یا وارد باندهایی هست که به فلانی جنس ندهیم و به بیساری جنس بدهیم، او در جایگاه خود صاحب یک قدرت است.

چطور می‌توان حال منتقد عدالت و خودکامگی بود وقتی خودمان هم چیزی کم نداریم؟ اگر بعضی‌ها در مسند قدرت بودند چه بسا همان‌طوری باشند و یا حتی بدتر!

حال شرایط محیطی و جغرافیایی، طوری شده که آقا یا خانم ایکس قدرت سیاسی دارد، و آقا یا خانم ایگرگ قدرتی در شغل و حرفه‌ای دیگر دارد.

سینما، بازار، مدیرعامل، سرمربی، رییس و …..غیره و غیره….

این چنین است که انتقاد‌ها، اعتراض‌ها و غیره و غیره الان شده است یک چیز عادی و یک روزمره بدون کاربرد!

این چنین است که ما می‌دانیم مشکلات‌مان چیست، اما کاری انجام نمی‌شود.

ما در دام انتقادهای بی‌کاربرد افتادیم، نه انتقادی که سازنده باشد. و هیچ و هیچ و هیچ …..جبر

یک دلیل شاید همین باشد…بررسی های بیشتری لازم است…حوصله و اعصاب ندارم برای ادامه…

شما چقدر در خانه، با خانواده…میان رفیق‌های صمیمی…میان دوستان…میان همکاران…میان نیروهای خود…میان همسایه‌های خود…میان همدیگر، عدالت را رعایت می‌کنید و مهربان هستید و خودکامه نیستید؟

بخشش شما چقدر است؟؟

حقیقت می‌خواستم در این نوشته از لحظه‌ی انتقام هملت بنویسم و از پدر کیوان بگویم…رشته تحریر از دستم در رفت و به این یادداشت رسیدم! در نوشته‌ی بعدی حتماً حواسم را جمع می‌کنم و از یک انتقام حماسی، داستانی را تعریف خواهم کرد.

البته شنبه است، پول ندارم، حساب کردم نمی‌توانم تا چهل سالگی یا تا آخر عمر خانه بخرم، با مدیرمان هم صبح دعوای‌ام شد. دوست صمیمی‌ام هم پنجشنبه‌ی پیش، برای همیشه رفت سوئد و تمرکز ندارم. در ذهنم می‌خواهم همه را تیرباران کنم. تا همین لحظه در ذهنم سه نفر را کشتم و آویزان‌شان کردم و توی اسید انداختم‌شان.

و اصلاً گور پدر هملت و کیوان و مدیرعامل و همه و همه …من که دعوایم شده و مرخصی اجباری که شاید بشه بهش گفت توفیق اجباری نصیبم شده.

می‌روم کافه و قهوه می‌خورم و سیگار می‌کشم. آره…سیگار …سیگار…مشکلی دارید؟ من سیگار می‌کشم. دوست دارم امروز بکشم.

الان بیرون هستم، نفس عمیقی می‌کشم و می‌فهمم که پول به اندازه کافی ندارم. کافه خیلی گران شده، سیگار هم بسته‌ای فعلا تا سر ماه نمی‌توانم بخرم….در این حد اوضاع خراب است این ماه!……به نظرم بروم پیش مدیرم و بگویم غلط کردم و الکی مرخصی هم رد نشود امروز، مگر چقدر حقوق می‌گیرم. امروز هم تا سر ماه روزی دو نخ سیگار می‌گیرم. چه خوش خیالم… بروم کمی پاچه‌های شلوار مدیرم را مرتب کنم و برگردم سر کار…فقط یک چیز الان رایگان هست و آرامم می‌کند….فحش میدهم در دل! و انتقام می‌گیرم و می‌کُشم از هرکس بدم می‌آید در ذهن!

هرچند که کار درستی نیست، اما …اصلا خیلی هم کار درستی‌ست…اصلا غلط باشد…، نصیحتم نکنید…هیچ! ….کسی صحبت نکند… قبول! اوضاع تو بدتر است، قبول! …القصه ما که امروز به همه ناسزا گفتیم بنابراین گور پدر درست و غلط اصلا…والا به خدا، کاش من یک اسب بودم!

 

طراحی متن و نویسنده: فرید اخباری

There are no comments yet


جدول فروش فیلم ها

عنوان
فروش (تومان)
  • تگزاس۳
    ۲۴۹/۰۱۴/۹۱۳/۴۰۰
  • زودپز
    ۱۷۱/۳۵۴/۰۳۵/۰۰۰
  • تمساح خونی
    ۱۶۸/۲۸۰/۴۲۷/۲۵۰
  • مست عشق
    ۱۲۰/۲۹۹/۷۲۰/۷۵۰
  • پول و پارتی
    ۹۰/۰۰۰/۳۵۴/۵۰۰
  • خجالت نکش 2
    ۸۶/۲۶۱/۰۰۹/۲۰۰
  • صبحانه با زرافه‌ها
    ۶۵/۳۲۳/۷۹۱/۵۰۰
  • سال گربه
    ۶۴/۶۰۶/۵۹۰/۰۰۰
  • ببعی قهرمان
    ۴۸/۱۴۲/۱۱۹/۵۰۰
  • قیف
    ۲۷/۰۲۷/۶۵۵/۱۰۰
  • مفت بر
    ۲۵/۵۹۴/۸۹۸/۶۰۰
  • قلب رقه
    ۱۴/۰۲۶/۷۲۶/۰۰۰
  • شهرگربه‌ها۲
    ۱۲/۳۹۲/۰۶۱/۵۰۰
  • شه‌سوار
    ۱۰/۶۱۵/۹۴۸/۵۰۰
  • باغ کیانوش
    ۶/۰٬۷۰/۷۸۴/۰۰۰
  • شنگول منگول
    ۱/۲۴۶/۰۲۷/۵۰۰
  • استاد
    ۹۹۲/۹۳۰/۰۰۰
  • سه‌جلد
    ۳۸۰/۷۹۰/۰۰۰
  • نبودنت
    ۲۴۸/۶۶۰/۰۰۰
  • شبگرد
    ۱۸۳/۳۵۰/۰۰۰