تالار تلنگر صبا، امروز با فئودور داستایوفسکی برگزار میشود…
داستایوفسکی در بخشی از کتاب «شبهای روشن» که داستان فردی تنها و رویاپرداز است، و روایت عاشقانهای از چند شب او دارد. در بعضی جملات و گفتوگوهایاش تلنگری به خواننده میزند که هم به روایت داستان مربوط است و هم خواننده را به تفکری ورای داستان کتاب وا میدارد.
ناستنکا، هیچ میدانید کار من به کجا کشیده بود؟ میدانید من مجبورم که سالگرد رویاهای خود را جشن بگیرم، سالگرد آنچه را که زمانی برایم دلچسب بود…
***
آدم حیران است که پس این رویاها کجا رفتند؟ و آدم از روی بهت سر میجنباند و در دل میگوید که عصر چه زود میگذرد! آدم از خود میپرسد که تو با این سالها که گذشت چه کردی؟
بهترین سالهای عمرت را در کجا خاک کردی؟
زندگی کردی یا نه؟
با خود میگویی نگاه کن، ببین این دنیا چه سرد میشود. سالها همچنان میگذرد و …
***
تَلَنگُرِ صَبا