مروری داریم بر برخی دیالوگهای فیلم تحسینشده و کلاسیک «کازابلانکا»
«کازابلانکا» در سال ۱۹۴۲ میلادی به کارگردانی مایکل کورتیز ساخته شد. هامفری بوگارت، اینگرید برگمن و پل هنراید ستارگان این فیلم سینمایی هستند.
این فیلم توانست ۸ اسکار از جمله بهترین فیلم، بهترین کارگردانی، بهترین فیلمنامه اقتباسی، بهترین تدوین و …. را کسب کند و از مهمترین فیلمهای رمانتیک سینما جهان است.
*****
همفری بوگارت: چشمات اذیتت میکنه؟
لورن باکال: نه
بوگارت: ولی پدر منو درآورده!
***
ریک: بهت تبریک میگم.
ویکتور لیزلو: برای چی؟
ریک: برای کاری که انجام میدی.
ویکتور لیزلو: من فقط تلاش می کنم.
ریک: همه ما تلاش می کنیم اما تو تونستی موفق بشی!
***
ایلسا لاند ( اینگرید برگمن ) : من مطمئن نیستم که تو مثل قبل باشی. بزار ببینم آخرین باری که ما همدیگه را ملاقات کردیم …
ریک بلین ( همفری بوگارت ) : لا بیلا آرورا بود.
ایلسا : چه خوب یادته، اما در واقع اون روزی بود که آلمانی ها پاریس را اشغال کردن.
ریک : نمی تونی اون روز را فراموش کنی؟
ایلسا : نه
ریک : منم همه جزئیات اون روز را خوب یادمه، آلمانی ها لباس خاکستری پوشسده بودن و تو لباس آبی.
***
دیگه جز برای خودم برای چیزی نمی جنگم، خودم تنها دلیل جالب برای خودم هستم..
***
+میخوای برات قصهای تعریف کنم که آخرشو نمیدونم؟
-تعریف کن
+دوستت دارم…
***
روزی که تو از پاریس رفتی حتما نمیدونستی که من چی کشیدم …
فقط کاش میدونستی که چقدر دوست داشتم و چقدر هنوز دوست دارم…
***
ریک: چرا این افتخار نصیب من شده که تو منتظرم بمونی؟
ایلسا: چون دیگه هیچ مرد توی زندگی من نیست.
ریک: آهان
ایلسا: یه زمانی یه مردی بود اما اون دیگه مرده.
***
ریک : برای من سواله که واقعا ارزشش را داده که به خاطر اون می جنگید؟
ویکتور لیزلو ( پل هنرید ) : مثله اینه که تو از من بپرسی که چرا نفس می کشیم. خب اگه ما نفس نکشیم میمیریم، اگر ما با دشمنان خود نجنگیم جهان میمیره!
ریک: خب، چطور میشه؟ از این همه بدبختی نجات پیدا می کنیم.
ویکتور لیزلو : میدونی صدات چطور به نظر میرسه آقای بلین؟ مثل مردی که سعی می کنه خودش را پشت چیزی که بهش اعتقاد نداره مخفی کنه.
***
ایلسا : من دیگر نمیتونم بجنگم، نمیتونم یه بار دیگه ازت فرار کنم، من دیگه نمیتونم تشخیص بدم چی درسته و چی غلط. تو به جای هر دوی ما فکر می کنی، به جای همه ی ما.
ریک: درسته، من اینجا منتظرتم، خانم کوچولو.
ایلسا : امیدوارم خیلی دوستت نداشته باشم.
***
ایوان : دیشب کجا بودی؟
ریک بلین : اون مال خیلی وقت قبله، یادم نمیاد
ایوان : امشب میبینمت؟
ریک بلین : من هیچوقت برای آینده اینقدر دور برنامه نمیریزم
***
ایلسا : می تونم یه داستان برات تعریف کنم ؟
ریک : پایان تعجب آوری داره ؟
ایلسا : هنوز پایانش رو نمی دونم .
ریک : بسیار خوب تعریف کن شاید ضمن تعریف کردن پایانی براش پیدا کنیم .
***
There are no comments yet