در این نوشتار با نگاهی هست انگارانه و مبتنی بر مولفه های اجتماعی و فلسفیِ زندگی در فرم هنر و نمایش سعی خواهم کرد بخشی از نگاه خویش و آنچه متن و نمایش، به ما فهمانده است، را در تحلیلی متن محور و فرمال، با دوری از بازنمایی ساده انگارانه و نماد محور، به خواننده منتقل کنم. آنچه نمایش با محدودیت های ساختاری، توانسته است صورتبندی و ارائه کند و آنچه مخاطب در سطوح مختلف( عامه مردم یا مخاطبین متخصص) می تواند برداشت کند.
در این نوشتار مولف و کارگردان «نیست» انگاشته خواهد شد زیرا عنوان و فرم کار و همچنین الزام رجوع به خود متن در سنت پدیدارشناسی، چیزی جز نادیده انگاریِ مولف و نویسنده و کارگردان را در پی نخواهد داشت.
نمایش با ورود تماشاچیان آغاز می شود. از بدو ورود هر کدام از ما نقشی و نسبتی با فضا خواهیم داشت. آگوستینو نشسته است و بی حرکت و بدون هیچ نشانه و نمادی، با نادیدهانگاریِ ما به مثابه یک «دیگری» ساختار کلی کار را یادآور می شود که او هست و ما نیستیم و یا ما هستیم و او نیست. تصمیم و انتخاب با ماست یا با اوست؟ هرکجای صحنه تداخلی بین ما و نمایش وجود دارد. این در هم تنیدگی اولین تلنگر اثر به ماست که در نیست شدن و هست شدن، خبری و حادثه ای جز ما و انتخاب ما وجود نخواهد داشت. البته این ژانر از تئاتر مبتنی بر تجربه هنری و سنت نمایش است اما به لحاظ فرم و ساختار، روایت کاملا منطبق بر فضا و دیالکتیک بین مخاطب و اثر است. انگار منتظر آغاز یک بازی و یک حادثه نشسته ایم، تا بازیگر آغازگر آن باشد، در کنار صفحه نمایشی که بین ما روشن و خاموش میشود، یک تلویزیون قدیمی، ساختاری از خانواده و یک خانه، که در آن یک نفر هست که نیست، چون ما را نمی بیند!!!
نمایش آغاز می شود، سابینا با صدایی اعتراضی سعی در جلب توجه دارد، چرا؟ این مردِ لم داده بر مبل، چرا مورد اعتراض است؟ بوی روزمرگی و تکرار کم کم بلند می شود. شوق و اشتیاق سابینا یادآور ملال و رنجی ست که صدا شده است، که برملا شده است اما انگار کسانی به آن خو گرفته اند. تمام تمرکز بر خبری ست که قرار است با آمدنش، لرزه ای بر جان نحیف این روزمرگی بیاندازد و تلنگری بر وجود ملتهب و افسرده ی این زندگی. نمایش به هیچ عنوان ابهام ایجاد نمی کند، بلکه با تامل و دقت، در پی نزدیک کردن مخاطب به خبر اصلی ست. اما هیچ خبری نمی آید. سابینا اما خبری دیگر دارد، به جز میل به تغییر در خویش و در چیدمان خانه، شوق به مهاجرت و رفتن از این ملال به آینده ای متفات، شکلی انضمامی تر و واقعی تر به خود م یگیرد. او می خواهد خود، خبر باشد، منتظر نامه ایست و دعوتنامه ای که برایش برنامه ریخته است. این اعمال ساده در استمرار روایت اثر قابل فهم است. نمایش به هیچ عنوان شعور مخاطب را برای جلوه نمایی، به بازی نمی گیرد و کاراکترها تا اینجای کار سوژه های قابل فهم، جدی و دارای فرم مناسب برای بیان هستند.
گسست در روال عادی زندگی در منطق همین لحظات ساده اما پرمایه نهفته است. لحظاتی که انتظار رسیدن خبر از تلویزیون و یا از پستچی در شکل اضطراب زن و التهابِ زننده و بی رمق مرد نمایانگر است. فراسوی مناسبات عادی و روزمره، روح کلی روایت هیچ کجا گم نمی شود، بلکه ساختار ادامه دارد حتی اگر نمایش در ظاهر بی ارتباط باشد. این استمرار ساختار در گسست ویژه و به جای روایت نمایانگر است.
پستچی می آید، صدای در، بی اعتنایی و بی توجهیِ مرد و رفتن زن برای گرفتن نامه…
نمایش در اینجا وارد مرحله ای دیگر می شود. کاراکترها نماینده اثر می شوند تا «نیست» معنا گیرد.
برای این مرحله ناگهان با نیست شدن عناصر ، اثر جان می گیرد. بازی آغاز می شود. اما نه یک شوخی، بازی و اتفاقی به درازای یک زندگی و یک عمر. چیزی نیست می شود که هست، که جان دارد، اما نادیده انگاشته می شود. آگوستینو، نمی بیند، نمی شنود و سابینا با تمام شوق و شوری که دارد، ناگهان، فقدان و عدم موجودیتش، هست می شود!!! تراژدی آغاز شده است. اما نه ناگهان، اثر و زیست بومِ اثر، فرم این تراژدی را با مفهوم نشنیدن، ندیدن و بیان کردن، به مخاطب ارائه می کند. جایی که بدن، هست، زبان هست، ارتباط هست، و خبر برای سابینا، حاصل شده است. این انتخاب هوشمندانه برای اظهار صداقت و تلاش سابینا، در شکست ناگهانی او در برابر چشمان «دیگری» لحظه مناسبِ فرار اثر از حضور به فقدان است.
مالنا وارد می شود، او اغواگری و شیطنت زنانهای دارد، می خواهد در ارتباطی به ظاهر انسانی، پیگیر گمشدهای به نام سابینا باشد، دوستی که برای سابینا یک دوست و برای آگوستینو یک ابژه مطلوب زنانه است. سابینا در هر تلاشی به فقدان خویش و نبودنش بیشتر نزدیک میشود و مالنا و آگوستینو، در هر تلاشی برای یافتن سابینا، به یکدیگر نزدیکتر میشوند. نیروی شر در فرم اثر شکل عشوهگری زنانه و راحت طلبی و هوسرانی مردانه دارد. نیروی خیر اما شکل فقدان و غیبت دارد. صحنه دستخوش جابجایی ها می گردد، اشیا برای تغییر حال این رابطه جدید وارد می شوند. خرفتیِ نهفته در مرد برای پذیرش حس خویش به مالنا، در اطمینانی نهفته است که غیبت سابینا به او بخشیده است. در ظاهر اما پیگیری مجدانه و انسانی دو مرد و زن در تماس با پلیس و گزارش پیگیریِ گم شدن او، روایتی دوگانه و جنگی زرگری بین خیر و شر را در ذهن متبادر میکند.
فضای کلی اثر توانسته است تا اینجا خبر اصلی را پنهان کند، تا لحظه ی ورود پلیس، که حتی بدن و جسم هم ندارد. انگار نمایش از اینجا به بعد نه تنها در پی جسمیت بخشیدن به فقدان سوژه ها بود، بلکه در فرم های بیانی، زبانی و بازی با اشیا و انقطاع در ریتم، نیست شدن را به مخاطب القا می کرد. اما دیگر قصد کش دادن این بازی نیست، اثر برای باورپذیر کردن این نیستی، جسم پلیس، نیروی ناظر شهر و جامعه، این ساختار حامیِ امر خیر را حذف میکند. او صدا هم ندارد…او فقط کلمات است، کلماتی که به سابینا گفته میشود، برای پلیس کر و کور و لال، سابینا و حضورش محرز است. او هست…پس چرا آگوستینو و مالنا را نمیبیند.
اثر در اینجا به زیرکی و هوشیاری، پلیس را نماینده آنانی میداند که نه به واسطه نیات انسانی و برای اصلاح امور، بلکه فقط به خاطر دسترسی به منابع ارتباط و قدرت، خبر میدهند…
در واقع دستور پیگیری و اعلام گم شده گی را کسانی ایجاد کرده اند که همدیگر را میشناسند ولی لزومی به دیدن یکدیگر ندارند. کلمات بر دیوار نقش می بندد. سابینا حتی به جنون و دیوانگی کشیده می شود تا ثابت کند هم خودش هست و هم آن دو خیانتکار….
اما این اوست که همه را می بیند، و دیگران یا نمیبینند و یا چیزهایی را میبینند که میخواهند، پلیس دنبال گمشده خود برای رفع مشکلات پرونده و پاسخگویی به آن دو خیانتکار است، آن دو هم فقط خویش را میبینند.
فرم اثر در اینجا به خوبی فقدان را در تغییر ساختار زبانی از بیان و ارتباط، به نوشتار و مشاهده بر دیوار تغییر میدهد. مراحل نیست شدن به خوبی با این تغییرات فضایی و نقش بستن کلمات، تکمیل میشود.
تلویزیون برای زوج جدید همچنان بستر خبر است، تعامل این دو در بستر همخوابی و همفکری، گویای حضور نیروی شر با مناسک عادی و باور پذیر است. سابینا قربانیِ حضور است و آن کس که حضور دارد گم شده است و آنان که او را گم کرده اند، پیدا شده اند. این روایت جذاب از هستی و نیستی مردمانی ست که در فرم اثر قابل دستیابی و ردیابی ست.
صدای در می آید و این صدا مجددا گسستی در روایت برای مرحله آخر است، تا اینجا به خاطر فضای کار و ساختار زمانی و مکانی آن، مخاطب همراه و همدل است. اثر هیچ تلاشی برای سادهانگاری و همزمان پیچیده سازیِ روشنفکرانه برای دزدیِ افکار مخاطب ندارد.
پلیس غایب، تنها حاضر جمع را می یابد و برای اطمینان از اینکه بفهمیم، او نیز بازی خورده و غایب جمع است، اشاراتی در میل و شوق او در به دست آوردن سابینا نیز بین کلمات میبینیم. دیوار و کلمات، زاییده ی آن دیگریِ شرور و قانونی و جامعهپسند است!!
سابینای تنها هر لحظه ناامیدتر می شود، مالنا او را میبیند و با هم دوئل می کنند تا به شکل دوستانه ای این خبر بزرگ را بفهمند و حق و باطل را از هم جدا کنند.
کم کم پردههای نیستی بالا میرود تا نیستانگاران دور هم جمع شوند و تنها سوژه حاضر و بینا را ببینند، که روایت اینجا با خروج و فقدان همه بازیگران به اتمام می رسد.
به نظر می رسد آن چه این نمایش را جدی، خلاقانه و باورپذیر می کند، فرا رفتن از مرزهای بین زندگی و نمایش، دیالکتیک فضا و روایت با مخاطب، استفاده از ظرفیت زبان و بیان در فرم اثر، و پرهیز از گفتارِ تصنعی است.
نمایش «نیست» فارغ از ایراداتی که میتوان به ریتم اثر در فراز و فرودهای ناگهانی و یا استفاده از تک واژگان و کلمات ایتالیایی (که شاید مولف برای خویش و جهان خویش، نشانگانی در اثر باقی گذاشته اما در ساختار کلی اثر، فرم را شکننده و کلیت را دچار خلل میکند) گرفت، قابل تامل، انسانی و پر از ایدههای ناب و هنری برای جامعهایست که این روزها بیش از همه در ساحت ارتباطات انسانی و اجتماعی، کلیشههایی مقدس مثل عشق، خانواده و تکامل و تغییر را نادیده انگاشته است. انسانها و طبقاتی که حذف میشوند، بدنهایی که زبان ندارند و زبانهایی که بدن ندارند، عادت به نادیده انگاشته شدن به مثابه تقسیم کار عادی در جامعه… همه و همه نشان از نیاز مخاطب امروز به چنین آثار و روایتهاییست.
مهم ترین خبر در کل اثر اهمیت و ضرورت «بودن» بود. بودن برای ما بیش از حضور فیزیکی ست. جایی که باید فهمیده شد، احساس شد و دیده شد، تا بودن معنا پیدا کند.
نیستانگاران، در نهایت از سالن خارج میشوند، سابینا را هم با خود میبرند تا ما فکر کنیم و بیاندیشیم، که چه کسانی هستند، چه کسانی نیستند و «بودن» چگونه کیفیتیست.
*جامعه شناس و پژوهشگر در حوزه جامعه شناسی هنر/ عضو انجمن جامعه شناسی ایران
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است