با فیلمی مواجهیم جنایی-معمایی و رازآلود و از همان ابتدا مشخص است در این فیلم شاهد کشت و کشتار یک گروه حرفهای در دزدی و آدمکشی باشیم!
رابرت دنیرو در نقشی که بر عهدهی اوست، یک آدم شرور است که تا حداقل دههی چهلم زندگیاش تنهاست. در عملیاتهایش مواظب است که کسی به ناحق کشته نشود و تا مجبور نباشد دستش به ماشهی اسلحه نمیرود. اما به قول خودش وقتی میخوای شنا کنی باید خیس بشی و دنیاست و اتفاقات پیشبینی نشده! و عملیاتهای شرورانه و اتفاقات غیرمنتظره! درست مانند میدان جنگ که یکهو میبینی رفیقت جلوی چشمانت جانش را از دست میدهد.
رابرت دنیرو عاشق است…عاشق گریز از «مخمصه» دیوانهی کارش است و وقتی میگوییم دیوانه است یعنی عاشق است. و وقتی زنی را پیدا میکند که میتواند با او عشق آدمی را تجربه کند، باز هم عشق به کار و گریز از «مخمصه» اولویتش است. تقابل دو عشق باهم در وجود یک انسان!
*
آل پاچینو که پلیس خبرهای ست به تازگی در آستانهی ازدواج سوم خود است!
واو اجازه بدهید…چنین انسان خوبی چرا در زندگی شخصیاش اینقدر گرفتار و ناموفق است؟
پلیسی که معروف است به سمج بودن برای گیر انداختن افراد شرور…پلیسی که برندهست!
او نیز دیوانه است و به قول همسر سومش او عاشق تعقیب شخصیتهای دیگریست که در درون به دنبال آنهاست!
وقتی میگوییم اینجا هم معنی همان عشق است. ناگزیر است. جنون دلیل نمیخواهد. او مجبور به ترک کردنهای مکرر لحظات عاشقانهاش است تا نگذارد کسی از «مخمصه» عبور کند. او عاشق کارش است. و باز هم تقابل دوعشق باهم در وجود یک انسان! عشقی انسانی و عشقی درونی به چیزی!
بله در همان ابتدا مخاطب متوجه میشود با فیلمی جنایی و معمایی سر و کار دارد اما در جنایات هم تقابل عشق و خیانت وجود دارد. گویی سر منشا تمام اتفاقات دنیا به عشقهای میان زن و مرد ختم میشود. و چه کسی حاضر است پای عشقش باشد؟ و چه کسی در رنج تحمل عشقیست که برایش تمام شده و وجودش درگیر عشقی دیگری شده؟ لحظههای شاد با عشق جدید و لحظههای غمگین با کسی که زمانی با او شاد بودی! پارادوکس در پارادوکس!
وقتی انسان دو عشق در وجودش دارد، کدام پیروز است؟ عشق عاطفیاش به انسان یا عشق عاطفیاش به علایق درونی و کاریاش؟
کدامیک انسان را کور میکند؟…کدام یک پشت پرده قایم میشود؟
نمیدانیم…برای شما تا به حال چطور بوده است؟ کدامیک را انتخاب کردید؟ بله انتخاب…آیا از انتخابتان پشیمان هستید؟ دست بردارید آدمی همیشه پشیمان است حتی وقتی درستترین تصمیم را میگیرد چون هیچوقت نمیفهمد و نخواهد فهمید درست و غلط در این دنیای لعنتی سرانجام چه چیزیست و چه بوده است…
و شاید آدمهایی که عاشق کارشان هستند و دیوانهی آن، همیشه تنها خواهند ماند و کسی جز خود ندارند چراکه فقط این خود آنان است که درکشان میکند…عشقی جنونآمیز…
پایان «مخمصه» انتخاب آل پاچینو و رابرت دنیرو عشق درونیشان است حتی به قیمت تمام شدن عشق دیگرشان…! عشقی روحی که از آن تغذیه میکنند…
دیوانگان به دوئل میافتند…آن یکی دنبال آن شریست که عاشقش است و دیگری عاشق تعقیب شر برای برافراشتن پرچم خیر!
پایان این قصه دو دیوانه(دو عاشق) دست در دست هم هستند و یکی از آنها در راه عشقش مانند پروانه در دل شمع میسوزد…
پروانه میان شمع شر یا شمع خیر…چه فرقی میکند برای عاشق…عشق یعنی تعصب درونی…و تعصب مایهی بدبختیست…و تعصب ناگزیر درون انسان هویدا میشود…کاش تعصبها عاشقانه باشد…و اگر شد عشقی به سمت و سوی خیر…
و باز جملهی همیشگی نوشتههایم را تکرار میکنم: تردید میان قلب و عقل، کار قمارباز نیست…
یا بهتر و والاتر آن که مولانا شاعر ایرانی فرمود:
خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
بِنَماند هیچش اِلّا هوس قمار دیگر
فیلم سینمایی «مخمصه» به کارگردانی مایکل مان و با بازی آل پاچینو و رابرت دنیرو در سال ۱۹۹۵ ساخته شد. این اثر جز فیلمهای تاثیرگذار سینمای جهان است…!
طراحی متن و نویسنده: فرید اخباری
There are no comments yet