پدیده شگفت انگیز درباره رضا میرکریمی «سینما» نیست؛ بلکه «دریچه نگاه» اوست. رضا میرکریمی فیلم نمیسازد بلکه روایتی شاعرانه از دیدههایش را بر پرده به تصویر می کشد. البته «شاعرانه دیدنِ هستی» دلیل نمی شود که فردی با مختصات میرکریمی تلخیها را نبیند و به دامِ رمانتیک دیدنِ امور (و جامعه) بلغزد.
حافظ هم از دریچه نگاهِ شاعرانهاش هستی را می دیده ولی همزمان منتقدِ روزگار پر از ریا و تباهی زمان خودش بوده.
همان حافظ که این بیت را سروده:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان/
قال و مقال عالَمی میکشم از برای تو
همان حافظ این بیت را هم سروده:
صوفی شهر بین که چون لقمهٔ شُبهه میخورد/
پاردُمَش دراز باد آن حَیَوانِ خوش علف
همان حافظ که در شاعرانگی نمادین از صدای نفسِ فرشتگان هم ملول می شده، همان حافظ اینگونه خشمگین و خروشان به صوفی شهر شیراز فحش می دهد: آن حَیَوانِ خوش علف.
شاعرانه دیدن حافظ، به معنی تیزبینی حافظ است. ظریف ترین و جزئی ترین رویدادهای جامعه را رصد می کرده ولی همزمان برایش قصّهُ الْعِشق، لَا انْفِصامَ لَها!
یک اشتباه کلیدی درباره میرکریمی این است که گمان کنیم که او به تلخیهای روزگار ما نمیپردازد. روایتهای میرکریمی شاعرانه/عاشقانه است، ولی عاشقانههایی که در کنار شرح تلخ ترین احوال جامعه ایرانی رخ میدهد.
او همزمان که به شرح لطیفترین احوال عاشقانه یک انسان (یک نگهبان شب) مینشیند، اکبر طبری قوه قضائیه را هم می بینند. لواسان به نامش زدن را هم میبیند. حالِ خراب پیمانکار پروژه ساختمانی را هم میبیند. زشتی مشمئزکننده وامهای بانکی (و انحطاط لاکچری وام دهندهها) را هم میبیند.
ولی همه ی این تلخیها/زشتیها باعث «نمیشود» که او شاعرانههای این عالم را نبیند!
در دیدن نگهبان شب، اگر به دنبال یک فیلمنامه پر اتفاق هستید، یا اگر به دنبال یک فیلم متعارف، در سینما ناامید خواهید شد. ولی اگر به دنبال دیدن فیلمی باشیم که «هر ثانیهاش» و هر لحظه از آنچه که بر پرده می بینیم، حاوی توجه به ظرافتها و جزئیات زیست انسانی است، بهت زده خواهید شد.
در جامعهای که هر کس در تلاش است از دیگری «بدزدد» یا لااقل چیزی بکَنَد(!) میرکریمی انسانهایی را می بیند که حافظانه زندگی میکنند. عاشقانه زندگی می کنند. یا بهتر بگوئیم: سالکانه زندگی می کنند.
میرکریمی کسانی را شرح می کند که دنیا را «یک بازار بزرگ» نمیبینند.
جامعه ایرانی سرشار از ریا و تظاهر است. سرشار از پیمانکارهای بدعهد. ولی امروز میرکریمی، این حافظ زمانه ما، همزمان که کلافه و خشمگین است از ریاورزی، زهد فروشی و دزدی، اما بر پرده سینما چنین میسراید:
مراد دل ز تماشای باغ عالم چیست/
به دستِ مردمِ چشم از رخ تو گل چیدن
این فیلم را در سینما ببینید و بر خلوصِ عشق زیبایِ نگهبان شب به دخترِ کم شنوا اشک در گوشه دیده بنشانید!
پسرک، پیرمرد بنّا را ناامید نمیکند.
داماد دوم، مثل داماد اول نیست.
«جریان خوبی» در این عالم، متوقف شدنی نیست.
٭ محمدرضا اسلامی
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است