به گزارش خبرنگار سینما صبا، «بعد از رفتن» با نگاهی رمانتیک به مفهوم خانواده و خاطرات، در تلاش است تا تماشاگران حاضر در سالن را درگیر و همراه خویش کند. به همین جهت برای مواجه شدن با این اثر باید به کلیت روایت و سپس شخصیتها و سرگذشتها توجه شود.
اگر بخواهیم ماده خام داستان فیلم را بدانیم بهتر است عنصر خانواده را زیر نظر داشته باشیم. عشق، دوستی، صفا، صمیمیت، قهر و کینه از مفروضاتیاند که همراه با خانواده شکوفا میشوند. حال میشود پرسید شکوفا شدن چنین مفروضاتی در بند چیست؟ پاسخ ساده است؛ ارتباط. رشته ارتباطات و وقایع پیشآمده ما بین شخصیتها -تحت عنوان پدر، مادر، خواهر و برادر- میتواند خانواده و متعلقات آن را به بار نشاند. در این راستا کریستینا کالاس نظریهپرداز سینمایی درونمایه روایات را در روابط عام انسانها خلاصه میکند. از این رو درونمایه یا موضوع یک فیلم میتواند روایتی از زندگی اشخاص در کنار هم باشد.
فیلم «بعد از رفتن» از منظر کالاس قابل بررسی است. آرش (صابر ابر) با برگشتن به شهر خود و روبهرو شدن با گذشتهاش به روابط از هم گسسته در گذشته چنگ میزند. قهر با پدر، تلخی با مادر و یا جدایی از همسر. البته توجه فیلمنامه بر روی جدایی آرش از همسرش یعنی مونا سوار است. بنابراین درونمایه فیلم بعد از رفتن در هدایت جریانهایی خلاصه میشود که از جنس عاطفه و احساسات (رمانس) هستند.
البته کلید دستیابی به چنین درونمایهای را نباید فراموش کرد. پیکربندی شخصیتها -خصوصا شخصیت اصلی- راه رسیدنِ مخاطب با درونمایه مذکور است. به بیانی دیگر رسیدن به ماده خام داستان مستلزم تنهاییِ کاراکتر با مخاطب است. تماشاگر برای رسیدن به درون اثر باید درونیات شخصیت را نیز بداند. رویکردی که به خوبی در فیلم «بعد از رفتن» رویت نمیشود. به بیانی دیگر شخصیت اصلی فیلم همانطور که گفته شد نقش یک مدخل را برای مخاطب بازی میکند. مدخلی که برای ورود به جهان فیلم و همراه شدن با آن در پلات فیلم حضور دارد. اما این کاراکتر دقیقا چگونه میتواند -علاوهبر تنهایی مذکور- تماشاگران را درگیر خود کند؟
اغلب شخصیتها با عبور از تصمیمات سادهلوحانه و ناملایمات زندگی به بلوغ و پختگی میرسند و در این مرحله مخاطب سمپات آنها میشود و بهتر و بیشتر با آنها همراهی میکند. نمونه چنین شخصیتهایی در فیلم «بعد از رفتن» نیز حضور دارد. اما با کمی تفاوت…
آرش به مثابه پدری جا افتاده و بالغ به گذشتهاش بازمیگردد. رفتار و گفتار او رنگ و بوی بلوغ میدهد. نکته مهم و ارزشمند شخصیت آرش در عشق او به مونا رخ میدهد. او با وجود تمام آن تجربههای تلخ همچنان عاشق است. مثل یک عاشق هجده ساله. همین امر تضادی در کاراکتر او به وجود میآورد. تضادی که مخاطب را بیشتر به او نزدیک میکند. اما حضور فیزیکی مونا در فیلم تمام قواعد را بهم میزند. همه چیز به یکباره رنگ و بوی سانتیمانتالیسم میگیرد. عشق و فراق در گذشته به زمان حال میآیند. گویی عشقی آسمانی اکنون زمینی شده است. دیگر حسرتهای آرش حسرتهای مخاطب نیستند. چرا که او میتواند آن حسرتها را جبران کند و مخاطب نمیتواند. همین امر باعث میشود تا بین کاراکتر اصلی و تماشاگر فاصله بیفتد. حالا آرش مخاطب را به رویاپردازی وا میدارد. دیگر خبری از همراهی و همدردی نیست! گذشتهها فراموش میشوند و همه چیز کنونی میشود. شاید اگر مونا در فیلم حاضر نمیشد، رشتهای که تا نیمههای فیلم بافته شده بود، پنبه نمیشد. گذشته و رمانتیسم رسالت خود را ایفا میکردند و صورتبندی روایت و شخصیت شکل درستی میگرفت. اما اینگونه نشد..
یکی دیگر از مولفههای جذاب فیلم «بعد از رفتن» دوربین است. برداشتهای بلند و تکنیکهای بصری در این اثر مخاطب را به فضای ذهنی کاراکترها نزدیک میکند.
There are no comments yet