به گزارش صبا، متن این یادداشت در صفحه شخصی این نویسنده به شرح زیر است: سر کلاس بودم که یکی از هنر جویان خبر داد ابراهیم گلستان رفت. آثار نویسنده یا هنرمند نه تنها معیاری برای شناخت او، که محکی برای شناخت فضا و حد درایت آدمهای پیرامونش فراهم میسازد. پیشنهاد میکنم نام ابراهیم گلستان را حذف کنیم و نام نویسندهای دیگر را بگذاریم و جملهها را بخوانیم: لویی فردینان سلین فاشیست بود ناظم حکمت زن و بچهاش را ول کرد و رفت … داستایفسکی قمار باز بود هدایت مریض روانی بود…مگر خودکشی نکرد؟ – روسو فاسد و بی وفا بود شوپنهاور متفرعن بود. آلن پو الکلی بود…. تولستوی خشکهمقدس بود، جمالزاده و علوی وطنشان را رها کردند و در نیم قرن پایانی عمرشان چیز زیادی ننوشتند. در پایان احکام صادرهی ما در مقام قاضیالقضات نو کیسه چیزی نمیماند جز عملیات شعبان بی مخ، تور خداحافظی شهرام شب پره که صد البته این دوتای آخری مهمترین رویدادهای سیاسی و هنری قرن بیستم و بیست و یکماند. به زبان سادهتر، خودمان میمانیم و گفتارهای پیرامون مان در این صورت ما که خود میدانیم جز شبکههای اجتماعی فرودگاهی و غیر از پرواز بر بال جهالت مردمان، راهی نداریم. طبیعی است از هر که چیزی ماندگار ساخته و ما خوانده یا گاهی فقط شنیدهایم بدمان بیاید ابراهیم گلستان، وقتی همه در فیلمها دور استخر دنبال هم میدویدند و البته اکنون هر که در دهه ۱۳۴۰ توی حوض افتاده داشته تئوریهای سوزان سونتاگ را تمرین میکرده. خشت و آینه و موج و مرجان و خارا و اسرار گنج دره جنی و تپههای مارلیک ساخته است دیروز بی خبر از مرگ او سر کلاس دو تکه از «از روزگار رفته حکایت» و «عشق سالهای سبز» را خواندم و صد البته «گیله مرد» علوی را. کار معلم آشنا ساختن هنرجویان با فهم درست در هنر است. شاید از گفتار جماعت دور بماند. اگر هم نماند. دست کم امید بهدرستی در آدمی زنده میماند. همین یک جملهاش در مدومه، برای اثبات حقانیتاش در داستان و شناخت فضای پیرامونش کفایت میکند: رجال واقعیت است و عیسا امید. باقی بقایتان.
There are no comments yet