به گزارش خبرنگار تئاتر صبا، در فضای فرهنگی و هنری کشور، همیشه و بارها بر حمایت از جوانان و تازهنفسها تاکید میشود اما پای عمل که میرسد، وعدهها رنگ شعار به خود میگیرند و حمایتی از هنرمندان خلاق و مستعد نوظهور صورت نمیگیرد. تماشاخانه ارغوان در طرحی حمایتی برای دیدهشدنِ چهرههای جوان هنری، مدتیست فرصتی برای اجرای نمایشهای کار اولی و افراد تازهکار پدید آورده است. یکی از گروههای پرشور و اشتیاقی که با استفاده از این فرصت و بیهیچ حمایتی از سوی هنرمندان و مسئولان مربوطه، نمایشی روی صحنه آوردهاند،«عسل میرربیع» و «آیلین گودرزی» هستند؛ دو کارگردان جوان زیر هجده سال که با اتکا بر ذوق هنری و دانش خودآموزشان از هنر تئاتر، این روزها نمایشی را با عنوان «رنگی» در این تماشاخانه روی صحنه بردهاند. در این نمایش،که به روایت رویدادهای یک بیمارستان مخصوص بیماران روانی میپردازد، ستایش عابد، نوشیکا خداشناس، آتنا میراب، هانیه گلبنی، آرمان یادگاری و امیرحسین امیرخاکی ایفای نقش میکنند. آیلین گودرزی متولد سال ۸۴ اکنون در هنرستان هنرهای زیبای کرج، تئاتر میخواند اما پیش از این سه سال در آموزشگاه هفت هنر نزد خانم «ماکتا قاسملو»،کلاسهای بازیگری را گذرانده و چند اجرای کوچک در همان آموزشگاه داشته.گودرزی پس از آن تجربهها، دیگر به سمت بازیگری نرفت تا وقتی که تحصیل در هنرستان را آغاز کرد. حالا او با اولین تجربه کارگردانیاش در معرض داوری تماشاگران تئاتر قرار گرفته است. نمایش «رنگی» اثری قابل احترام و شریف است که چون از دل کارگردانان آن برآمده، بر دل مخاطب نیز مینشیند. به بهانه اجرای این نمایش متفاوت،گفتوگویی با آیلین گودرزی درباره ورودش به تئاتر و این تجربه کارگردانی داشتهایم.
شما قبل از اجرای نمایش «رنگی»، در آموزشگاه دوره بازیگری را گذراندید. چه شد که به سراغ کارگردانی رفتید؟
آن موقع گرایشم کارگردانی نبود، ولی به تدریج، بخصوص حالا که درس کارگردانی میخوانم، متوجه شدم کارگردانی را بیشتر دوست دارم، در واقع اول کارگردانی و دوم ادبیات نمایشی. البته کموبیش دستی هم بر قلم دارم و همیشه به تئاتر علاقه داشتم. به نظرم نمایشنامهنویسی میتوانست گزینه خوبی برایم باشد اما فعلاً افتادهام در مسیر کارگردانی تا بعداً در دانشگاه به سمت ادبیات نمایشی بروم.
قصد دارید همین مسیر را در آینده ادامه بدهید؟
به احتمال خیلی زیاد در دانشگاه کارگردانی میخوانم. احتمال خیلی کمی هم وجود دارد که کنکورم را به کنکور انسانی تغییر بدهم و روانشناسی بخوانم؛ بیشتر به خاطر زمینه شغلی آن.
با توجه به اینکه فرمودید دستی بر قلم دارید، پس نمایشنامه «رنگی» را خودتان نوشتید؟
بله. قبل از آن، نوشتههایم رمان بود.«رنگی» اولین نمایشنامهای بود که مینوشتم. به همین دلیل، باگهای زیادی در شخصیتپردازی و دیالوگنویسی و … داشت، ولی طی تجربههایی که به دست آوردیم، امیدواریم دفعه بعد این باگها رفع بشود، یعنی اشکالهایی که در متن وجود دارد، خیلی دست ما نبود.
٭٭٭چرا قبل از کارگردانی، نمایشنامه را به افراد حرفهای و صاحبنظر ندادید تا به شما مشاوره بدهند؟
– متاسفانه هیچکس از ما حمایت نکرد! حتی برای مشاوره.
٭٭٭برای نوشتن نخستین نمایشنامهتان، چه شد که سراغ موضوع بیماران روانی رفتید؟
– همانطور که گفتم، به موضوعات روان، روانشناسی، روانپزشکی و اختلالات روان علاقهمندم. وقتی من و همکارم خانم عسل میرربیع تصمیم گرفتیم نمایشی را کارگردانی بکنیم، به ایشان گفتم علاقه دارم موضوع کارمان درباره بیمارستان روانی باشد. ایشان نظرم را تایید کرد و بعد طرحمان را گسترش دادیم. مثلاً گفتیم حالا چند بیمار داشته باشیم، چه اختلالاتی را نشان بدهیم؟ گره داستانیمان چه باشد؟ کلاً چه چیزی را میخواهیم به صحنه ببریم؟
٭٭٭ فارغ از اینکه به مسائل بیماران روانی در بیمارستان پرداختید، خط فرعی داستان را چطور پیدا کردید؟ ماجرای دکتر شروین را جایی خوانده یا شنیده بودید یا ایده ذهنی خودتان بود؟
– نه، جایی نخوانده بودیم، ولی مساله جالب این بود که چند وقت پیش با کسی صحبت میکردم و او نام سریالی را به من گفت که آن را ندیده بودم. هنوز هم ندیدهام. داستان آن سریال دقیقاً همین است که یک پزشک، بیمارستانی را میگیرد و همه بیماران را از آن بیرون میکند! در واقع ما بیشتر میخواستیم حرص و طمع آدمیزاد را روی صحنه بیاوریم، یعنی آنچه از دکتر به عنوان یک ناجی ساخته شده که به صفتهای بدِ انسانیاش توجه نمیکند اما به این نتیجه رسیدیم که شاید دکتری هم باشد که از ناجیبودن خود بگذرد! و به طمع خود بیشتر توجه بکند.
٭٭٭ در مرحله نگارش نمایشنامه، از چه منابعی برای تحقیق استفاده کردید؟ بخصوص برای شکلدادن شخصیت بیماران.
– ابتدا سعی کردم از آسایشگاه بیماران روانی بازدید داشته باشم، منتها خیلی سخت بود و چون کمسن بودیم، به ما این اجازه را نمیدادند. مجوزی هم نداشتم که با آن وارد بیمارستان یا آسایشگاه بشوم. بنابراین با یک روانشناس در مورد اختلالات صحبت کردم. همچنین در مورد فضای بیمارستان،که اصلاً آسایشگاه چطور است و بیمارستان چطور؟ چون بیمارستان روانی و آسایشگاه روانی با هم متفاوتند. درباره تمام چیزهایی که میخواستیم به جزئیاتش در نمایش بپردازیم، از روانشناس پرسوجو کردم. در سایتها هم مطالبی خواندم، ولی متاسفانه نتوانستم اطلاعات بیشتری از جای دیگری پیدا بکنم.
٭٭٭ با توجه به اینکه مشاوری برای اجرای نمایش نداشتید، احتمالاً کارگردانی آن باید برایتان سخت بوده باشد. همینطور بود؟ چه شد که به صورت مشترک نمایش را کارگردانی کردید؟
– واقعیت اینست که نوشتن متن از کارگردانی آن سختتر بود. ذهنیت من و خانم میرربیع خیلی به هم نزدیک بود. البته در چنین موقعیتهای اختلاف نظر هم خیلی وجود دارد. ما هر دو این طرز فکر را داشتیم که باید منطقی به کار نگاه بکنیم، یعنی آیا ایده ما برای اجرای نمایش خوب است؟ اگر برای کار خوب است، ولی من دوستش ندارم، با آن کنار میآیم. لجبازی در کار نبود. به همین دلیل ما اصلاً دعوا و مرافعه نداشتیم. نظراتمان کاملاً با هم یکسان بود و توانستیم کار را خوب پیش ببریم.
٭٭٭در کارگردانی چقدر با هم تعامل داشتید؟ آیا درباره کارگردانی اطلاعات کافی داشتید؟
– نه، خیلی کم از کارگردانی اطلاع داشتیم، ولی اینکه ما اولین تجربه را در تماشاخانه ارغوان اجرا میرویم، خودش یک قدم تقریباً بزرگ است. در این راه، سما خیلی تجربههای متفاوتی داشتیم و خیلی چیزها دستگیرمان شد. مثلاً اینکه با چه کسانی باید صحبت بکنیم، از چه مسیری باید برای گرفتن مجوز اقدام بکنیم، چگونه باید نمایشنامه بنویسیم، شخصیتپردازیها باید به چه شکل باشد، توی صحنه چه چیزی درست است و چه چیزی اشتباه و موارد دیگر. اینها مواردی بود که وقتی کارمان را شروع کردیم، نمیدانستیم اما دفعه بعد اگر کاری را شروع بکنیم، انگار بیست درصد مسیر را رفتهایم و با علم وارد این کار میشویم. واقعاً کارگردانی این نمایش، ریسک عجیبی بود و کمی هم هیجانی تصمیم گرفتیم، ولی خوشحالم که از پسِ آن برآمدیم.
٭٭٭از پروسه انتخاب بازیگر بگویید. بازیگران چگونه و بر چه مبنایی انتخاب شدند؟ در تمرینها با چه چالشهایی روبهرو بودید؟
-من فکر میکنم تیم تئاتر قبل از اینکه تمرینها را شروع بکنند، باید یک زیست تئاتری با هم داشته باشند. ما بازیگران را از هنرستان خودمان انتخاب کردیم. بازیگرانی بودند که بازی آنها و اتود زدنشان را دیده بودیم. من میدیدم که اینها قوی هستند اما مسیر پیشرفت ندارند. چهار بازیگر خانم کار را از هنرستان انتخاب کردیم و دو بازیگر آقا که نقش پزشک و کارگر بیمارستان را بازی میکنند، دوستانی بودند که قبلاً با آنها بازیگری کار کرده بودیم. آقای آرمان یادگاری در کرج، استاد بازیگری تئاتر کودک است. وقتی شروع به تمرین کردیم، شش ماه اول هفتهای شش ساعت، یعنی دو پارت سهساعته بود. اولِ هر جلسه، تمرین بدن کار میکردیم. بعد بیست دقیقه بیان کار میکردیم و بعد از آن، یکسری تمرینهایی بود مثل ساخت منظره یا ساخت دستگاه. اینها چیزهایی بودند که بچهها را با یکدیگر هماهنگ میکرد. آن یک ساعتی که ما تمرین بدن کار میکردیم، باعث میشد بچهها با هم هماهنگ بشوند. بعد از پنج جلسه تمرین، آمدیم سراغ متن و با دورخوانی شروع کردیم. بعد اتودهای اولیه را زدیم و به میزانسنها پرداختیم تا کمکم کار شکل گرفت. هشت ماه تمرین کردیم.
٭٭٭اکنون که در حال اجرای نخستین نمایش خود هستید، احساستان نسبت به کاری که آماده کردهاید چیست؟ به تصوری که از تئاتر در ذهن داشتید، رسیدهاید؟
-نه کاملاً، چون متوجه شدیم هنوز باگهای خیلی زیادی در کارمان وجود دارد، مثل ریتم و تعویض صحنه. خیلی از کارهای ما در لحظه آخر انجام شد. اجرای ما قرار بود از ۱۵ تا ۲۵ مرداد باشد، ولی به خاطر دریافت مجوز، از ۲۳ مردادماه شروع شد. ما خیلی شتابزده کارها را انجام دادیم. یکسری باگها بود که در صحنه متوجهشان شدیم، آن هم زمانی که تماشاگر در سالن نشسته بود. زمانی هم برای اصلاح آنها وجود نداشت اما در ذهنم ذخیره کردم که در کار بعدی، مثلاً یادم بماند که تعویض صحنه کم باشد، یا موسیقی پخش بشود، یعنی تماشاگر از فضای صحنه و اجرا جدا نشود.
٭٭٭ بر اساس اجراهای نمایش رنگی تا این لحظه، آیا بازخوردی از تماشاگران گرفتهاید؟
-بله. اکثر تماشاگران صحنه کابوس شروین را خیلی دوست داشتند. متاسفانه یا خوشبختانه نمایش «رنگی» بیشتر عامهپسند است. غیر از این نسبت به شخصیت نبات خیلی بازخورد خوبی داشتهایم، چون آن نقش خیلی خوب بر بدن بازیگر نشسته، و همچنین امیرحسین امیرخاکی در نقش سعید یک امتیاز مثبتی دارد که مثلاً شما به او یک تیپ میدهید و امیرحسین آن را تبدیل به شخصیت میکند. به آن بُعد میدهد. شما به او میگویید نقش درخت را بازی بکن. امیرحسین فردا میآید و میگوید من درخت آلبالویی هستم که برگهای سمت شرق آن ریخته، چوبش به رنگ قهوهای روشن است و چهار سال پیش یک دختر به آن تکیه داده بود! در مورد نقشی هم که الان بازی میکند اینگونه بود. سعید ابتدا یک نقش معمولی بود و هیچ تاثیری در پیشبرد داستان نداشت. فقط یک کارگر بیمارستان بود، ولی امیرحسین به او لهجه داد، به او تیک استرسی داد به این صورت که دستش را میخاراند، هنگام تند راهرفتن یک پای او را شَل کرد. همه اینها خلاقیتهای خودش بود. این امتیاز مثبتی است که یک بازیگر بتواند به نقش بُعد بدهد.
٭٭٭نکته ناگفتهای اگر مانده، بفرمایید.
-تنها گلهام اینست که ما برای اجرای این نمایش اصلاً حمایت نشدیم. نه از طرف سالن، نه از طرف داورها، نه از طرف هنرستان! همهچیز بر عهده خودمان بود.کاری به حمایتهای مالی ندارم، ولی ما قطعاً نیاز به راهنمایی و مشاوره داشتیم. روزی که رفتم برای دریافت مجوز متن،گفتند به شما مجوز نمیدهیم! گفتم چرا؟ گفتند چون این نمایشنامه از لحاظ تکنیکال مشکل دارد! یعنی به لحاظ نظارتی مشکلی ندارد، از لحاظ فنی مشکل دارد! یعنی نویسنده علمش را نداشته. خب من این مساله را پذیرفتم، چون من نه کلاسی رفته بودم و نه با کسی صحبت کرده بودم اما فکر میکنم به جای اینکه ما را در آن مرحله رد بکنند، باید به ما بگویند شما که زیر هجده سال هستید، بیایید از فلانهنرمند مشاوره بگیرید، یا بیایید ما برای شما مشاور در نظر بگیریم. چرا؟ برای اینکه من پیشرفت بکنم. اگر این کار هزینهای هم داشت، خودم پرداخت میکردم، ولی چنین اتفاقی نیفتاد. این بزرگترین مانع اجرای ما بود که کارمان را خیلی سخت کرد. نمایشنامه ما هر بار اصلاحیه میخورد. دوباره من میرفتم با همان علمی که از قبل داشتم، اصلاحش میکردم. خب معلوم است که فرقی نمیکند، چون چیزی به علم من اضافه نشده بود.
احمدرضا حجارزاده
@ahmadreza28h
There are no comments yet