به گزارش خبرنگار تئاتر صبا، فرهنگسرای ارسباران این روزها در سالن استاد جواد ذوالفقاری میزبان نمایش جذاب و ارزشمندی است به نام «شهر طلا» به نویسندگی و کارگردانی حامد زحمتکش. این نمایش با تکنیک عروسک کاغذی و بازیگر زنده اجرا میشود و حامد زحمتکش و علیرضا خدابخش در آن عروسکگردانی و ایفای نقشها را بر عهده دارند. نمایش «شهر طلا»،که با استقبال خوب تماشاگران کودک و نوجوان و خانوادهها روبهرو شده، بر اساس داستانی از «سونیا لیوتین» با همین عنوان و به صورت مشارکتی در قالب قصهای سرگرمکننده و آموزشی، اجرا میشود تا مفهوم سواد مالی و کارآفرینی در زندگی را به بچهها بیاموزاند. تماشاگران کودک و نوجوان در این تئاتر با مفاهیمی مانند مشاغل، تعاون، خویشفرمایی،کارآفرینی و سرمایهگذاری آشنا میشود. این نمایش تا ۱۳ شهریورماه در فرهنگسرای ارسباران روی صحنه خواهد بود. به بهانه اجراهای موفق این اثر نمایشی، با حامد زحمتکش به گفتوگو نشستم.
*** اجرای نمایشهای مشارکتی، معمولاً کنترل فضای کار را برای گروه اجرایی کمی سخت میکند. چه شد که در اجرای «شهر طلا» سراغ شیوه مشارکتی رفتید؟ آیا میخواستید تاثیر بیشتری به لحاظ مضمون مالی روی بچهها بگذارید؟
– در واقع خود قصه از ما میخواست که به این شیوه عمل بکنیم، یعنی این چیزی نبود که من از بیرون بیاورم و بگذارم توی نمایش. قصه به ما میگوید تعاون، همکاری و مشارکت را یاد بگیرید. وقتی قصه این مفاهیم را در خودش مستتر دارد، من به جای اینکه بایستم و مستقیم بگویم «بچهها باید به هم کمک بکنید»، میبینم که میشود با تعاون و همکاری کاری را انجام داد، پس انجامش میدهیم. مثلاً ببینید، من یکدفعه سه نفر را انتخاب میکنم و میگویم با همدیگر این سازه را درست بکنید. این خودش یک تمرین است که ببینیم اصلاً شما میتوانید با همدیگر یک چهارچوب بسازید و یک تابلو به آن آویزان بکنید! این سادهترین شکل همکاری است. اگر میتوانید، دمتان گرم! اگر نمیتوانید، باید این را به عنوان یک آموزه تمرین بکنیم و یاد بگیریم و در زندگی از آن استفاده بکنیم.گاهی در بعضی از اجراها من سه بچه را انتخاب میکنم که آن چهارچوب را بسازند اما فقط یکی از آنها شروع به فعالیت میکند. وقتی در یک تیم سهنفره، یک نفر تلاش بیشتری بکند، ناخودآگاه بقیه نگاهش میکند، چون او دارد کار را انجام میدهد! اینجا من به آن تیم تذکر میدهم و میگویم «شما هم انجام بده. تنهایی میخواهی انجام بدهی؟!». یکسری کلیدواژه داریم، مثلاً میگویم «با همدیگر انجام بدهید.کمک بکنید به همدیگر»، یعنی در آن زمان کوتاه مشارکت، بچهها حداقل یک بار مجبور میشوند کار تیمی را تجربه بکنند.
٭٭٭ آیا خود بچهها هم علاقهای به کار گروهی و مشارکت در نمایش نشان میدادند؟
– بله، البته اگر دقت بکنید، ما در سرزمین زندگی میکنیم که اصولاً برای کار تیمی تربیت نشدیم. هیچوقت هم در معرض تمرین کار تیمی قرار نگرفتهایم. ما در اجرای «شهر طلا» حداقل کاری که میکنیم اینست که در زمان کوتاه ساختنِ یک مغازه، بچهها امکان مشارکت را پیدا بکنند. بتوانند با همدیگر کار بکنند.گاهی وقتها در این کار تیمی با جملههای عجیبی روبهرو میشویم. مثلاً یک شب تماشاگر پنج ـ ششسالهای داشتیم که فقط نگاه میکرد و کمک نمیکرد. به او گفتم «شما فقط میخواهی نگاه کنی؟!». بعد بچه دیگری که پشت سرش بود جمله بامزهای گفت. او گفت «فکر کرده رییسه و آنها کارگرند!». یعنی بچهای که حتا در آن تیم نبود و از بیرون نگاه میکرد، تخیل کرد! ببینید نگاه یک بچه چهقدر میتواند دقیق باشد. به چه شناخت و باوری از کار گروهی رسیده. برای ما جالب بود که بدانیم شغل پدر و مادر او چیست؟ آیا چنین چیزی را در محیط خانواده و اقوام دیده؟ مثلاً شاید جایی پدرش میایستاده و کارگرها کار میکردند! این دیدگاه از یک باور میآید، وگرنه بچهی ششساله از کجا چنین چیزی را میداند؟! با اینحال باید بگویم رسیدن به تعاملیشدن نمایش، از خود قصه آمد، چون ماهیت قصه،کار تیمی و مشارکت و تعاون است، پس ما با استفاده از آن، بچهها را درگیر فعالیت میکنیم. چه بسا همین فعالیت گروهی است که بچهها را با یک انرژی ثابت تا پایان نمایش میکشاند، یعنی خسته نمیشوند و حوصلهشان سر نمیرود. ما داریم در این نمایش حرف جدی میزنیم. حتا موسیقیهای کار مدلی نیست که بچهها با آن دست بزنند! فقط تا جایی که موسیقی ماهیت ایرانی و شش و هشت دارد، میتوانند با آن دست بزنند که همان پارت اول نمایش است. خود من هم تشویقشان میکنم دست بزنند، ولی هیچکجای دیگر نمیگویم بچهها دست بزنید، چون نیازی به این کار نداریم. بنابراین مشارکت تماشاگر در اجرا بخشی از زمختبودن و غیرمرسومبودن موضوع را کم میکند.
٭٭٭ نمایش شما از نظر موضوع هم خیلی بکر و تازه است و تا امروز کسی در قالب تئاتر سراغ آموزش اقتصاد و سواد مالی به بچهها نرفته!
– بله، بگذارید صادقانه بگویم که موضوع سواد مالی، برای آدمها موضوع ترسناکی است. حتا بارها پیش آمده در جلسههای هیاتمدیره بین همکاران خودمان درباره ترویج آموزش سواد مالی حرف زدم، یک ترسی در وجودشان بوده. نه اینکه نخواهند کاری بکنند، انگار ورود به آن برایشان ترس دارد، چون دنیای ناشناختهای است و ما هم اصولاً طی سالها با آن غریبه بودهایم. حس میکنم انگار چنین اتفاقی یک مساله برنامهریزیشده بوده که آدمها از این موضوع دور بمانند. شاید اینگونه راحتتر میشود روی آدمها سلطه داشت. در حالی که اکنون با پدر و مادرهایی مواجه میشوم که بعد از تماشای نمایش به من میگویند «کاش وقتی بچه بودم این چیزها را یادمان میدادند. چرا الان باید این را ببینیم؟!»، و حالا من در دنیای واقعی میبینم همکاران خودم هم از ورود به این حوزه ترس دارند! اما سواد مالی یکی از موضوعاتی است که همه از آن غافل شدهاند. ببینید، ما آرتیست هستیم و بر اساس نیاز جامعهمان اثر خلق میکنیم. یک زمان شرایط اجتماعی را دستمایه قرار میدهیم، یک وقت دیگر مسائل خانوادگی را و یک وقتی هم مهارتهای فردی را. موضوعی که ما الان در «شهر طلا» مطرح میکنیم، یکی از مهارتهای فردیست. من اگر این آموزهها را ندانم، در سنین بزرگسالی برای زندگی در جامعه دچار مشکل خواهم شد. من اگر ندانم شغل چیست، خویشفرمایی چیست، سرمایهگذاری و پسانداز چیست، روزی که از پدر و مادرم جدا میشوم،گیر میافتم! پس من باید این را در سنین کودکی به آدمها بگویم که تا بزرگسالی با خودشان ببرند.
٭٭٭ در این مورد تاکنون به نمونهای برخوردهاید که موضوع را به کودکی آموخته باشید و بازخورد متفاوتی گرفته باشید؟!
– بله، یک خاطره جالبی را بگویم. من یک سال است که به عنوان معلم سواد مالی در دبستان به بچهها درس میدهم. یک بار برگه نظرسنجی دادم به بچهها و خانوادهها.گفته بودم صادقانه پاسخ بدهید، چون در نمرهتان تاثیری ندارد. همان چیزی را که فکر میکنید بنویسید تا به من کمک بکنید. در یکی از این برگهها، پدری نوشته بود «الان زود است که این چیزها را به بچهها یاد میدهید. چرا ذهن بچهها را درگیر چنین مسائلی میکنید؟» و آن بچه هم به من گفت «بابام گفته الان شما نمیخواد به این چیزها فکر بکنی! الان ما هستیم!». من به آن بچه گفتم «سلام من را به پدرت برسان و از ایشان بپرس چه زمانی مناسب است که ما با بچهها درباره این چیزها حرف بزنیم؟! زمان دانشجویی؟ زمانی که شما سر کار رفتهاید و پول درمیآورید؟ آن موقع که شما دیگر وقت ندارید، چو.ن درگیر موقعیت مالی شدهاید». مثل اینست که من مدرسه نرفته باشم و سواد نداشته باشم، بعد دعوتم بکنند به مراسمی برای سخنرانی! غیرممکن است دیگر، چون اگر هزاران تجربه هم داشته باشم، دانش آن کار را ندارم، من بیسوادم، دو تا کتاب نخواندهام که بتوانم راحت حرف بزنم. سواد مالی هم اینگونه است، یک سوادی است که باید آن را بیاموزیم. من اگر ندانم با پول توی جیبم باید چه کار بکنم، تریلیاردر هم که باشم، ظرف مدت کوتاهی فقیر خواهم شد، چون نمیدانم با آن پول باید چه کار بکنم.
٭٭٭ نمایش «شهر طلا»، به لحاظ کارگردانی، عروسکها، دکور و بازیها، اثری حرفهای و استاندارد است که میتواند و باید بیش از اینها دیده بشود. با وجود سالنهای شناختهشده تئاتر کودک مثل تالار هنر و کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، چرا فرهنگسرای ارسباران را برای اجرای این نمایش انتخاب کردید؟
– ببینید، من موقعیت سالن اجرا خیلی برایم اهمیتی ندارد. هر جایی که بشود تعدادی تماشاگر را متمرکز ساماندهی کرد و نمایشی را با استانداردهایی که به آن اشاره شد، اجرا کرد، این قابلیت وجود دارد که نمایش اجرا بکنیم. حتا اگر دورافتادهترین روستاها باشد. آنجا چه اثری دارد؟ مهم اینست که عدهای میتوانند در یک شرایط استاندارد بنشینند و اثری را تماشا بکنند. یک نمونه را برایتان بگویم. ما روزهای ۲۷ و ۲۸ اسفندماه ۱۴۰۱ در تعدادی از روستاهای استان لرستان همین نمایش را اجرا کردیم. ما رفتیم به منطقه «کولوما» در ایران! برای خودمان هم جالب بود، یعنی رفتیم به منطقهای که آدمها داشتند یکییکی از آنجا فرار میکردند، چون نمیدانستند باید چه کار بکنند. آنجا اصلاً نیازسنجی نکرده بودند که نیاز مردم بخش و روستا و شهرشان چیست! فکر میکردند در شهر دارند پول تقسیم میکنند! ما زمانی به آن روستاها رسیدیم که چهل درصد جوانان رفته بودند و شصت درصد دیگر هم داشتند فکر میکردند چه زمانی به کجا بروند! ما رسیدیم آنجا و نمایش را در یک خانه روستایی اجرا کردیم! پس هیچ اهمیتی ندارد که محل اجرا تالار هنر باشد یا خانه یک روستایی. مهم اینست که من میتوانم حرفم را یک جایی بزنم.
٭٭٭ فکر میکنم در شیوه اجرایی، به لحاظ تماشاگر هم با محدودیت روبهرو هستید.
– بله، در نمایش «شهر طلا» همهچیز مینیاتوری و ظریف است و تعمداً این اتفاق افتاده تا بتوانیم برای تعداد محدود و با تمرکز حرفمان را بزنیم. این نمایش در هر سانس ماکسیمم برای شصت نفر اجرا میرود. هرچه کمتر باشند، چه بهتر. به نفع بچههاست، چون با تمرکز بیشتری با نمایش ارتباط میگیرند و راحتتر مشارکت میکنند و با دست پُر به خانههایشان میروند. نکته دوم اینکه «شهر طلا» برای اجرا در سالن کفی طراحی شده، یعنی بچهها باید کف زمین بنشینند تا بتوانند در آن طرح مشارکتی، راحت کارشان را انجام بدهند. اگر روی صندلی بنشینند، دیگر به این شکلی که الان میبینید، نمیتوانند با هیجان مشارکت بکنند. هر جای دیگری هم بخواهیم اجرا برویم، باید این مختصات را رعایت بکنیم. اتفاقاً مرکز تولید تئاتر کانون پروش فکری کودکان و نوجوانان پیشنهاد دادند بعد از اتمام اجراهای ارسباران، نمایش را در آن مجموعه اجرا بکنیم. الان دارند فضایی را در مرکز تئاتر آماده میکنند که در آن فضا اجرا بکنیم، یعنی این نمایش در سالنهای کانون هم قابل اجرا نیست.
٭٭٭ آقای زحمتکش، اغلب نمایشهای کودک و نوجوان از قصهها و افسانههایی با فضای فانتزی و طنز و موزیکال برخوردارند اما شما در «شهر طلا» مساله سواد مالی را مطرح کردهاید. اصلاً چه شد که تصمیم گرفتید نمایشی با این ایده روی صحنه بیاورید؟
– من سال ۹۸ در یک مجموعه دانشبنیان مشغول به فعالیت شدم با نام «آکادمی هوش مالی» به مدیریت آقای دکتر کمیل رودی. این مجموعه از هفت سال پیش فعالیتش را در حوزه آموزش سواد مالی برای پیشدبستان تا کهنسال شروع کرده.کارهای پژوهشی و تالیف کتابهای فراوان در این حوزه بخشی از فعالیتهای آنهاست. زمانی که با این مجموعه آشنا شدم، صد جلد از بهترین قصههای سواد مالی برای کودکان در دنیا را جمعآوری کرده بودند. آن موقع حدود چهلوچند جلد از این مقدار را توسط انتشارات قدیانی طراحی و آماده کرده بودند. یکی از قصهها، همین «شهر طلا» بود. در آغاز همکاری با این موسسه، من آن چهل کتاب را به صورت نمایشهای صوتی کار کردم، یعنی در طول سالهای کرونایی، چهل جلد از کتابها را برای خوانش تنظیم و تعدادی از هنرمندان را دعوت کردم که آمدند و به جای کاراکترهای مختلف قصه صحبت کردند. الان آن کتابهای شنیداری در اپلیکیشن فیدیبو قابل دسترس است. هرچه پیش رفتیم، دیدیم قصهها خیلی قابلیت استفاده در مدیومهای متفاوت دارند. فکر کردم ما که این آثار را به صورت کتاب صوتی کار کردیم، چرا به شکل نمایش روی صحنه کار نکنیم؟! ایده آقای جهانگرد را با مدیر مجموعه مطرح کردم که آقای جهانگرد میرود دنیا را میگردد و قصه سواد مالی آدمها را میبیند و میشنود و میآید برای دیگران تعریف میکند. روی پوستر نمایش نوشتهایم اولین مقصد از ماجراجوییهای آقای جهانگرد! یعنی به عنوان اولین مقصد به کالیفرنیا در آمریکا رفته و ماجرای اِمَندا را شنیده که مربوط به قرن ۱۸ بوده و حالا برای بچهها تعریف میکند که چه ماجرای جالبی بود و یک دختربچه توانست این کار را بکند.
٭٭٭ پس به زودی قصههای آقای جهانگرد را در نمایشهای دیگری هم میبینیم!
– بله، مسیر بعدی آقای جهانگرد، قاره آفریقا و کشور نیجریه است و داستان پسربچهای را به نام «لطیف» تعریف میکند که آرزوی داشتنِ یک دوچرخه را دارد اما فقر و مسائل دیگر زندگی او مانع از تحقق آرزویش شده. حالا ما وارد قصه او میشویم و میبینیم با چه مشکلاتی مواجه میشود و چه مهارتهایی به او کمک میکند به هدف مالیاش برسد.
٭٭٭ نمایش سفر به آفریقای آقای جهانگرد در چه مرحلهای است؟
– دارم روی نمایشنامه و فرم اجرا میکنم. چیزی که در ماجرای آقای جهانگرد برای من اهمیت دارد، تنوع فرم است. مثلاً شما الان قصه اِمَندا را در قالب «شهر طلا» و با تکنیک عروسک کاغذی و بازیگر زنده میبینید، ولی برای روایت شاگرد دوچرخهسازی و قصه لطیف، دارم به تکنیکهای دیگری فکر میکنم، یعنی در حال طراحی و تنظیم نمایشنامه هستیم.
٭٭٭ در نمایش «شهر طلا» وقتی ابتدا شما و بازیگر دیگر، خودتان را به عنوان «برداران جهانگرد» معرفی میکنید، مخاطب بزرگسال و اهل مطالعه بلافاصله به یاد «برادران امیدوار» میافتد. در پروسه نگارش نمایشنامه و تولید اثر، نگاهی به ماجرای واقعی برادران امیدوار داشتید؟ چرا همان دو برادر را با اسامی واقعیشان به عنوان راویان اصلی نمایش انتخاب نکردید؟
– من برادران امیدوار را میشناسم و موزه آنها را هم خیلی بادقت دیدهام. به نظرم این دو برادر، ماجرای خیلی جالبی دارند که با ژیان میروند و دور دنیا را میگردند! خب قطعاً شناخت آنها در شکلگیری این نمایش بیتاثیر نبوده، یعنی ما در فرهنگ خودمان دو نمونه بارز جهانگردی داریم، یعنی همین برادران امیدوار. حتماً دیدنِ آن موزه و شنیدن این قصه در ناخودآگاه من بوده که ایده آقای جهانگرد به ذهنم آمده، ولی کاراکتر آقای جهانگرد بیشتر از کجا آمده؟! از اینجا که دیدم یکعالمه قصه از سراسر دنیا در اختیار من است. حالا به چه بهانهای من میتوانم این قصهها را تعریف بکنم؟ دیدم اگر بروم در قالب جهانگردی که سیّاح و کنجکاو ماجراهای آدمهاست، بهترین گزینه موجود است. من میتوانستم هر کدام از قصهها را جداگانه اقتباس و دراماتورژی و اجرا بکنم، بدون اینکه آقای جهانگردی وجود داشته باشد. قصهها خودشان به تنهایی قابلیت نمایشیشدن را دارند اما من دنبال یک بهانه بودم که چگونه این قصهها را غیرمستقیم تعریف بکنم، یعنی یکراست نروم سراغ قصه.
٭٭٭ در پروسه نگارش نمایشنامه، چهقدر به قصه اصلی و چاپشده وفادار بودید و تا چه اندازه مجبور شدید داستان را دراماتورژی بکنید؟ آیا به قصه اصلی لطمهای خورده یا چیزی از آن حذف شده؟
– پرسش شما از جایی شروع میشود که ما وارد قصه اِمَندا میشویم، ولی قبل از آن کاراکتر آقای جهانگرد به نمایش اضافه شده که میگوید «من با کسی آشنا شدم که به من گفت مادربزرگش چگونه بوده» و باقی ماجرا. بنابراین یک بخشی از نمایشنامه تخیل منِ نویسنده است، یعنی آنجا که میگوید «رفتم با خانم مُسنی نشستم و او قصه مادربزرگش را برایم تعریف کرد» اما وقتی وارد قصه اِمَندا میشویم، اگر قصه اصلی را بخوانید، این حد از جزییات در آن وجود ندارد. ما هیچوقت آقای معدنیاب را در قصه اصلی نه میبینیم و نه اِمَندا با او گفتوگویی میکند. من یکسری از مشاغلی را که اِمَندا با آنها روبهرو میشود، در پسزمینه قصه تخیل کردم. مثلاً یک معدنیاب که مدتهاست از خانوادهاش دور بوده و دنبال معدن میگردد. حالا که پیشنهاد اِمَندا را میشنود، خوشحال میشود، چون میتواند نزد خانوادهاش برگردد. دیگر مجبور نیست سراسیمه دنبال معادن مختلف بگردد و کمکم ناامید بشود، یا مثلاً در مورد چارلی، پیتِ دستفروش و حتا عطار! عطار اصلاً در قصه نیست. در قصه فقط یک جایی میگوید یک عطاری باز شد! این بازشدن عطاری را من تخیل کردم، به این صورت که یکی از اعضای خانواده باید مریض بشود، چون قصه نیاز به گِره داشت. ما داشتیم میرفتیم جلو و ظاهراً همهچیز خوب بود. هر کسی از راه میرسید، اِمَندا پیشنهادی میداد و او قبول میکرد و مغازه باز میکرد! ما به یک گره ناگهانی نیاز داشتیم، مثلاً خواهرم مریض شده و دکتر نداریم. باید چه کار بکنم؟ ادامه قصه باز هم تخیل است که آنها میروند کالیفرنیا و عطار را میبینند. شاید اگر بخواهم میزان وفاداریام را به کتاب «شهر طلا» بر مبنای درصد بگویم، از قصهای که شما دیدید، شاید چهل درصد آن در کتاب هست و شصت درصد آن، تخیل من و زندگی آدمها در آن جغرافیاست.
٭٭٭ درباره طراحی و فرم اجرا، تکنیک عروسک کاغذی بر جذابیت نمایش شما افزوده. عروسکها خیلی زیبا و جذاب طراحی شدهاند و شیوه استفاده از آنها در قاب چمدان، نمایش را به انیمیشن نزدیک کرده است! چهقدر با این تکنیک اجرایی آشنایی داشتید و چه شد که سراغ آن رفتید ؟
– من افتخار شاگردی آقای اَلن لوکوک را داشتم که ایشان مبتکر تئاتر کاغذی در فرانسه هستند و سالهاست در این حوزه کار میکنند. ایشان اولینبار سال ۸۵ به ایران آمدند و در فرهنگسرای ارسباران و همین سالن استاد جواد ذوالفقاری ورکشاپی برگزار کردند. آن موقع ما داشتیم نمایش «گاو» را میساختیم و در این ورکشاپ شرکت نکردیم! ولی یک روز با مهدی فرشیدیسپهر اسکیسهای صحنه را آوردیم و به آقای لوکوک نشان دادیم. آن موقع ما این تکنیک را نمیشناختیم و فکر میکردیم نزدیک است به چیزی که ایشان آموزش میدهند. بعداً در سال ۹۴ و در یک دوره آموزشی، من تکنیک عروسک کاغذی را پیش ایشان یاد گرفتم و همیشه برایم تکنیک جذابی بود اما من قبل از شاگردی آقای لوکوک، دو نمایش با تکنیک عروسک کاغذی ساخته بودم. همان سال ۸۵ که با این تکنیک آشنا شدم، شروع به تحقیق و تفحص کردم؛ از طریق اینترنت و همسر آقای لوکوک (خانم نرگس مجد). اجرای نمایش با عروسک کاغذی، اصولاً تکنیک مورد علاقه من است و یک تفکری دارم راجع به این تکنیک، یعنی در عین سادگی، بسیار پیچیده و بر پایه فرمول است. در عین حال به شما این امکان را میدهد که تصاویر بیشتری برای مخاطب بسازید. شاید باورتان نشود، در نمایش «شهر طلا» نزدیک به ۶۰ کاراکتر عروسکی وجود دارد. منظورم شخصیت نیست. در واقع از آن اجاق بگیرید تا میز ناهارخوری و تکتک شخصیتها و خُردهآکسسوارهایی که استفاده میشود. ما فقط چهار تا ماهیتابه در نمایش داریم. حالا تصور کنید با شصت قصه عروسک ما باید آن چیزی را بسازیم که تداعیکننده انیمیشن باشد، یعنی وقتی کسی به صحنه نگاه میکند، حس نکند دو نفر دارند این عروسکها را بازی میدهند، چون تکنیک اجرایی ما به قدری برای بچهها باورپذیر است که برخی شبها بچهها میپرسند اینها چطور تکان میخورند! وقتی برایشان توضیح میدهیم، هیجانزده میشوند و چشمهایشان برق میزند! اصولاً تئاتر عروسک کاغذی این قابلیت را دارد که شما را از دنیای اطرافتان کات میکند به جایی دیگر. شما باکسی را که درست کردم ببینید. آن شکل کلاسیک تئاتر عروسک کاغذیست. همان باکس باعث میشود مخاطب نگاهش را متمرکزتر بکند روی یک نقطه و از اتفاقی که در آن باکس میافتد، لذت ببرد، یعنی حواسش به جای دیگری پرت نشود.
٭٭٭ نکته ناگفتهای اگر مانده، بفرمایید.
دعوت میکنم از همه که به تماشای این نمایش بنشینند و تشکر ویژهای دارم از آکادمی هوش مالی که روی این موضوع خیلی متمرکز و حرفهای با تلاش شبانهروزی کار میکنند تا بتوانند این موضوع را در جامعه نهادینه بکنند. امیدوارم روزی برسید که هر ایرانی یک باسواد مالی باشد.
احمدرضا حجارزاده
@ahmadreza۲۸h
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است