به گزارش خبرنگار موسیقی صبا، فرید حامدی آهنگساز یادداشتی درباره جشنواره گلوبال میوزیک اواردز نوشت. متن یادداشت به شرح زیر است:
در عصر روز ۵ مارس سال ۱۹۷۳ در مراسم اسکار هنگامی که «لیو اولمن» و «راجر مور» نام بهترین بازیگر مرد را اعلام کردند، مجری هیچ نشانی از خوشحالی و سرور نداشت. نگاه ها به سمت بانویی با لباس سرخ پوستی جلب شده بود که از پله ها بالا می آمد. پس از آن که جایزه به او اهدا شد، خودش را معرفی کرد و این سخنان را بر زبان آورد: من به جای مارلون براندو در این مراسم حضور یافته ام. او از من خواسته که به شما بگویم که با کمال تاسف نمی تواند این جایزه را قبول کند و دلیل آن خیانت صنعت فیلم و سینما به بومیان آمریکا است.
و اما رویکرد هنرمند ایرانی برای دریافت جوایز چیست؟
برگردیم به ایران و یک سوزن و یک جوالدوز برداریم و پس از خواندن این یادداشت تصمیم بگیریم کدام را به چه کسی بزنیم؟!
از عهد صفویه به بعد در ایران در تمام رشتههای هنری رایج، معمولا آثار تولید شده تاثیر مهمی در جامعه یا سیاست نمیگذاشت. بخش مهم آن فرمهای تزئینی و بزمی بود و بخش کمی در ادبیات هم به دماوند و زلف یار پرداخته بود. در مقطعی که شاهان آن دوره به فرنگ سفر کردند اما با جریان دیگری مواجه شدند. جریانی که تاریخ آن کشورها و فرهنگ آنها را از رنسانس به بعد تعریف کرده بود و سطح ما و فرهنگ ما را برای خودمان مشخص تر می کرد. از ابعاد آن سخنی نمی گویم چرا که مکتوب و مشخص است. در مورد برخورد شاهان و عوام با هنر و هنرمند هم می دانیم که هنر نزد ایرانیان هست یا نیست! اما مواجهه هنرمندان ما با هنر جهان بسیار مهم بوده و هست. هنرمند ایرانی در تاریخ همواره با رویکرد جهانی شدن به کار خود پرداخته. او فرش را صادر کرده، از تاریخ ادبیات خود در سر در سازمان ملل بهره گرفته اما در هنرهای مهمی مانند موسیقی، سینما و هنرهای تجسمی چه؟ پس از انقلاب شکوهمند اسلامی و پا گذاشتن به عرصه جدید در هنر و پیشرفت پر سرعت رسانهها در جهان، هنرمند ایرانی دقیقا کجای این داستان ایستاده؟! در دو شبکه صدا و سیما که بعدها شبکه سه به آن اضافه شد؟ در دیده شدن و اجراهای کنسرتهای متعدد؟ درسالنهای تئاتر و اپرا؟ دقیقا سه دهه، یعنی یک نسل، چگونه باید گوهر درخشان هنر خود را به نمایش میگذاشت؟ که اتفاقا بر اساس آموزههای انقلاب اسلامی و در دفاع از ارزشهای کشور در آن سالها هم بود. نگوییم که فیلم «مهاجر» و «عقابها» را که ساختیم، نگوییم که رضا رویگری، ایران ایران را که خوانده بود! زیرا ما شنیده و دیدهایم که در همان سالها چه آثاری در جهان با همان مضامین تولید میشد. اینان نسل آینده را تربیت کردند. نسلی که با اینترنت آشنا شد و بهراحتی آنچه را که در صدا و سیمای خودمان پخش نمیشد، در صفحه نمایشگر خود دید. حال یک کفه ترازو ایران بود و نبودن کنسرت یا فضای باز سینما و یک کفه دیگر، همه هنر جهان با آن زرق و برقش.
سردرگمی هنرمند در دهه هشتاد و آغاز مهاجرتهای هنرمندان به چه دلیل بود؟ نداشتن رسانههای متفاوت با رویکردهای مشخص چه آسیبی به هنر ایران وارد کرد؟ و اکنون زمان تولد کیارستمی ها و هنرمندانی بود که در ایران اعتباری نداشتند و دقیقا زمانی اعتبار خود را ثابت کردند که جوایز آن کشورها را دریافت کردند. مگر اکران «طعم گیلاس» و نظرات مردم را به یاد نمیآوریم؟ مگر یادمان رفته سلام سینما چه بود؟! چرا پس از دریافت جوایز کن و اسکار اعتبار سینمای ایران بالاتر میرود؟ یا برنده شدن یک ایرانی در گرمی اواردز (که اتفاقا خود من به عنوان طراح با حمید سعیدی همراه بودهام)… و مهم تر از آن، چرا وقتی آقای کیهان کلهر، شخصا برنده جایزه گرمی نشدهاند و تنها در آلبومی همکاری داشتهاند که صاحب آن به نام یو یوما این جایزه را گرفته، در برابر تبریک ایرانیان سکوت میکند و نمیگوید این جایزه متعلق به آهنگساز است و نه من؟!! آیا نگرفتن این جایزه هم اعتبار بهشمار میآید؟
اما در مورد یک اتفاق و جشنواره موسیقی بنام گلوبال میوزیک اواردز یا جشنوارههای مشابه که هنوز عوام، تعریف درستی از آن ندارند.
در سرتاسر جهان، بدون استثنا، هیچ جشنواره موسیقی وجود ندارد که ورود به آن رایگان باشد. همانگونه که هنرمند برای ورود به گرمی اواردز حداقل ده هزار دلار را باید هزینه کند. پس اگر پرداخت هزینه از سوی هنرمند دلیلی برای کمارزش بودن جشنواره باشد، کم ارزش ترین آن گرمی اواردز است. جشنواره گلوبال میوزیک یک جریان مستقل موسیقی است که بزرگان بسیاری در موسیقی، در آن شرکت داشتهاند و جایزه آن را کسب کردهاند. نامهایی مانند پندرسکی از لهستان، پگورارو با اثری از آستور پیاتزولا و بیش از ۱۸۰ هنرمند از سرتاسر جهان که فقط مدال طلای این رقابت را از آن خود کردهاند. داوران آن همگی بزرگان موسیقی بوده که حداقل چند جایزه گرمی را از آن خود کردهاند. این رقابت در سبکها و رشتههای مختلف موسیقی جوایز را اهدا میکند که شاخههای اصلی و زیر مجموعههای آن به ۸۰ عنوان میرسد، چرا که بسیار تخصصی عمل کرده.
حجم زیاد شرکتکنندهها و شاخههای متعدد باعث میشود تا عوامی که فقط به اسکار نقش اول زن یا مرد عادت کردهاند، تعجب کنند و بگویند با پرداخت چند دلار مدال را بگیرید! بی شک آنها از هزینههای ورود به جشنواره فیلم کن و ونیز خبر ندارند و الا آنها را در سطح یک اتفاق ساده میدیدند. متاسفانه این جشنواره از آثاری که ارسال میشود و پذیرفته نمیشود در وبسایت خود لیستی را منتشر نمیکند تا همه متوجه سختی و بزرگی این رقابت بشوند.
اکنون و بی پرده باید چند مورد را نادیده نگیریم:
رویکرد هنرمند ایرانی برای دریافت جوایز ایجاد حس دیده شدن و ارسال پیغام قلبی خود به رسانههای فراگیر است.
هر هنرمندی از ایران، پیغامی را در جشنوارههای جهان ارسال کند، نماینده هنر ایران و جمهوری اسلامی است. منع کردن آن، حکم جلوگیری از اشاعه آن پیغامها را دارد که اتفاقا تعدادی از آنها در دفاع از ارزشهای ملی و میهنی ماست. هنرمندها در سراسر جهان برای رساندن پیغام خود نیاز به رسانههای فراگیر دارند اگر آن را در ایران نداریم، هنرمند را منع نکنیم از ورود به آنها در جهان. دریافت جوایز مختلف برای آنها حکم تاییدهای بزرگ بینالمللی را دارد. تاییدی که در کشور ایران آنچنان حائز اهمیت نیست و مشابهی ندارد.
جشنوارههای موسیقی و فیلم رایگان را در ایران راهاندازی کنیم، فراخوان بدهیم و ۶۰ دلار هم دریافت نکنیم، آنگاه تعداد شرکتکنندههای جهانی را ببینیم.
خاک وطن را نباید به جوایز فروخت ولی هموطن هم نباید آن را بر سر هنرمند بریزد.
برگردیم سراغ سوزن و جوالدوز و خیانت به پیشرفت هنرمندان. شما کدام را انتخاب میکنید؟
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است