من هیچی نگفتم. فقط کیوان حرف زد، بی وقفه! وقتی هم که حرفهایش تمام شد؛ تا برسیم به میدان ونک، هر دو سکوت کردیم! با بغض سکوت کردیم…
کیوان گفت: افسردگی من از مدرسه شروع شد. مدرسه شروع مواجهه با آدم های هم سن و سال خودت هست و شروعِ اولین مقایسه ها در زندگی. مقایسههای لعنتی که تو را بهتر و بدتر میکنند.میگن توی بدی، اون خوبه. توی خوبی، اون بده از همینا دیگه…!
من ریزه بودم و زورم به بقیه نمیرسید. همیشه تو دعوای صف ها سرم کلاه میرفت یا اگه کسی بهم زور میگفت؛ میترسیدم دعوا کنم. مدرسه شروع مواجهه با زورگویی هست. من زودرنج بودم. فوتبالم هم خوب نبود و بیشتر طرد میشدم. کسی بهم محل نمیذاشت، دلم برای خودم میسوخت.
ناظم های مدرسه ها همشون یه دردی دارن که روی تو خالی میکنند. از بچه ها که خیری نمیبینیم هیچ، از مسئول های مدرسه هم یه جور دیگه هیچ. تو صف یه بار برای اینکه خودمو توی دلِ یکی از بچهها جا کنم به حرفش خندیدم تا خوشش بیاد و فکر کنه حرفش خیلی بامزه بوده، ناظم اومد یقهمو گرفت با پاهاش زد تو سینهم. یه دونه هم خوابوند زیر گوش کسی که میخواستم دوستم بشه.
علاقهای به اون پسر نداشتم. فقط داشتم از تنهایی خفه میشدم . ارتباط نگرفتن ، نتونستن…بقیه میخندن. از شیطنتهاشون میگن. اکیپ میشن، اما تو تنهایی. تنهایی توی مدرسه خیلی وحشتناکه….
همهی اینا روم مونده. افسردگی یعنی اتفاقات روت میمونه، مثه بختک.
توی مدرسه اونایی که درسشون ضعیف بود انگار زامبی هستند، کسی به شیوه درست و منطقی به فکر کمک کردن اونها یا دلیل ضعفشون نمیفتاد. فقط سرزنش، سرزنشهای شکننده.
چندسال بعد خودم شدم یکی از اونایی که درسشون ضعیف بود. خیلی بده تو مدرسه هم درست ضعیف باشه هم فوتبالت. دیگه قشنگ آدم حساب نمیشی….!!
دانشگاه هم که گاو میری تو، کالباس میای بیرون…
*
اینها رو گفت و دیگه غُرهاش تموم شد. من برعکس کیوان خیلی مدرسه رو دوست داشتم. چون من از اونا بودم که کلی نوچه داشتم توی مدرسه! نمیدونم چی شد که من و کیوان باهم دوست شدیم؟! اما هیچوقت از روزهای سخت مدرسهی خودم براش نمیگم.
نویسنده: فرید اخباری
There are no comments yet