عقاید یک نوجوان جنگ‌زده | پایگاه خبری صبا
امروز ۱۱ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۸:۱۰
نگاهی به رمان «جنگ که تمام شد بیدارم کن» نوشته‌ی عباس جهانگیریان

عقاید یک نوجوان جنگ‌زده

موقعیت‌هایی که در داستان «جنگ...» می‌خوانیم، ترکیبی از غم و شادی و دلهره است اما در عین حال نوعی آگاهی‌بخشی تاثیرگذار بر ذهن مخاطب را با خود همراه دارد. مانند تمام لحظه‌هایی که حامی برابر باورهای دینی غلط و اغراق‌آمیز دیگران، یا خودش پرسش‌هایی مطرح می‌کند که عقاید پوچ و ارتجاعی آنها را به چالش می‌کشد یا نظرات دیگران توجه‌اش را جلب می‌کند...

به گزارش خبرنگار فرهنگ و کتاب صبا، در شاخه‌ی ادبیات کودک‌ونوجوان، خوشبختانه نویسندگان ایرانی موفقی داریم که از سال‌ها پیش آثار درخشانی برای این گروه سنی نوشته و منتشر کرده‌اند. یکی از آنها، عباس جهانگیریان، داستان‌نویس مطرح و خوش‌فکر برای مخاطبان نوجوان است. او در رمان «جنگ که تمام شد بیدارم کن»، از تاثیر جنگ بر زندگی آدم‌ها و بخصوص نوجوانان می‌گوید. نگاه ضدجنگ او به این پدیده‌ی مخرب جهانی، بسیار قابل توجه است. هرچند که در روایت خود، مسائلی مثل عشقِ دوران نوجوانی و عقاید افراطی و خرافی بزرگسالان در دین را هم مطرح کرده است.
راوی داستان، نوجوان جنگ‌زده‌ی پانزده‌ساله‌یی به نام حامی‌ست که تمام خانواده‌اش را در جنگ از دست داده و با مادربزرگش بی‌بی‌مخمل از آبادان به قم آمده و زندگی ساده، ولی سختی دارند. آقای اَفرا (معلم هنر مدرسه) به حامی نقاشی و خوش‌نویسی می‌آموزد و معتقد است او استعداد ویژه‌یی در یادگیری هنر دارد و در آینده هنرمند بزرگی می‌شود. حامی در قم غریب است و جز مادربزرگش و دایی‌عباس ـ که هر از گاهی به آنها سر می‌زند و در مخارج خانه کمک‌شان می‌کندـ کسی را ندارد. بنابراین افرا، او را تحت حمایت خود می‌گیرد و می‌کوشد راهنمای حامی باشد تا زندگی‌اش سخت نگذرد. حامی در هنر پیشرفت می‌کند و در این میان، عاشق حوری (دختر همسایه‌ی دیواربه‌دیوار) می‌شود. حوری که در خانواده‌یی مذهبی و متحجر به دنیا آمده، توسط پدر و برادرانی متعصب و ناموس‌پرست از ادامه‌تحصیل باز مانده و در زیرزمین خانه حبس شده و باید به پیشنهاد نامادری‌اش با حاج‌دخیل (پیرمردی که بیش از پنجاه سال سن دارد) ازدواج بکند! او و حامی از دریچه‌ی تنگ و کوچک زیرزمین خانه‌های خود با هم دیدار و گفت‌وگو می‌کنند و هر روز بیش‌تر دل‌باخته‌ی یکدیگر می‌شوند.
خط اصلی داستان تا پایان بر محور عشق این دو نوجوان و غربت حامی در قم پیش می‌رود اما جهانگیریان در کتاب خود با حوصله‌ی فراوان تمام تلاش‌های حامی را برای دوام‌آوردن در این زندگی دشوار به تصویر کشیده. حامی که باید کمک‌خرج خانه باشد، به واسطه‌ی مهارتش در خوش‌نویسی و نقاشی، مدام توسط هر کس و ناکسی به کار گرفته می‌شود؛ از کاسبان مشاغل مختلف تا بچه‌های محله و برادر حوری، ولی همه‌ی این خرده‌کاری‌های یا به اجبار است یا رایگان و رفاقتی یا اگر هم کسی دستمزدی بدهد، حق این بچه‌ی جنگ‌زده را می‌خورد. مثل حاج‌حبیب که پرداخت بیست‌وپنج تومان دستمزد او را به پایان ماه حواله می‌دهد اما وقت تسویه‌حساب، نصف مبلغ طی‌شده را می‌پردازد.گرچه همین حاج‌حبیب مشهور به حاج‌کنس با معرفی حامی به آق‌حسن، ناندانی دیگری براش جور می‌کند تا مقابل درِ ورودی جمکران بنشیند و برای زائران و مردم گرفتار، عریضه بنویسد و حاجتشان را به گوش آقا برساند! روحیه‌ی لطیف حامی فقط چند روز این شغل جدید را تاب می‌آورد، چون اعصاب شنیدن دردها و بدبختی‌های مردم را ندارد و بالاخره سر از گورستان درمی‌آورد که هرچند فضایی غم‌انگیز و مخوف دارد، ولی منجر به کشف استعداد حامی می‌شود.
موقعیت‌هایی که در داستان «جنگ…» می‌خوانیم، ترکیبی از غم و شادی و دلهره است اما در عین حال نوعی آگاهی‌بخشی تاثیرگذار بر ذهن مخاطب را با خود همراه دارد. مانند تمام لحظه‌هایی که حامی برابر باورهای دینی غلط و اغراق‌آمیز دیگران، یا خودش پرسش‌هایی مطرح می‌کند که عقاید پوچ و ارتجاعی آنها را به چالش می‌کشد یا نظرات دیگران توجه‌اش را جلب می‌کند. برای مثال به کنجکاوی‌های حامی در جمکران دقت بکنید. آق‌حسن تاکید می‌کند او باید به مراجعان بگوید حاجت‌هایی که در عریضه نوشته نشوند، به دست حسین بن روح نمی‌رسد و حامی که می‌فهمد حسین بن روح، مامور رساندن نامه‌ها به آقاست، می‌پرسد:«آقا با زبون فارسی هم آشناست؟» و آق‌حسن پاسخ می‌دهد:«امامه دیگه. امام‌ها هم که ایرانی‌ها رو خیلی دوست دارند. لابد با زبون و خط‌شون هم آشنان»، یا وقتی زنی آذری‌زبان برای درمان دختر دندان‌خرگوشی‌اش به حامی التماس می‌کند عریضه بنویسد، زنی تهرانی راهکار بهتری می‌دهد:«مادرجان، این دندون‌ها باید ارتودنسی بشه. ببرش دکتر»، ولی انگار زن به شفای آقا بیش از درمان پزشکان معتقد است که فوری به حامی می‌گوید «این رو هم توی عریضه بنویس»، یا زمانی که یک داش‌مشدی به حامی امر می‌کند برای وصال عشقش خطاب به آقا بنویسد «مِهر منو بنداز توی اون دل سنگش. اگه گفت آره نوکرشم اما اگه گفت نه، دیگه با این طرفه» و چاقوی ضامن‌دارش را باز می‌کند، حامی بی‌درنگ می‌گوید «آقا رو تهدید می‌کنی؟!»، یا هنگامی که از حاج‌غفور می‌پرسد چرا بیش‌تر شهدا را برای خاکسپاری به قم می‌آورند، پاسخ او و مکالمه‌اش با حامی و اسماعیل (شاگرد) جالب توجه است:

حاج‌غفور: روایتی پیدا شده که امام‌زمان به زودی از قم ظهور می‌کنه. می‌گن خاک قم، خاک دارالمومنینه و یکی از دروازه‌های بهشت به قم وا می‌شه و قمی‌ها به جهنم نمی‌رن.
اسماعیل: آدم دو بار که به جهنم نمی‌ره!
حامی: خب این‌ها که قمی‌اند و توی قم می‌میرند، یه حرفی، ولی مرده‌هایی که از شهرهای دیگه می‌آرن چی؟ اون‌ها که قمی نیستن. فقط توی قم خاک‌شون می‌کنن.
اسماعیل: اون‌ها دیگه کی‌ان که می‌خوان به نکیر و منکر هم کلک بزنن. اون‌ها فکر می‌کنن هرچی هم تو عمرشون گناه کرده باشن، همین‌که توی قم خاک‌شان کنن، دیگه همه‌چی تمامَه. دو قدم پیاده می‌رن تا بهشت.
غیر از این، وقتی برخی افراد با بی‌اعتمادی به حاجت‌بخشی جمکران، حامی را درباره‌ی آن چاه دو سه‌متری سین‌جیم می‌کنند، او به نتیجه‌ی درستی در ذهن خود می‌رسد:«قبلاًها فکر می‌کردم ته چاه راه دارد به عراق و عربستان و آن‌طرف‌ها، ولی بعد فهمیدم جز به باور آدم‌ها، به هیچ جای دیگری راه ندارد».
او با دل روشن و واقع‌بینش حتا مشکل بسیاری از افراد را بی‌آن‌که نیاز به عریضه‌نویسی داشته باشند، حل می‌کند. از جمله جوانی که ساعت‌مچی کسی را دزدیده و گناهش را بر دوش کُلفَت خانه انداخته و حالا پشیمان شده. علاوه بر این، در طول داستان هر کجا صحبت از عشق و دل‌دادگی می‌شود، پای غیرت و تعصب کور به میان می‌آید. میرصادق عاشق‌شدن را ننگ می‌داند و با جمله‌ی «همیشه به یاد تو» روی رکاب دوچرخه‌اش مشکل دارد، ولی معتقد است وِردهایی که می‌خواند و به دوچرخه فوت می‌کند، آن را از خطر دزدیده‌شدن نجات می‌دهد، در حالی که دوچرخه‌اش به سادگی سرقت می‌شود. پدر حوری نیز داشتنِ تلویزیون در خانه را حرام می‌داند اما حامی یادآوری می‌کند پیش‌نماز محله در خانه‌اش تلویزیون دارد.
دیالوگ‌ها و صحنه‌های عاشقانه‌ی حامی و حوری هم در داستان خیلی خوب نوشته شده‌اند، طوری که خواننده به عشق پاک این دو نوجوان غبطه می‌خورد. نگاه بکنید به جایی در اواخر کتاب و گفت‌وگوی پرشوری که میان آنها رد و بدل می‌شود.
حوری: من اگه بیام پیش تو، تو از من سیر نمی‌شی؟
حامی: مگه آدم می‌تونه از تو سیر بشه؟
ـ توی یکی از کتاب‌ها که به‌م دادی، نوشته بود آدم وقتی تشنه‌ست، بیش‌تر به آب فکر می‌کنه.
ـ تو آب شوری. آب شورو هرچی آدم بخوره، تشنه‌تر می‌شه.
از دیگر نقاط قوت کتاب می‌توان به توصیف‌های دقیق و قابل ترسیم در شخصیت‌پردازی کتاب اشاره کرد. به‌ویژه شخصیت‌های حامی، حوری، افرا و آقای کیان خیلی خوب از کار درآمده‌اند. با این‌همه، داستان عباس جهانگیریان عاری از اشکال نیست. از مهم‌ترین نقدهایی که به داستان وارد است این‌که مشخص نیست بالاخره جنگ تمام شده یا ادامه دارد، چون کتاب با این جمله شروع می‌شود:«دو سه روز است که از بمب و موشک خبری نیست»، و این یعنی جنگ هنوز برقرار است، ولی در صفحه‌ی ۱۸۵ می‌خوانیم «با این‌که چند ماه است جنگ تمام شده، ولی هر روز از خوزستان، ایلام،کردستان و کرمانشاه شهید می‌آورند» و دوباره در فصل پایانی کتاب، درست وقتی همه‌چیز دارد ختم به خیر می‌شود، صدای آژیر وضعیت قرمز بلند شده و با جنگ و بمباران مواجه می‌شویم! در جای دیگری، وقتی آقای کیان به حامی دستمزد می‌دهد، اعداد و ارقام با آن‌چه در صفحه‌ی بعد آمده جور درنمی‌آید. آقای کیان یک‌دسته اسکناس بیست‌تومانی به حامی می‌دهد، یعنی دو هزار تومان.کمی بعد که حامی قصد دارد دستمزدش را با اسماعیل تقسیم بکند، می‌گوید «ده تا صدتومانی از دسته‌ی اسکناس جدا می‌کنم و می‌دهم به اسماعیل». چطور ممکن است از یک‌دسته اسکناس بیست‌تومانی، ده تا صدتومانی جدا کرد؟ ایراد دیگر در داستان،کاربرد نامناسب لهجه در دیالوگ‌نویسی‌هاست. حامی گاهی به زبان جنوبی حرف می‌زند و گاهی به فارسی ساده، یا مثلاً حرف‌های اسماعیل ابتدا به زبان فارسی‌ست اما جای دیگری از لهجه‌ی کرمانشاهی برای او استفاده شده! مردم قم هم به زبان فارسی و بی‌لهجه حرف می‌زنند. بهتر بود یا نویسنده برای هیچ‌کس از لهجه استفاده نمی‌کرد یا لهجه را در دیالوگ‌های همه به کار می‌برد. پایان ناگهانی و نامشخص داستان هم به رمان «جنگ که تمام شد بیدارم کن» لطمه زده است.

احمدرضا حجارزاده

هنوز دیدگاهی منتشر نشده است


جدول فروش فیلم ها

عنوان
فروش (تومان)
  • تگزاس۳
    ۲۴۷/۳۴۱/۲۱۳/۴۰۰
  • تمساح خونی
    168/280/427/250
  • مست عشق
    120/214/320/750
  • زودپز
    ۱۱۲/۰۲۸/۱۷۳/۵۰۰
  • پول و پارتی
    ۸۹/۵۳۶/۲۱۹/۵۰۰
  • خجالت نکش 2
    ۸۶/۲۶۱/۰۰۹/۲۰۰
  • سال گربه
    ۶۴/۶۰۶/۵۹۰/۰۰۰
  • ببعی قهرمان
    ۳۴/۰۴۱/۳۷۶/۵۰۰
  • قیف
    ۲۶/۲۷۷/۸۱۵/۱۰۰
  • مفت بر
    ۲۳/۸۶۹/۵۵۱/۱۰۰
  • قلب رقه
    ۱۳/۴۳۲/۰۲۶/۰۰۰
  • ملاقات با جادوگر
    ۱۱/۳۹۹/۸۴۷/۵۰۰
  • شهرگربه‌ها۲
    ۱۰/۶۶۷/۵۵۸/۵۰۰
  • شه‌سوار
    ۱۰/۵۰۳/۶۹۳/۵۰۰
  • صبحانه‌با‌زرافه‌ها
    ۸/۵۱۱/۶۵۲/۵۰۰
  • آغوش باز
    ۲/۵۲۲/۲۱۵/۰۰۰
  • استاد
    ۶۰۲/۸۶۰/۰۰۰
  • باغ کیانوش
    ۳۷۳/۹۰۲/۵۰۰
  • آنها مرا دوست داشتند
    ۲۳۵/۹۷۷/۰۰۰
  • شبگرد
    ۱۳/۳۲۰/۰۰۰