به گزارش خبرنگار فرهنگ صبا، خیابان انقلاب مثل همیشه سرشار از جمعیتیست که تند یا آهسته پیادهروها را اشغال کردهاند. چند قدم جلوتر از ایستگاه مترو، به سینما بهمن که میرسم، تعداد پراکندهای از نوجوانان و جوانان را میبینم که در گروههای دو نفره یا بیشتر، مقابل سینما ایستادهاند و بیتوجه به بنرِ سردرِ سینما و پوسترهای تبلیغاتی روی شیشههای درِ ورودی، دربارهی رفتن به سینما تصمیم میگیرند.
سینما یا ساندویچ؟!
به نظر میرسد برایشان فرقی نمیکند به تماشای کدام فیلم بروند، چون همهی فیلمها، یا کمدیهای زرد و بازاریاند یا فیلمهای سفارشی و شعاری و غیرواقعی که به هیچکدام از دغدغههای این نسل پاسخ نمیدهند. از تیپ و ظاهر جوانانِ مقابل سینما میتوان فهمید انتخاب آنها برای فیلمدیدن، بهترین آثار سینمای روز جهان با زبان اصلی یا زیرنویس فارسیست و علاقهای به تماشای فیلمهای داخلی ندارند. سینما را پشت سر میگذارم و رو به چهارراه ولیعصر به مسیرم در پیادهرو ادامه میدهم، در حالی که فکر میکنم چرا دیگر مثل سالهای دور دههی هفتاد و هشتاد مردم برای تماشای فیلمهای تازه مقابل سینما صف نمیبندند؟! انگار روی سینمای ما هم مدتهاست مثل خیلی چیزهای دیگر خاک مُرده پاشیدهاند و کسی حتا تمایل ندارد به جنازهی این هنر جذاب و سرگرمکننده سر بزند! از خیابان ۱۶ آذر میگذرم و در امتداد نردههای دانشگاه تهران پیش میروم. پیادهروهای این سمتِ خیابان نسبت به سمتی که در قرق کتابفروشیهاست، خلوتتر است اما جوانانی را میبینم که کنار دیوار بساط کاسبیشان به راه است. پسر جوانی با موهای بلندِ دمِ اسبی، پارچهی بزرگ و سفیدی روی زمین پهن کرده و تعدادی کتاب بر آن چیده است. میایستم به تماشای کتابها. پسر با لبخند میپرسد «اهل کتابخواندن هستی؟». با سر پاسخ مثبت میدهم و روی پاها مینشینم تا نگاهی به کتابها بیندازم. عنوان کتابها ناشناخته و محدودند. از اسم ناشر هم خبری نیست! پسر متوجهی تعجبم میشود و در حالی که به تکهکاغذی بالای سمت چپ ویترین موقتش اشاره میکند، توضیح میدهد «نوشتههای خودمه». روی کاغذ مورد نظر نوشته شده:«خودم نوشتم، خودم چاپ کردم، خودم میفروشم»! طرح جلد و نام کتابها جذبم نمیکند. بلند میشوم و «خستهنباشید»ی زیر لب میگویم و میروم. چند قدم جلوتر خانوم جوان و تپلی پشت یک میز کوچک ایستاده و غذا میفروشد. در دو سبد پلاستیکی بزرگ روی میز ساندویچهای آمادهای مرتب و تمیز چیده شدهاند.کاغذی به میز چسبانده و روی آن نوشته شده «غذای خونگی؛ تمیز و بهداشتی.کوکوسیبزمینی ۳۵ تومان،کوکوسبزی ۳۵ تومان،کتلت ۴۵ تومان». گرسنه نیستم، ولی دلم میخواهد یکی از ساندویچهای این خانوم جوان را امتحان بکنم؛ شاید فقط به خاطر حس خوبی که از چهره و لبخندش میگیرم. یک کوکوسیبزمینی میخرم، پولش را پرداخت میکنم و ساندویچ را داخل کولهام میگذارم تا سر فرصت از خوردنش لذت ببرم. دختر با لبخند مهربانش میگوید «نوش جان». میدانم اگر بخواهم کتاب بخرم باید به سوی دیگر خیابان بروم. پس معطل نمیکنم و از خیابان میگذرم و خودم را به راستهی کتابفروشهای خیابان انقلاب میرسانم.
همهچیز برای فروش، غیر از فرهنگ و هنر
عاشق کتابفروشیهای خیابان انقلابم. این مسیر همیشه حالم را تازه میکند.کِیف میکنم از تماشای ردیف کتابفروشیها و ویترینهای مرتب و پر از کتابشان. مقابل ویترین هر کتابفروشی دقایقی طولانی میایستم و به عناوین کتابهای قدیمی و جدید نگاه میکنم. اگر طرح جلد یا نام کتابی توجهام را جلب بکند، بیمعطلی وارد فروشگاه میشوم و کتاب را میخرم؛ با آنکه هنوز در خانه کوهی از کتابهای نخوانده انتظارم را میکشند. با اینحال مدتیست دیگر سرزدن به کتابفروشیهای خیابان انقلاب آن حسوحال سابق را برایم ندارد. حتا تماشای ویترینها شوق همیشگی را در من زنده نمیکند و دلیلش خیلی ساده و واضح است: بازار کتاب کساد است و اغلب کتابفروشیها خالی از مشتریاند. معدود مشتریهایی هم که به نیت خرید وارد فروشگاه میشوند، با دیدنِ قیمتهای نجومی، دست خالی بیرون میآیند. هرچند این روزها کمتر کسی را میبینم که با میل و رغبت کتابی را بخرد و بخواند. اغلب مردم چنان گرفتار تامین معاش و نیازهای اولیهی زندگیاند که حوصلهی کتابخواندن ندارند.
اگر هم کسی هنوز اندکحوصلهای برای خواندن داشته باشد، قیمتهای جدید او را فراری میدهند تا به کتاب صوتی یا کتابهای الکترونیک رو بیاورد که هم ارزانترند و هم دسترسی به آنها سادهتر. با اینحال بازار فروش کتابهای دانشگاهی و کتابهای روانشناسی همچنان داغ است. البته فروش کتابهای دانشگاهی را نباید جزو آمارِ سرانهی مطالعه محسوب کرد، چون کاربردشان مقطعی و تنها با قصد ورود به دانشگاه است.
فروش کتابهای روانشناسی نیز تحت سلطهی روانشناسیهای زرد و بیمحتواست که با آموزههای نادرست و غیرعلمی، وضع روحی جامعه را مدام از آنچه هست، بدتر و آشفتهتر میکنند. در این میان،کتابهای ادبی، تاریخی و سیاسی کمترین مشتری را دارند. انگار فروش کالای فرهنگی و هنری در این آب و خاک به بنبست رسیده و صد افسوس که کسی دلسوز این وضعیت نابهنجار نیست تا مردم کشوری با تاریخ و فرهنگ کهن و اصیل، دوباره با کالاهای فرهنگی و هنری، بخصوص کتاب، آشتی بکنند و از خرید اجناس لوکس و غیرضروری یا اتلاف وقت و حرّافی و شکمچرانی در کافهها و رستورانها دست بردارند.
مسالهای نیست!
در میان کتابفروشیهای فراوان خیابان انقلاب، مدتیست چندین کتابفروشی خاص به دلیل عجیبی توجهام را به خود جلب کردهاند. این کتابفروشیها، فروشگاههای معروف و شناختهشدهای وابسته به ناشران دولتی و حکومتی هستند. تا اینجای کار اشکالی ندارد. آنها هم حق دارند کتابهای خود را در مکان مشخصی به نمایش و فروش بگذارند. مساله از جایی که شروع میشود که این کتابفروشیهای بزرگ و سرشار از تنوع کالاهای فرهنگی و هنری، پشت شیشهی ویترین یا درِ ورودی دربارهی رعایت حجاب در محیط فروشگاه تذکر داده و از مشتریان خواستهاند در این فروشگاه حجاب را رعایت بکنند، در حالی که وقتی وارد محیط کتابفروشی بشوید، میبینید بهندرت مشتریان محجبه یا چادری در آن محیط دیده میشوند. جالب اینکه با وجودِ بیتوجهی مشتریها به درخواست فروشگاه، کسی مانع ورود آنها به فروشگاه نمیشود یا حتا در مورد حجاب تذکر نمیدهد و بیشتر فروش کالای فرهنگی را مدنظر دارند.
احمدرضا حجارزاده
یک نظر