به گزارش صبا، سعید حسینی کارگردان فیلم «سرآغاز» گفت: حدود ۴ سال پیش نوشتن فیلمنامه «سر آغاز» را بر اساس یک دغدغه شخصی شروع کردم. بر اساس یک مسئولیت اجتماعی در خصوص روانشناسی و موضوعات و مفاهیم روانشناختی که همیشه بر گردن خودم احساس میکردم و اگر بخواهم بهتر بگویم مسئولیت نسبت به مفاهیمی که کمتر به آن پرداخته شده است.
او ادامه داد: در علم روانشناختی چندین سندروم متفاوت داریم که در بیماری سایکو بروز پیدا میکند که در فیلمهای هالیوودی یا اروپایی نمود بیشتری دارند. ما روی سندروم تجزیه هویت دست گذاشتیم، سندرومی که اگر بهتر بخواهم بگویم به نوعی در سینمای ما مغفول واقع شده و به آن پرداخته نشده است. با نگاهی به دغدغههای روزمره انسانها میبینیم انسان بدوی از دیرباز با مفاهیم روانشناسی، جامعه شناسی، فلسفه، فیزیک و… عجین بوده است، یعنی ما خواسته یا ناخواسته در آن بخش از ذهنمان که خودآگاه یا ناخودآگاهمان باشد با این مفاهیم دست و پنجه نرم میکنیم. من ارتباط دوری با یک بیمارستان روانی داشتم و دوستان به ما لطف داشتند و اجازه ورود میدادند، آنجا افرادی را میدیدم و اتفاقاتی که برای این انسانها میافتد از بعد داستانی برایم بسیار قابل توجه بود چرا که میدیدم بسیار داستانی، مصور و سینمایی است. سندروم تجزیه هویت سندرومی است که شخص حس میکند در یک بازه زمانی فرد دیگری است و همه چیزش از جمله صدا، حتی دست خط و عملکردش در زندگی تحتالشعاع قرار میگیرد و شبیه شخص دیگری میشود در حالی که خودش از این موضوع در ۹۰ درصد مواقع آگاهی ندارد. به طور ساده همه ما یک شخصیت برونگرا داریم که در حین عصبانیت دیده میشود و یک شخصیت درونگرا که در حین دوستی و حس خوبِ خودمان داریم. ما هیچگاه در دورهمیها و یا در حضور یکسری از افراد خاص، صدایمان را بالا نمیبریم، اخم و پرخاش نمیکنیم ولی پشت فرمان ماشین با کوچکترین اتفاقی ممکن است عصبانی شویم و پرخاش کنیم. یعنی این دو و یا چند شخصیتی بودن را همه انسانها یا حتی تمام موجودات دارند و این مسئله محدود به انسان نیست اما در انسان به جهت آن بعد شعور بیشتر خودش را نشان میدهد.
این کارگردان درباره پروسه نگارش فیلمنامه و تولید «سرآغاز» گفت: حدود ۳ سال از استارت کانسپتی که ما داشتیم تا زمان پایان نگارش فیلمنامه به طول انجامید. به این جهت که من در مسیر نگارش این فیلمنامه لاجرم نیاز بود کتابها و مقالات متفاوتی را مطالعه کنم و میدیدم که به یکسری مفاهیم متفاوتی ارتباط پیدا میکند و از یک جایی در کار احساس کردم نیاز است کتابهای فلسفه را بخوانم و به فیزیک نظری ورود پیدا کنم. در یک بازه زمانی ۶ ماهه من کتاب «فیزیک ناممکنها» میچیو کاکو را خواندم که از مفاهیمی در مورد جهانهای موازی و ورود به دنیاهای دیگر صحبت میکند اما اینها چطور به هم مرتبط شد! زمانی که من سندروم تجزیه هویت را حداقل برای شخصیت فیلم خودم مورد توجه قرار دادم، احساس کردم که باید داستانهای متفاوتی که در ذهن او میگذرد و ذهنش را که چند پاره شده است، با چندین قصه تعریف کنیم. برای نشان دادن این قصهها به صورت موازی باید به چند اپیزود میپرداختیم. تصور من بر این بود که اگر در این اپیزودها از فیزیک نظری استفاده کنیم و آن مفهوم چند جهانی و یا دنیاهای چندگانه جهانی را مورد استفاده قرار دهیم بهتر میتوانیم دنیاهای متفاوت این کاراکتر را نیز نشان دهیم. همین باعث شد که ما به کتابهای فیزیک و مفاهیم فلسفه ورود کنیم و جلوتر که رفتیم به جهانهای هولوگرافیک رسیدیم و برای خود من این مسئله خیلی گسترده شد و دوست داشتم که حداقل اگر که ۸۰ درصد این فیلم بر اساس استعدادها و ذائقه فکری خودمان پیش میرود، ۱۰ یا ۲۰ درصد آن نیز سمت و سوی علمی داشته باشد و حداقل یک دستاورد علمی در پستوی ذهن مخاطبی که فیلم را میبیند بر جای بماند و صرفاً جنبه سرگرمی نداشته باشد. این همیشه دغدغه شخصی من بوده که وقتی سینما میروم تنقلات با خودم نبرم و صرفاً روی فیلم، داستان، محتوا و قصه فیلم تمرکز کنم، قصه برای من همیشه خیلی حائز اهمیت بوده به همین جهت ما نیاز داشتیم مفاهیم و مقالات زیادی در حوزههای متفاوتی که با فیلم مرتبط بود را مطالعه کنیم، زمان زیادی صرف این مسئله شد و حدوداً ۳ سال زمان برد.
او همچنین درباره انتخاب بازیگران فیلم گفت: یادم است اولین بار که فیلمنامه را به یکی از دوستان تهیه کننده که خیلی هم بنام و فعال هستند نشان دادم خیلی خوششان آمد و برایشان سوال بود که چرا در مشهد و با بازیگران ناشناخته میخواهم فیلم را کار کنم اما مسئله من این بود که ما همواره یک عقبه فکری از بازیگران چهره و سلبریتی سینما داریم چرا که تک تک آن بازیگرها را در نقشهای متفاوت دیدهایم و شناختی در مورد آنها داریم، بنابراین وقتی فیلمی از آنها میبینیم نمیتوانیم به بازیشان در فیلم دیگری فکر نکنیم و به یادمان نیاید. به جرات میتوانم بگویم «سر آغاز»، هم از لحاظ فیلمنامه و هم از لحاظ قصهگویی و تکنیک ساخت حداقل در سینمای خودمان نوین است، پس دوست داشتم بازیگری که جلوی دوربین میآید هم اولین بار باشد که در قاب سینما دیده میشود. من و همکاران بازیگردانم حدود سه ماه با بازیگران در پلاتو تمرین میکردیم به دلیل اینکه بازیگران تئاتری بودند و آن لحن تئاتری را داشتند بنابراین تلاش کردیم تا این بازیگران را از آن قالب و الگوی تئاتری به سمت الگوی سینمایی ببریم که توی ذوق نزند و واقعا پروسه بسیار طاقت فرسایی بود. در این سه ماه ما بدون وقفه روی دیالوگها و نقشها کار میکردیم و تماماً هم با دوربین، یعنی عملاً سر صحنه تمرین دوربین داشتیم تا بازیگران با دوربین و فضای سینمایی خو بگیرند. این بود که من چون در قصه، فیلمنامه و در واقع کارگردانی کار سعی کرده بودم یک تکنیک جدید پیاده کنم که لایه لایه باشد دوست داشتم که بازیگرانم نیز شناخته شده نباشند اما دوست داشتم همان قدر که شناخته شده نیستند کیفیت کاری بالایی نیز داشته باشند که فکر میکنم تا حدودی توانستیم به این هدفمان برسیم و بیش از آن نیز دیگر نیازمند تجربه بیشتر بازیگران است.
حسینی در ادامه درباره شکل معماگونه روایت و لایههای شخصیتهای فیلم، گفت: وقتی ما میگوییم سینما منظورمان سینمای استاندارد جهانی است و با سینمای ایران و زحمتی که هنرمندان ایرانی برای سینما میکشند کاری نداریم. من نیز حقیقتاً فیلمهای ایرانی را زیاد نمیبینم و سینما از نظر من این است که یک کار بینالمللی تولید کنیم تا هر جای دنیا بتوان آن اثر را ارائه کرد. فیلمهایی که در سراسر دنیا پرداخته و ساخته میشود این سمت و سو را دارند که عموما تک خطی هستند یعنی از نقطه A شروع و احتمالاً به نقطه B ختم میشوند و این استاندارد اکثر فیلمهای دنیاست. حال یک سری از افراد میآیند و به شکل نامتعارفتری کار میکنند و این در سینمای خود ما نیز نمود پیدا کرده است. مثلاً من فیلمنامه نویس میآیم و یک فیلمنامه تک خطی میدهم اما بر اساس طرح کارگردانی سکانس اول، به سکانس آخر یا سکانس میانی فیلم تبدیل میشود. اما فیلمنامه «سرآغاز» به هیچ عنوان تک خطی نیست به این دلیل که ما میخواستیم چهار اپیزود را به صورت موازی نشان دهیم یعنی من نمیخواستم در یک اپیزود یک قصه را نشان بدهم، نتیجه بگیرم و به سراغ اپیزود بعدی بروم و این به نظرم خیلی بدیهی، ساده و مبتدی جلوه میکرد. بنابراین نقاط اشتراکی که برای شخصیت داستانم قرار داده بودم را به عنوان نقاط مشترک بین اپیزودها در نظر گرفتم. قصه در مورد پیچیدگیهای ذهن یک انسان است، فردی که به دلیل اتفاقاتی دچار ترومایی در زندگیاش میشود و ذهنش به چند بخش تقسیم میشود و ما دنیاهایی را که در ذهن این شخص حادث میشود، در این فیلم میبینیم. مثلاً ما در مورد اپیزود اول فیلمنامه به این توجه کردیم که چه دیالوگها، چه نقاط اشتراک و چه لوکیشنهایی را میتوانیم از این اپیزود بیرون بکشیم که ارتباط معنایی، مفهومی، تصویری و صوتی و یا هر آن چیزی که بتواند ارتباطی با دیگر اپیزودها و قصههای فیلم پیدا کند، همینطور برای اپیزودهای بعدی و در طول داستان و فیلم این نقاط اشتراک را به یکدیگر ربط دادیم. مثلاً ما یک دقیقه اول فیلم را از اپیزود اول روایت میکردیم و بعد با یک صدا یا دیالوگ مشترک وارد قصه سوم میشدیم و ادامه مسیر با حرکت همان دوربین و بدون اینکه احساس شود که کات زده شده، بود. یعنی شما در فیلم «سرآغاز» مشاهده میکنید که برای نشان دادن تشویش ذهن یک بیمار روانی مدام فیلم کات میخورد و این کات خوردنها به حدی میرسد که ممکن است مخاطب را عصبی کند و این مسئله به صورت عامدانه انجام شده است. در عین بی نظمی این پاره پاره و پازلی شدن قسمتهای فیلم و اپیزودها، نظم بر کل قصه حاکم است. ما ابتدا آرام شروع میکنیم. در ابتدای فیلم شخصیتهای چند کودک را نشان میدهیم که به نوعی نمادی از این هستند که بیماری ذهن این فرد در این مرحله نوپا است اما در انتها فیلم سرعت میگیرد، کاتها سریعتر میشود و اتفاقات سریعتر رخ میدهد و این کمی اعصاب ما را به هم میریزد و این تشویش، اضطراب و بیماری سایکو در فرد لحظه به لحظه شدیدتر میشود تا در انتهای داستان که به اوج خودش میرسد. اینکه من با سواد کم سینماییام میگویم از تکنیک خاصی استفاده کردهایم به این علت است که در سینمای خودمان در ایران این مسئله و پرداخت را نمیبینم. اینکه دوستان بیایند و زمان بگذارند، من نمیگویم که فیلمساز ایرانی نمیتواند بلکه متاسفانه یک اتفاق بدی در سینمای ما وجود دارد و خیلی دستپاچه میخواهند یک کار را تولید کنند در حالی که ما فقط سه سال روی فیلمنامه کار وقت گذاشتهایم به خاطر اینکه اگر ۱۰ سال بعد هم کسی این فیلم را ببیند باز هم یک سری اطلاعات از آن بیرون بکشد و فیلم همچنان جذابیتهای خاص خودش را داشته باشد. اما در بسیاری از فیلمهایی که در حال حاضر تولید میشود بالاخص فیلمهای گیشه، ما این مسئله را نمیبینیم. ما زمان زیادی را روی این قضیه گذاشتیم که بتوانیم این کاتها و ارتباطات معنایی و مفهومی را بین قصهها ایجاد کنیم و از هر چه که امکان ارتباط برقرار کردن داشت استفاده کردیم از موزیک، دیالوگ، پوشش و گریم بگیرید تا چیزهای دیگری که مخاطبین عزیز وقتی فیلم را مشاهده کنند کاملاً متوجهاش میشوند که چقدر در واقع سختیهای کار زیاد بوده است.
کارگردان «سرآغاز» به صبا گفت: ما با عشق این کار را ساختیم. تفاوت کسی که کار را برای گیشه و عدد و رقمش میسازد با کسی که خودش بودجه میگذارد و دغدغه شخصیاش را میسازد (که آن دغدغه برآمده از یک مسئولیت اجتماعی است) قاعدتاً بسیار زیاد است. ما دوست داریم در سینمای هنر و تجربه این حمایت از سمت مخاطبان وجود داشته باشد و فکر میکنم این حداقل و کمترین کاریست که ما از مخاطب انتظار داریم که در قبال هنر انجام دهند نه در قبال فیلمِ من یا شخص سعید حسینی، اگر این حمایت باشد و ما ببینیم که از سمت مخاطب مورد استقبال قرار میگیریم و آن درایت و درک بینالمللی در ذهن مخاطبان هست و آن علمی که ما سالها رویش وقت گذاشتیم که حداقل بتوانیم ۱۰ درصدش را در یک فیلم سینمایی مانند «سرآغاز» نشان دهیم،در مردم وجود دارد راغب میشویم در فیلم بعدی پتانسیل بیشتری بگذاریم.
او درباره فعالیت آینده خود گفت: فیلمنامهای دارم که ۷۰ درصدش نوشته شده است و نه تنها من نوعی بلکه هر فیلمساز آوانگاردی که بخواهد وارد این حوزه شود وقتی ببیند استقبال مردمی و جامعه هست، قاعدتاً فیلم بهتری میسازد. واقعا چرا نتوانیم مثل فیلمهای خوب اروپایی و آمریکایی کار کنیم. منظورم از لحاظ تکنولوژی نیست ولی من همیشه بر این باور بودهام که قصه آن چیزی است که میتواند سینما را دگرگون کند. نیاز نیست که حتماً شما یک دوربین آیمکس داشته باشید و بخواهید با این تکنولوژی پیش بروید، بلکه اگر قصه، نو باشد مخاطب خود را جذب میکند. حال توقع ما فیلمسازان هنر و تجربه که زمان زیادی برای مخاطب میگذاریم این است که واقعاً از سمت مردم و مخاطبان مورد حمایت قرار بگیرد تا ما نیز بتوانیم برایشان فیلمهای خیلی بهتری بسازیم.
نشر اول: روزنامه صبا- مریم عظیمی
There are no comments yet