مریم عظیمی/روزنامه صبا: اکران فیلم مستند «خانواده خلج» که در هفدهمین جشنواره سینما حقیقت مورد تحسین مخاطبان قرار گرفته از ۳۰ آبان در سینماهای گروه هنر و تجربه آغاز شده است. کارگردانی این فیلم که به فراز و نشیبهای خانواده خلج در مسیر تولید میپردازد بر عهده مریم الهامیان و مصطفی حاجیقاسمی بوده که پیش از این هم در فیلمهای «آبی به رنگ خاک» و «امید شهر خسته» و… با هم همکاری داشتند. در ادامه گفتوگوی خبرنگار صبا با مریم الهامیان یکی از کارگردانان این فیلم را میخوانید.
همکاری شما با مصطفی حاجیقاسمی چگونه شکل گرفته و ادامه دارد؟
آقای حاجیقاسمی همسر و همکار من هستند و سالها با یکدیگر کار نوشتن فیلمنامه را انجام میدادیم و همکاری من با ایشان ابتدا در بخش نویسندگی و پژوهشگری بود. ما زمانی که میخواهیم یک پروژه را آغاز کنیم برای بخشهای مختلفش جلسه میگذاریم که اولینش جلسه سختگیرانهای برای انتخاب سوژه است و بعد پژوهش تصویر را کاملتر انجام میدهیم و به فیلمنامهنویسی میرسیم. یک بارش فکری در جلساتمان برای فیلمنامهنویسی داریم و بعد از آن به طرح اولیه میرسیم و یکی از ما مسئول نوشتن طرح اولیه میشود که معمولاً من مینویسم و بعد با هم آن را چکش کاری کرده و به فیلمنامه میرسیم و سپس برای استراتژی کارگردانی و اینکه چه رویکردی به سوژه داشته باشیم جلسه میگذاریم. استایل کارگردانیمان و اینکه چه لوکیشنهایی داشته باشیم، بازسازی انجام بدهیم یا خیر و اینکه چه تجهیزاتی نیاز داریم را مورد بررسی قرار داده و معمولاً هم تقسیم کار انجام میدهیم یعنی یکی از ما بیشتر با تصویربردار تعامل میکند و دیگری با سوژه و این تقسیم کار به شکلی درآمده که دیگر حتی بدون گفتوگو و صرفاً از نگاه هم منظور را میفهمیم و یک تیم به معنای واقعی هستیم. اما گروهی سختگیر که روی هر پلان و چه در قاب بندیها و چه در تدوین این سختگیریها را داریم.
وقتی دو سلیقه در راستای تولید یک اثر وجود داشته باشد چالشها گریز ناپذیرند.
بله ما هم چالشهای زیادی داریم و گاهی برای هم حق وتو قائل میشویم چون گاهی اصلا به یک نقطه مشترک نمیرسیم. اما معمولا اینگونه نمیشود و اصلاً علت اینکه همکار شدیم این بود که یک میزانی سلیقه و زیباییشناسی مشترک در ما هست که بسیار کمک کننده است و اگر جایی هم تضادهایی وجود دارد این تضادها نیز کمک کننده و در راستای چند صدایی شدن اثر هستند و به اثر میافزایند. بنابراین هرچند که اثر در نهایت به یک دستی میرسد اما ایدههای متفاوتی را پشت سر میگذارد تا به این یک دستی برسد.
آشنایی شما با سوژه خانواده خلج چگونه بود؟
من در یک سفر طبیعت گردی شرکت کرده بودم که افشین خلج هم به همین سفر آمده بود و زمانی که فهمید من فیلمساز هستم پیشنهاد داد که از داستان زندگی آنها فیلمی تهیه کنم بنابراین من، آقای حاجی قاسمی و افشین خلج جلسهای گذاشتیم و ایشان زندگیشان را برای ما تعریف کردند و بعد مستنداتی که در دست داشتند را به ما ارائه کردند. در این میان ما نیز در گروه خودمان جلسهای گذاشتیم تا به این نتیجه برسیم که آیا میتوانیم روی این سوژه کار کنیم یا نه، در واقع پیشنهاد از طرف خود سوژه به ما داده شد که از آن اتفاقهای ناب در عرصه مستندسازی است.
در طول فیلم یک سری عکسها و ویدیوها میبینیم که خود خانواده خلج در طول زمان تهیه کردهاند. اینکه عکسها و ویدیوها از لحظات و موقعیتهایی تهیه شده که شاید کمتر کسی به فکر تهیه فیلم و عکس از آنها بیفتد بسیار جالب است و این مستندات نقش پررنگی هم در فیلم شما دارد.
بله این مسئله به روحیه آقای خلج بر میگردد. شنیدهاید که میگویند خدا بغلت کرده است! این یک آرشیو درخشان برای ما بود و به عنوان انسانهایی که قدرش را میدانیم سعی کردیم به بهترین نحو از آنها استفاده کنیم. این آرشیو درخشان یک فرصت طلایی برای فیلمساز است. آقای خلج کارهایشان را ثبت میکردند و گاهی در اعتراضات مرغداران و یا ارائه به رئیس بخشی برای گرفتن وام یا کمکی استفاده شود و باعث میشد که از همه چیز عکس و فیلم تهیه کند. یک دوربین هندیکم که متعلق به خواهر خانم خلج بود به ضبط و ثبت همه این وقایع کمک کرده است و من همیشه به آقای خلج گفتهام که ما مدیون این روحیه ثبت وقایع شما هستیم و شما خودت یک پا مستندساز هستید.
یک نکته مهم در این فیلم رویکرد روانشناسانهای بود که به نسل دوم این خانواده داشتید. پسرانی که تحت تاثیر چالشها و سختیهای خانواده و تولید کننده بودن قرار میگیرند و آسیبهای روحی و تاثیر آن بر خانواده، آیا این بعد بیشتر در رابطه با افشین خلج برای شما پررنگ شد یا اینکه خودتان همین نگاه را داشتید؟
همانگونه که افشین خلج در مراسم رونمایی فیلم گفت، کل این خانواده یک تروما، فشار و آسیب روحی و مشکلاتی را پشت سر گذاشتند. اینکه ۴۰ نفر ضامن به در خانه شما بیایند، بخواهند شما را دستگیر کنند، دعوا راه بیندازند از ترس اینکه مبادا حسابهایشان بسته شود و بانک تهدیدشان کند چیزی نیست که به این سادگی پشت سر گذاشته شود. اینکه مردی به جنون برسد تا خودش را آتش بزند و یا اینکه پسری بارها به خودکشی فکر کند همه تروماهای بسیار سنگینی است که کل خانواده به خاطر فشاری که پشت سر گذاشته بود دچار تروما بود. این فیلم خودش کارکرد تراپی داشت. ما ۲۵۰ ساعت راش تهیه کردیم و با تک تک اعضای خانواده صحبت کردیم، آنها درد دل کردند و بسیاری از این مسائل در فیلم نیامده اما روندی است برای اینکه انسانها آرام آرام فشارهایشان را بیان کنند و بتوانند با هم راجع به آن حرف بزنند. بعد از سرانجام پرونده قضایی آقای خلج به من گفت که «شما چشم مرا به زندگی باز کردید من همیشه به فکر این بودم که فرزندانم خانه و زندگی داشته باشند و پولی که بتوانند زندگی کنند اما آنقدر که درگیر این کارگاه و مشکلات مرغداری بودم هرگز فرزندانم را ندیدم و تازه با این فیلم دیدم که بچهها و همسرم چقدر سختی کشیدهاند» و من اصلاً باورم نمیشد که مردی از نسلی دیگر چنین تحلیل زیبایی داشته باشد و این فیلم سبب ساز شد تا این پدر و پسر از ته دل یکدیگر را در آغوش بگیرند و این یکی از بهترین خاطرات من است. در واقع بعد روانشناسی برای تک تک اعضای خانواده وجود داشت اما اگر ما در فیلم به این بعد روانشناسی برای تک تک آنها ورود میکردیم با شکست مواجه میشدیم. بنابراین ما فردی را که بیش از بقیه به خاطر فشارهای زیاد دچار بیزاری از مرغداری شده بود انتخاب کردیم ولی واقعیت این است که تک تک اعضای این خانواده این تروما را از سر گذراندند.
در اکران افتتاحیه به این مسئله اشاره شد که خانواده خلج بدون هیچ گونه پرده پوشی در برابر دوربین شما قرار گرفتند که یکی از سختترین مرحلهها در فیلمسازی مستند است. اینکه بتوانید سوژه را به نقطهای برسانید که بتواند و بخواهد که اینگونه جلوی دوربین باشد. برای شما این روند چگونه بود؟
اتفاقی که افتاد به نظر من جادوی زمان و جادوی سینما بود. ما واقعا به واسطه زمان طولانی که با خانواده گذراندیم و البته روحیه برونگرای خانواده خلج که آدمهایی هستند که تو را به درون خانواده راه میدهند و این ویژگی خاصی است و همه خانوادههای ایرانی این ویژگی را ندارند. اما آنها این ویژگی را داشتند که پذیرای ما باشند من هم در انتخاب عوالم بسیار دقت کردم فیلمبردار و صدابردار من واقعا همدل بودند و با اعضای خانواده رفیق شدند و اگر به هر دلیلی یکی از عوامل نمیتوانست سر کار باشد خودم کار آنها را انجام میدادم و فرد دیگری را وارد کار نمیکردم. در واقع جادوی زمان ما را به هم نزدیک کرد و البته من هم دچار خانواده خلج شدم و اینکه آنها را مامان اکرم و بابا محمد میخوانم به این علت است که آن اتفاق عاطفی بین ما افتاد.
از خصوصیترین تجربهای که این اثر برای شما به عنوان یک مستندساز داشت بگویید.
من بارها به خانم خلج هم گفتهام که من از شما آموختم. آموختم که بسیاری از چیزها را انجام بدهم و بسیاری از چیزها را نه، همینطور از آقای خلج نیز بسیار آموختم. خانم خلج صبوری غریبی در زندگی داشتند و این استقامت و عشق به تولید و کارش روی خود من بسیار تاثیر گذاشت. حتی روی رابطه من و همسرم که با هم فیلم کار میکنیم و از آ نجایی که مستندسازی کار بسیار سخت و پر چالشی است ما هم سختی میکشیم. ما هم به نوعی تولید کنندهایم. حال تولید کننده یک محصول فرهنگی و این کار برای من هم به نوعی تراپی پذیرش بود که گاهی باید در زندگی برخی چیزها را پذیرفت و با آن کنار آمد و پس از این پذیرش میتوان برای آن چاره یافت اما تا زمانی که میخواهی با آن تقابل کنی شاید به نتیجهای نرسید.
سخن پایانی
مرکز گسترش ساز و کاری دارد که شما طرحی را ثبت میکنید، برای شما پیچینگ میگذارند، دمویی میسازید و از طرحتان دفاع میکنید اگر چنین روند کارآمدی در فضاها و ارگانهای مختلف ایجاد شود مثل وزارتخانههای صنعت و معدن، آموزش و پرورش، بهداشت و درمان و حتی در بخش خصوصی که آدمها طرح فیلم، فیلمنامه، مستند و اثر هنری را ارائه بدهند و در قالب طرح مسئولیت اجتماعی برایش بودجهای در نظر گرفته شود و در یک رقابت سالم افراد برای تولید اثرشان انتخاب شوند، میتوانیم یک فضای اتوپیایی و مدینه فاضلهای برای استعدادها بسازیم. وجود چنین ساز و کاری در مرکز گسترش به من که نه رابطهای داشتم و نه کسی مرا میشناخت بلکه فقط سر سوزن ذوقی داشتم که تمام داراییام بود، فضایی داد که من در آن پر و بال بگیرم و فیلمم را بسازم. بنابراین امیدوارم چنین بسترهای قانونمند و اصولی در جاهای مختلف ایجاد شود تا نسلهای پس از من هم بتوانند استفاده کنند و در حجم گستردهتری استعدادهای ملی ما شکوفا شود.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است