احمدرضا حجارزاده/ صبا؛ یکم/ مرجان شیرمحمدی را از سالها پیش به واسطه خواندنِ نخستین مجموعهداستانش «بعد از آن شب» میشناختم و چون آن کتاب، اثر موفقی بود و داستانهایش را دوست داشتم، تصمیم گرفتم باقی کارهایش را نیز بخوانم. دو کتاب بعدیاش،مجموعهداستان «یک جای امن» و رمان «این یک فصل دیگراست» را هم خواندم و گرچه آثار بدی نبودند، ولی به اندازهی کتاب اول او دوستشان نداشتم. شیرمحمدی از آغازِ کارش بهعنوان نویسنده، دلبستگیاش را به سینما و تصویر در کتابهاش نشان داده بود و در واقع، نوشتههایش رنگوبوی سینما داشتند،که طبیعی بود، زیرا او ابتدا کارش را با بازیگری شروع کرده بود و در ادامه با ورود به عرصهی نویسندگی، علاقهاش به سینما را نیز لابهلای داستانهاش گنجاند و اتفاقاً تا امروز دو داستان او مورد اقتباس در سینما قرار گرفتهاند: داستان کوتاه «بابای نورا» برای فیلم «دیشب باباتو دیدم آیدا» و رمان «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» برای فیلمی به همین نام.
دوم/ رمان «آذر…» از همان صفحهی اول، تکلیفش را با خواننده روشن میکند تا بداند اثری کاملاً مرتبط به سینما میخواند:«پرویز دیوانبیگی مثل همیشه میخواست به محل فیلمبرداری برود. او بازیگر مشهور تئاتر و سینما بود. سالها پیش وقتی جوانی بیستساله بود به عشق بازیگرشدن از شهرش به تهران آمده بود و بازیگری را از تئاتر شروع کرده بود و بعدها به سینما رفته بود و…» (از متن کتاب) اما رمان دربارهی پرویز نیست، بلکه در مورد شهدخت ـ همسر پرویز ـ است که با وجودبرخورداری از تحصیلات عالیه در رشتهی مهندسی، سالها در نقش زن خانهدار همراه پرویز بوده و حالا بعد از چهلوچند سال ایفای نقش همسری و مادری، برحسب تصادف پای او هم به سینما باز شده تا در حیطه بازیگری رقیب قدری برای شوهرش باشد، و البته همزمان با ورود شهدخت به دنیای هنرپیشگی، دخترش آذر هم با کولهبارِ غصه از فرنگ سر میرسد و به دامان مادر پناه میبرد.
سوم/ رمان «آذر…»، روایتی ساده و سرراست و بیکمترین تعلیق و هیجان دارد که همین مساله، آن را به اثری بیاهمیت و بیخاصیت تبدیل کرده، یعنی اگر این کتاب را نخوانید، چیزی را از دست نمیدهید، چون رمان شیرمحمدی آش شلهقلمکاریست ازهمهچیز و هیچچیز. در این داستان،کلیاتی میخوانید دربارهی سینما، زنان خانهدار، مردسالاری، لجولجبازی زوجهای سالخورده، مصائب مهاجرت و ازدواج با خارجیها و تبعاتش،گیاهخواری، توریسم و ایرانگردی، صنایعدستی ایران بهویژه سفالوسرامیک، زندگی قشر مرفه و بیدرد که اوج نگرانیشان همجنسگرابودن داماد فرنگیشان است و چیزهای دیگر. نویسنده در روایتی خطی، به هر اطلاعاتی که از ایران و جهان داشته چنگ زده. در نتیجه کتاب پر شده از اسامی افراد مشهور ایرانی و خارجی در رشتههای گوناگون؛ از زندهیاد کیومرث پوراحمد و علیرضا داوودنژاد و نجف دریابندری و آغاسی و علیرضا قربانی و کوروس سرهنگزاده بگیر تا پیتر اوتول و گرتا گاربو و کندیس برگن و مارلون براندو و پاتریس لومومبا و چهگوارا و جمیله بوپاشا. همچنین کتاب سرشار از نام فروشگاههای خارجی و برندهای خاص محصولاتیست که معمولاً طبقه ثروتمند جامعه دغدغهی آنها را دارند، مثل فروشگاههای کیچناسکاف و هردوس لندن یا عطر کوکوشانل. از طرفی شیرمحمدی تا توانسته در کتابش همهی انسانها را قضاوت و گاهی مانیفستهایی صادر کرده که بیشک خواننده با بسیاری از آنها موافق نخواهد بود و حتا به نظرش مسخره میآید. مثل جایی که در توصیف خلقیات خالهپری میگوید:«هیچوقت باور نکرد مردی بتواند عاشق بماند یا اصلاً عاشق بشود. به تمام دخترهای فامیل تنها نصیحتش این بود که مردجماعت نامرد است و تا میتوانید به هیچ مردی دل نبندید و اعتماد نکنید».
چهارم/ فارغ از داستان و محتوا، رمان «آذر…» فاقد کمترین ارزش ادبیست. هیچ تکنیک خاصی در نویسندگی کتاب به چشم نمیخورد. شیرمحمدی در روایت کتاب غیر از لحظههای کوتاه و فشردهای که به توصیف خانه شهدخت و پرویز و باغچهی نیاک و خانه بهرام کیانی پرداخته، باقی مسیر داستان را بر مبنای دیالوگنویسی به شکل «گفتم» و «گفت» پیش برده، چنانکه اگر فضاسازیها را از متن حذف بکنیم، انگار در حال خواندننمایشنامه یا فیلمنامه هستیم، عین رمان «خانواده نیکاختر»نوشته زندهیاد ایرج پزشکزاد که کاملاً دیالوگمحور نوشته شده است.
پنجم/ و در نهایت باید گفت بهروز افخمی ـ همسر مرجان شیرمحمدی ـ فیلم بسیار ضعیفی بر اساس این رمان ساخته که متاسفانه از تماشای آن لذت نمیبرید. هرچند فیلمساز بیشترین وفاداری را ـ بخصوص در دیالوگها ـ به رمان همسرش داشته، ولی حذف صحنههایی از کتاب، تغییر در برخی جزییات داستان و تزریق افکاری با رنگوبوی گرایشات ایدئولوژیک به فیلم، اثری کسلکننده و بیمزه پدید آورده که نه ارزش محتوایی دارد و نه هنری. برای نمونه، پرویز در رمان، سیگار مارلبرو قوطیقرمز میکشد که در فیلم تبدیل شده به سیگار بهمن! ضمن اینکه کمترین خلاقیتی در کارگردانی فیلم «آذر…» وجود ندارد و با وجود آنهمه بازیگر نامدار و مطرح، فیلم حتی از بازیهای خوبی برخوردار نیست. بنابراین جوایزی را که فیلم از یک جشنواره داخلی و دولتی کسب کرده، چندان جدی نگیرید، چون «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» نه فیلمنامه خوبی دارد و نه فیلم خوبیست. خلاصه اگر بنا بر هر دلیلی هوس کردید به جهانی که مرجان شیرمحمدی در داستانش خلق کرده سرک بکشید، پیشنهاد میکنیم فقط کتاب را بخوانید و هرگز سراغ فیلمش نروید، چراکه تماشای فیلم، تمام ذهنیت شما را از شخصیتها و سبک زندگیشان به هم میریزد.
هنوز دیدگاهی منتشر نشده است