مهرداد اسکویی: نصرت کریمی یک مکتب بود/ عکاسی باعث شد بهتر تصویر را بشناسم | پایگاه خبری صبا
امروز ۲ مرداد ۱۴۰۴ ساعت ۰۰:۱۴
کافه خاطره صبا؛ گفت‌وگو با تهیه‌کننده، مستندساز و پژوهشگر

مهرداد اسکویی: نصرت کریمی یک مکتب بود/ عکاسی باعث شد بهتر تصویر را بشناسم

در روزگاری که سینمای مستند ایران با چالش‌های جدی در تولید، نمایش و حمایت‌های نهادی مواجه است، مرور دوران طلایی این سینما در دهه هشتاد و اوایل دهه نود، هم یادآور ظرفیت‌های فراموش‌ شده است و هم فرصتی برای بازشناسی چهره‌هایی‌ است که در شکل‌گیری آن دوره درخشان، نقشی مؤثر ایفا کردند.


احمد محمد اسماعیلی/صبا؛ مهرداد اسکویی از جمله مستندسازان برجسته‌ای ا‌ست که با آثاری چون «رویاهای صبح دم»، «از پس برقع»، «خانه مادری‌ام مرداب»، «روزهای بدون تقویم» و مستند پرارج «نصرت کریمی؛ هنرمند بودن در ایران»، سهمی ماندگار در تصویر انسانی، اجتماعی و زیبایی‌شناسانه از ایران معاصر داشته است.
اسکویی در سی‌وچهارمین جشنواره فیلم فجر، برای «رویاهای صبح دم» سیمرغ بلورین بهترین کارگردانی فیلم مستند را دریافت کرد؛ مستندی که نگاه موشکافانه‌اش به زندگی نوجوانان در کانون اصلاح و تربیت، تحسین منتقدان و داوران داخلی و بین‌المللی را برانگیخت. او همچنین برای «از پس برقع» تندیس جشن خانه سینما و دیپلم افتخار جشنواره فیلم فجر را از آن خود کرده است.
فراتر از جوایز ملی و بین‌المللی، اسکویی چهره‌ای فعال در حوزه فرهنگ است؛ عضو فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران، از مؤسسان مؤسسه انسان‌شناسی و فرهنگ و همچنین سفیر فرهنگی بخش انسان‌دوستانه سازمان ملل متحد (UNOCHA). مرور کارنامه او نه‌ فقط یادآور افتخارات گذشته سینمای مستند ایران، بلکه تلنگری‌ است به ظرفیت‌هایی که می‌توان دوباره احیا کرد.

آقای اسکویی، ورود شما به دنیای هنر از کجا آغاز شد؟
کار من با بازی در تئاتر آغاز شد و بعد از آن جذب انجمن سینمای جوانان بندرانزلی شدم. اما نقطه‌ی مهم‌تر، آشنایی با علیرضا غادریانی بود. او استاد تئاتر هلال احمر انزلی بود و یک روز به مدرسه‌مان آمد. من را برای بازی در تئاتر انتخاب کرد و معتقد بود علاقه اصلی‌ام سینماست. این شد که وارد کانون فیلم بندرانزلی شدم، جایی که فرهاد مهران‌فر و حسن بهرام‌زاده هم در آن حضور داشتند.
فرهاد مهران‌فر جزو اساتید شما بود؟
فرهاد مهرانفر و حسن بهرام زاده در کانون حضور داشتند.

فضای کانون فیلم بندر چطور بود؟ چه فیلم‌هایی می‌دیدید؟
کوچک‌ترین عضو کانون بودم. اغلب فیلم‌های امیر نادری و کیانوش عیاری را نمایش می‌دادند. یادم هست دیدن نسخه کوتاه و بلند «آن‌ سوی آتش» کیانوش عیاری تاثیر عجیبی روی من گذاشت.

در چه رشته‌ای تحصیل کردید؟
تجربی

آیا بچه درسخوانی بودید؟
پدرم دوست داشت پزشک شوم و حتی در این رشته قبول هم شدم، اما به او گفتم نمی‌توانم؛ چون واقعا وقتی خون می‌دیدم بیهوش می‌شدم!

پدرتان با انتخاب هنری شما مخالفت نکرد؟
پدرم سابقه سیاسی داشت. قبل از انقلاب، از هواداران جبهه ملی بود. سال ۴۲ در بازار تهران دستگیر شد و پنج سال زندان سخت همراه با شکنجه را پشت سر گذاشت. بعد از آزادی، مسئول جلسات جبهه ملی در بازار تهران شد. با آن پیش ‌زمینه فکری، شاید انتظار دیگری از من داشت، اما وقتی دید واقعاً به هنر علاقه دارم، حمایتم کرد.

خانواده‌تان اصالتاً اهل کجا بودند؟
پدربزرگم اهل مسکو بود. به ترکمنستان مهاجرت کرد، با دختر یک خان ازدواج کرد. اما در دوران کمونیست‌ها مسلمانان را بیرون کردند و خانواده‌اش بی‌چیز به ایران برگشتند. پدرم در شیروان به دنیا آمد. در سربازی با افسران حزب توده آشنا شد، اما بعدها مسیرش عوض شد.

آیا شما هم گرایشات سیاسی داشتید؟
پدرم در نوجوانی گفت اگر تحمل دو سیلی من را داری برو سمت سیاست و گرنه می توانی در هر رشته‌ای فعالیت کنی و من هم سمت سیاست نرفتم.

فیلمسازی را از چه زمانی شروع کردید؟
آن دوران پدرم ورشکسته شده بود و وضع مالی‌مان خوب نبود. در ماست‌بندی پدرم کار می‌کردم. کتاب‌های خوبی جمع کرده بودم از نشر کانون، امیرکبیر و چاپ روسیه. برای ساخت اولین فیلمم تمام آن‌ها را فروختم و با پولش فیلم خام ۸ میلی‌متری خریدم. فیلمی به اسم «تولدی دیگر» را ساختم. امیر پوراکبری فیلمبردار بود و رسول دباغ هم در نگارش فیلمنامه کمکم کرد.

کانون فیلم برای ساخت این اثر حمایتی نکرد؟
خیر، بودجه‌ای نداشتند. اما من مصمم بودم و فیلم در بندرانزلی ساخته شد.

واکنش پدرتان چه بود؟
وقتی پدرم دید، مشوقم شد.

بعد از آن وارد سربازی شدید؟
بله. سال ۶۷ به نجف‌آباد اصفهان رفتم. همانجا روزی ۱۸ ساعت درس می‌خواندم تا در کنکور سینما و تئاتر قبول شوم. به انجمن سینمای جوانان هم سر زدم. مهدی عبداللهی، سرپرست انجمن، خیلی کمکم کرد. دو فیلمنامه ارائه دادم که یکی‌شان اتوبیوگرافی خودم بود. علی‌محمد قاسمی فیلمبردارش شد. اما چون بیشتر مواقع از پادگان فرار می‌کردم و به خانه قاسمی برای فیلمبرداری می‌رفتم. بخاطر غیبت زیاد از پادگان، به خرمشهر تبعید شدم!

این فیلمی که در نجف‌آباد اصفهان ساختید چه بود؟
اسمش «در تاریخ او» بود. در آن دوران سوای علی محمد قاسمی، مهدی جعفری هم که این سالها فیلمساز شده است در دفتر انجمن نجف آباد فعالیت داشت. بعد از رفتن به خرمشهر یک باری رفتم نجف آباد و فیلم را تکمیل کردم. بعد از مدتی مطلع شدم فیلم برای حضور در جشنواره فیلم کوتاه تهران پذیرفته شده است و فیلم در همه بخش‌ها جزو کاندیدها بود و ۵ جایزه برد.

بعد از آن چهره شناخته‌شده‌ای شدید؟
نه به آن صورت. بعد از ساخت آن فیلم، کنکور شرکت کردم و رتبه ۴ تئاتر در دانشگاه هنر شدم.

در تهران و به دور از خانه چگونه روزگار را سپری می‌کردید؟
وضع مالی بدی داشتم و مادرم گفت به منزل فامیل برو و بعد از چند روز از آنجا رفتم و دنبال خوابگاه بودم. دانشگاه خوابگاه نداد و چند شبی در پارک نزدیک دانشگاه هنر خوابیدم و با یک حربه‌ای خوابگاه گرفتم.

اساتید و هم‌دوره‌ای‌هایتان در دانشگاه چه کسانی بودند؟
سال اول تئاتر خواندم و خانمها بزرگمهر و نجم و جدیکار و آقایان جابر عناصری، مسعود اوحدی، احمد الستی، حاجی‌مشهدی، بهمن فرمان‌آرا بزرگمهر رفیعا، محمدرضا شریفی، خسرو سینایی، اکبر عالمی و هوشنگ طاهری جزو اساتید ما بودند. مجید اسلامی، آرش معیریان ، نگین کیانفر جزو همکلاس‌های سرشناسم بودند اما بیشتر با بایرام فضلی و ابراهیم سعیدی دمخور بودم و البته آنها سال بالائی بودند و در خوابگاه با هم زندگی می‌کردیم.

آن دوران برای مخارج کار هم می‌کردید؟
کارهای تبلیغاتی و تیزر سازی انجام می‌دادم.

درآمدش خوب بود؟
خیلی خوب نبود. بیشتر پولها را آدم‌های بالا دستی می‌گرفتند و چیز زیادی نصیب‌مان نمی‌شد.


در همان دوران به جشنواره‌ای در سوئیس دعوت شدید؟

بله، اولین فیلمساز با استعداد زیر ۲۵ سال بعد از انقلاب شناخته شدم و به و به جشنواره‌ای در سوئیس رفتم. جعفر صانعی‌مقدم و وحید طوفانی کمک کردند تا مشکلات خدمتم که نیمه کاره مانده بود، حل شود. فیلمم دیپلم افتخار گرفت و این سفر روی من اثر زیادی گذاشت. فیلمهای زیادی از فیلمسازان دنیا دیدم و فهمیدم فیلمسازی چه دنیای گسترده‌ای دارد و باید دانشم را زیاد کنم.

آیا میل به عکاسی بعد از این سفر در شما ایجاد شد؟
بعد از برگشت شروع کردم به مطالعه فراوان و دوربین یاشیکایی به مبلغ ۳۵۰۰ تومان قسطی از دانشگاه تهیه کردم. بعد از گرفتن دوربین دیوانه وار رفتم سراغ عکس گرفتن.

عکس‌های شهری می‌گرفتید؟
هیچ وقت زیاد در تهران عکاسی نکردم. آخر هفته‌ها می‌رفتم ترمینال آزادی و می‌پرسیدم الآن برای کدام شهر بلیط آماده رفتن دارید و بلیط را می‌گرفتم و عازم می‌شدم.

تنها می‌رفتید؟
بله، دو حلقه فیلم همراهم بود. پولی نداشتم، در خانه روستایی‌ها یا کنار تنور نانوایی‌ها می‌خوابیدم. عکاسی باعث شد بهتر تصویر را بشناسم.

این نگاه سفرمحور در مستندهایتان مشهود است…
درست است. فضای اجتماعی و قوم نگارانه برایم خیلی مهم است.
نکته جالب توجه کاری شما مستندسازی از جنوب تا شمال ایران است…..
به نکته درستی اشاره کردید. الان در ۵۵ سالگی هم همچنان سفر می‌روم. همین هفته پیش پنج روز در کردستان، کرمانشاه و اورامانات بودم. هنوز هم تنها سفر می‌کنم.

در این سفرها دختر و همسرتان شما را همراهی می‌کنند؟
دخترم ده سالی است که در فرانسه زندگی و تحصیل می‌کند و فوق لیسانسش را در رشته پژوهش هنر گرفته است و الان هم هنر دیجیتال آرت می‌خواند.

نکته مهم آزاد گذاشتن دخترتان(آلما) برای انتخاب راه بود. دختری که در کودکی چند فیلم کودک را بازی کرده بود……
الما خیلی راضی است که دیجیتال آرت می خواند و تدریس هم می‌کند.

آیا دوست نداشت بازیگری را ادامه بدهد؟
دلش برای بازیگری تنگ می‌شود و البته می‌توانست در آن دوران در بازیگری پیشرفت‌های زیادی داشته باشد و به هر حال ژن نصرت کریمی دارد! ایشان هم معتقد بود آلما با استعداد است. اما در دو تا فیلم آخری که بازی کرد فشار زیادی برای او که کودک بود به وجود آمد و دلزده شد. به همین دلیل سمت موسیقی و بعدش گرافیک و طراحی رفت.

شما در نوجوانی خیلی زود وارد فضای تئاتر شدید. چه کسانی در آن سال‌ها بیشترین تأثیر را بر شکل‌گیری مسیر هنری‌تان داشتند؟
اتفاق بزرگی در زندگی من در دوران نوجوانی از دل تئاتر شکل گرفت. آن زمان دو نفر از تهران برای آموزش تئاتر به شهر ما آمدند که تأثیر عمیقی بر من گذاشتند؛ آقای حسن زارعی و آقای جاهد جهانشاهی. جهانشاهی به ما تئوری تئاتر یاد می‌داد و زارعی کار عملی بازیگری را با ما کار می‌کرد. بعدها هم دو نفر دیگر در زندگی من خیلی مؤثر بودند: آقای مهران‌فر و آقای بهرام‌زاده. آن‌ها یک کتابفروشی در انزلی راه انداخته بودند که به‌نوعی پاتوق اهل فرهنگ و هنر شهر شده بود. من ساعت‌های زیادی را در آن کتابفروشی می‌گذراندم؛ جایی که هم کتاب بود، هم بحث، هم معاشرت، و در واقع پلی شد میان من و دنیای حرفه‌ای هنر.

با همسرتان (ماندانا کریمی ) در دانشگاه آشنا شدید؟
بله، ایشان در دانشگاه ما فوق لیسانس می‌خواند.

آیا برایتان مهم بود که با دختر نصرت کریمی ازدواج می‌کنید؟
صادقانه بگویم اولین باری که با نصرت کریمی آشنا شدم مسبشش محمد رضا شهیدی فر در اوایل دهه هفتاد بود که برنامه‌ای تحت عنوان سمینار سینمای بعد از انقلاب در دانشگاه درست کرد و من هم در این برنامه به عنوان مجری بخشی از سمینار بودم و خیلی از بزرگان مثل بیضایی هم حضور داشتند. برنامه در سالن کانون پرورش فکری کودکان برگزار می شد و نصرت کریمی به همراه دخترشان هم در این سمینار حضور داشتند. این آشنایی ادامه پیدا کرد و برای همکاری مشترک در یک کار تلویزیونی با ماندنا کریمی صحبت کردم و بعدا هم چون به دانشگاه ما برای ادامه تحصیل آمدند این رابطه ادامه پیدا کرد. شناخت کاملی از فعالیتهای نصرت کریمی در قبل از انقلاب نداشتم و برایم در وهله اول کاراکتر ماندانا کریمی مهم بود. البته بعدها همسرم تعریف کرد که از پدرشان خواسته تا شرایطی فراهم کنند تا از من شناخت بیشتری پیدا کنند و ایشان من را برای ساخت تیزرهایی که با اسم مستعار می‌ساخت دعوت کرد و دستیارشان شدم. در حین کار من را تایید کردند که پسر خوبی هستم و ایده های خوبی در سینما دارم و فعال هستم. فروردین ۱۳۷۷ ازدواج کردیم و خانه‌ای اجاره کردیم. نصرت کریمی گفت که خانه‌ ما بزرگ است و ما هم تنها هستیم و پسرانم ( بابک و مازیار) سالها است که در خارج از کشور زندگی می‌کنند و بیایید با ما زندگی کنید. از آن پس شدم عصای دست و پسر نصرت کریمی و پول رهن خانه و پول دستمزد خانمم را ایشان روی هم گذاشت و زمینی در شمال برایمان خرید.

پس زندگی مشترک شما اینگونه شکل گرفت؟
بله و ایشان گفت ما قانونی می‌گذاریم و اول خرید سبزیجات خانه با تو و بعدش لبنیات هم اضافه شد و سال بعدش که در آمدم خوب شد نصف مخارج خانه بر عهده من شد. ایشان به من یاد داد که گام به گام بتوانم با عزت نفس مسئولیت پذیری داشته باشم. در این دوران نصرت کریمی استاد تمام من شد. روزها در باغچه خانه کاکتوس پرورش می‌داد و من کنارش می‌نشستم و از سینما برایم می‌گفت. بعد از شام هم مدام با ایشان حرف می‌زدم.

یک رابطه پدر – پسری شکل گرفت…
خیلی شدید و نزدیک و این در فیلم مستند (نصرت کریمی هنرمند بودن در ایران) که درمورد ایشان ساخته‌ام دیده می‌شود.

چه شد به فکر ساخت مستندی درباره ایشان رفتید؟
تا سالها این روند زندگی ادامه پیدا کرد و بعدا به جای دیگری برای زندگی رفتیم و همچنان رفت و آمد داشتیم و پهلوی ایشان بودم. سال ۱۳۸۴ من به عنوان یک مستندساز شاخص و سرشناس مورد توجه قرار گرفته بودم و همسرم گفت که چرا مستندی درباره پدرم نمی‌سازی؟ گفتم که من درباره مردم نواحی مختلف ایران فیلم ساخته‌ام و درباره این قضیه فکر می‌کنم و متوجه شدم که همسرم درست می‌گوید و باید زوایای پنهان این هنرمند برجسته برای مردم نشان داده شود. در مورد حضور بابک کریمی هم باید اضافه کنم که ایشان هم از ساخت این مستند استقبال کرد و اشتیاق نشان داد.

بنابراین عزمتان برای ساخت این مستند جدی شد….
سال ۸۵ ساخت مستند شروع شد و چون خوب ایشان را می‌شناختم کارها طبق برنامه پیش رفت و از اسناد و مدارک ایشان هم استفاده شد. بخشی از این مستند مصاحبه با خود نصرت کریمی است.

هزینه‌های ساخت این مستند چگونه تامین شد؟
تدریس می‌کردم، عکاسی کردم و چند فیلم مستند ساختم تا بخشی از هزینه‌ها تامین شود و به تدریج هزینه تامین شد و به تناوب سه سال زمان صرف فیلمبرداری شد.

فیلمبرداری این مستند را چه کسی انجام داد؟
اشکان اشکانی و شهروز توکلی هم دستیارم بود.

وضعیت استقبال مخاطبان به چه نحوی بود؟
یک میلیون نفر این مستند در فضای مجازی دیدند.

در این سالها در عرصه‌های مختلف مثل خوانش کتاب صوتی، عضو نهادهای فرهنگی و هنری بین‌المللی، عکاسی و مستندسازی فعالیت داشته‌اید. این فعالتها برایتان چه ویژگی‌هایی دارد؟
نصرت کریمی به من گفت «مهرداد اگر فقط فیلمساز باشی موقع نبود شرایط ساخت فیلم چه می‌کنی و آیا اگر فقط عکاس باشی اگر نتوانستی عکاسی کنی چه کاری انجام میدهی؟» این بود که تصمیم گرفتم در عرصه‌های مختلف فعالیت کنم. از روند کاری‌ام در فیلمسازی مستند راضی هستم و سه مستند را در مرحله مونتاژ دارم و تصمیم ندارم بروم به سمت سینمای داستانی. از سال ۱۳۷۰ عکاسی را به صورت پیوسته انجام می دهم و از ۷۰۰ تن از مفاخر ایرانی عکاسی کرده‌ام. قرار است به زودی کتاب عکاسی‌ام در فرانسه و دو کتاب دیگرم در ایران منتشر شود. اوایل دهه هشتاد با دکتر ناصر فرکوهی و ایرج افشار دمخور بودم و در سایت انسان شناسی فرهنگ مطلب می‌نوشتم و جمع آوری هم می‌کردم. در این مرحله خیلی تحت تاثیر مقوله انسان شناسی قرار گرفتم. بعد از آن با ایرج افشار حشر و نشر زیادی داشتم و به من گفت چرا نمی‌روی درباره تاریخ عکاسی و کارت پستال‌ها پژوهش کنی. این بود که از سال ۱۳۸۸ تصمیم گرفتم سمت پژوهش تاریخ عکاسی و کارت پستال‌های تصویری بروم و در این راه ۱۵ دانشجوی نخبه هم با من همکاری کردند. در این پروسه مرکزی درست کردیم با نام مرکز میراث تصویری و تا به حال ۱۳ عنوان کتاب مرتبط در این حوزه چاپ کرده‌ایم و شدیم اولین کسانی که در حوزه علم جمع آوری و پژوهش درباره کارت پستال‌های تصویری در ایران فعالیت می‌کنند. حوزه این فعالیت‌های ما مرتبط است با کارت پستال‌هایی از سال ۱۸۹۹ میلادی به بعد که بیشتر در دوران قاجاریه بوده است. سه سال هم در تفلیس کتاب‌های مربوط به تاریخ عکاسی منتشر کردیم و یکی از این مجموعه‌های نفیس عنوانش «گیلان عصر قاجار در عکاس‌های هرماکوف» و کتاب‌های متعدد دیگری است. دفتری هم با حمایت دکتر محمد کاظمی و همسرش تاسیس کرده‌ام که روی تاریخ عکاسی متمرکز هستیم.

اشتراک در
اطلاع از
guest
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

آخرین اخبار

پربازدیدها