بابک نبی/صبا؛ مقایسه شخصیت خاتون با شیرین، دریچهای است به جهانبینی دوگانهی کارگردان؛ جهانی که در آن، زن میتواند هم کنشگر تاریخ باشد و هم آینهای از سرگشتگی و معصومیت روزگار خود.
خاتون؛ ققنوسی در آتش
خاتون، همانگونه که نامش نوید میدهد، زنی است از جنس ایستادگی و جسارت. حضورش در بطن حوادث، نه تزیینی یا شعاری، که برآمده از لایههای عمیق شخصیتپردازی است. خاتون، دختر و زنی است در دل تاریخ ملتهب ایران؛ میان دود و باروت و سیاست، تصمیم میگیرد صدای خویش باشد، فارغ از مناسبات مردسالارانه یا کلیشههای رایج زنانه. پاکروان با نگاهی جزئینگر، اندیشه و ایدئولوژی خاتون را به تصویر میکشد: از اعتراض خاموش تا فریادهایش برای حق انتخاب، از تحمل تبعید و بیوطنی تا جستجوی معنای آزادی، هیچگاه در سایه مردان داستان گم نمیشود.
این شخصیت، تلفیقی است از شجاعت فردی و دغدغه اجتماعی؛ او نه قربانی سرنوشت که آفرینندهی سرنوشت خویش است. انتخابهایش، بهایی دارد که با پوست و استخوان میپردازد، اما هیچگاه اسیر تردید یا بلاتکلیفی نمیشود. تصویر خاتون، در حقیقت ادای دینی است به زنانی که تاریخ ایران را، اگرچه خاموش و نامرئی، اما استوار و دلیرانه ساختهاند.
شیرین؛ پرسهزنی میان عشق و سرنوشت
در نقطهی مقابل، شیرین در «تاسیان» حضوری کاملاً متفاوت دارد؛ شخصیتی که بیش از آنکه بازیگر صحنه باشد، تماشاگر وقایع است. شیرین، در تقابل با خاتون، بهجای کنشگری، منفعل است و موجزدهی تصمیمات دیگران. روایت سریال، هرچند بر مدار یک عاشقانهی سیاسی میچرخد، اما شخصیت زن اصلی، فاقد جهش ایدئولوژیک یا شجاعت تصمیمگیری است. شیرین، میان عشق و وظیفه، میان احساس و منطق، سرگردان است و در نهایت، ارادهای برای شکستن چرخهی تقدیر از خود نشان نمیدهد.
این ویژگی، تا حدی برآمده از اقتضائات زمانهی روایت است؛ روزگاری که سیاست، عشق را در حصار میکشد و زن را در حاشیهی معادلات قرار میدهد. اما پرداخت شخصیت شیرین، بیآنکه به ضعف بازیگر یا کمتوجهی کارگردان تعبیر شود، بازتابدهندهی بحران هویت و بیتصمیمی یک نسل است؛ نسلی که اسطورههایش را گم کرده و در جستجوی معنای زیستن، میان خاطره و واقعیت، در رفتوآمد است.
زبان روایت؛ از ایدئولوژی تا بیتصمیمی
نکته کلیدی در قیاس این دو شخصیت، زبان روایت و رویکرد نویسنده و کارگردان است. در «خاتون»، زبان تصویر و دیالوگها، مملو از اشارات نمادین و دلالتهای تاریخی است؛ گویی هر حرکت خاتون، سنگی در برکهی راکد جامعه میاندازد و جرقهای برای تغییر است. در مقابل، شیرین در «تاسیان»، بیشتر بازتابدهندهی انفعال و گسست است؛ کارگردان او را در جایگاه یک ناظر بلاتکلیف مینشاند تا شاید تماشاگر، با او همدلی کند یا از این بیتصمیمی، آزرده شود.
تفاوت دو سریال، در عمق شخصیتپردازی و مواجهه با بحرانها نمایان میشود. خاتون، بار سنگین تصمیم را به دوش میکشد و با هر انتخاب، معنای جدیدی به زن بودن میبخشد. شیرین اما، حتی زمانی که در مرکز وقایع است، گویی هنوز تردید دارد و همین تردید، همدلی مخاطب را گاه به چالش میکشد.
جایگاه زن؛ از اسطوره تا واقعیت معاصر
آنچه آثار اخیر پاکروان را از یکدیگر متمایز میکند، نگاه او به جایگاه زن در جامعه است. خاتون، بازآفرینی اسطوره زن ایرانی است؛ زنی که در هیاهوی تاریخ، صدای خویش را گم نمیکند و در عرصهی سیاست و خانواده، دست به انتخاب میزند. شیرین، نماینده زنان امروزی است که در هجوم فشارهای اجتماعی و سیاسی، گاه از تصمیمگیری عاجز میشوند و در پسزمینه روایت، حضوری تماشاگرانه دارند.
تقابل این دو شخصیت، بازتابدهنده دغدغههای نسلها و پرسشهای بیپاسخ جامعه ایرانی درباره نقش و هویت زن است. گویی پاکروان، ، این تقابل را نه برای قضاوت، که برای تأمل و بازاندیشی تصویر میکند؛ فرصتی برای بازگشت به خویش و جستجوی چرایی این دگردیسیها در جان و جهان زنان امروز.
در گذر از «خاتون» تا «تاسیان»، آنچه بیش از هر چیز باقی میماند، تداوم پرسش است: آیا زنان معاصر همچنان در جستجوی اسطورهای چون خاتوناند یا به آرامی در سایه شیرینها، با واقعیتهای گریزناپذیر سازش خواهند کرد؟ این پرسش، بیش از هر نقدی، ما را به بازنگری در روایتهای زنانه و نقش آنها در سینما و جامعه وا میدارد؛ روایتی که، بیشک، هنوز تمام نشده است.